حامد خانی

فرهنگ مهروش درباره «فرق شیعی در نیمه سده دوم هجری» می‌نویسد:

«وقایع بعد از شهادت امام حسین (ع)، چنانکه جنبش‌های متعددی را برانگیخت و پیروان اهل‌بیت (ع) را چون مبارزان و اصلاح‌جویانی تسلیم‌ناپذیر برجسته کرد، به انشعاباتی نیز در جامعه شیعیان انجامید. گروهی گرد امام زین‌العابدین (38 – 95 ق.)، یگانه فرزند بازمانده از امام حسین (ع)، آمدند و عده‌ای نیز به استناد زعامت یک‌یک فرزندان علی (ع) اکنون بزرگ خاندان اهل‌بیت (ع) را محمد بن حنفیه، برادر کوچک‌تر امام حسین (ع)، دانستند. وقتی مختار ثقفی قیام کرد، مردم را به حمایت از خود برای به قدرت رساندن محمد بن حنفیه خواند. محمد بن حنفیه نیز چندی به کوه رَضْویٰ در حوالی مدینه تبعید شد. او در تبعید نیز فراوان به مردم وعده می‌داد که گشایش آل محمد (ص) از این سختی‌ها نزدیک است و با این گشایش مشکلات شما نیز پایان می‌پذیرد. با درگذشت وی، گروهی مدعی شدند محمد بن حنفیه نمرده و در کوه رضوی غیبت کرده و پنهان شده است. از دید ایشان، این ”غیبت“ موقت بود و با استقرار حکومت عدل به دست وی به آخر می‌رسید. این گروه ”کیسانیّه“  نام گرفتند.

هم‌زمان علی بن حسین ــ امام زین‌العابدین (ع) ــ در مدینه چون عالمی باتقوا مشهور بود و به دور از غوغای سیاسی محیط کوفه، به فعالیت‌های علمی اشتغال می‌ورزید. به مرور غوغای کیسانیان پایان گرفت و جمعی از شیعیان که پیش از این از علی بن حسین (ع) رو گردانده و به کیسانیه تمایل نشان داده بودند، به امامت فرزند وی، محمد باقر (ع)، سرسپردند. امامت وی نقطه عطفی در تاریخ تشیع بود. شیعه که پیش از این در نگاه عموم یک اقلیت سیاسی شناخته می‌شد، اکنون در ادامه کوشش‌های علمی این پدر و پسر به مکتبی فکری بدل گشت. به قول امام صادق (ع) ”تا پیش از پدرم، شیعیان در افکار و آداب دینی خویش از عموم پیروی می‌کردند، امام پدرم چنان کرد که سرآخر عموم مسلمانان از لحاظ فکری به تشیع وابسته شود“ ]الکافی کلینی، 2/20[.

امام صادق (ع) همچون یک شخصیت ممتاز علمی راه پدر و جد بزرگوارش را ادامه داد و در میان عالمان متعدد مدینه وجاهت و اعتبار عام یافت. درگذشت امام (148 ق.) اختلاف بر سر شناخت جانشین وی را در پی داشت که به انشعاب گروه‌هایی از خط فکری عموم شیعه انجامید. در این میان، چند فرقه مهم‌تر نیز شایان یادکرد اند. ”اسماعیلیان“ برخلاف اکثریت، فرزندن ارشد امام صادق (ع) ــ اسماعیل ــ را که در زمان حیات پدر از دنیا رفته بود، چون امام برگزیدند. آنها باور داشتند امامت همواره از پدر به فرزند ارشد می‌رسد، معتقد بودند اسماعیل از دنیا نرفته و غیبت کرده است. برخی دیگر از شیعیان هم با درگذشت اسماعیل، فرزند دیگر امام صادق (ع)، یعنی عبدالله اَفطَح، را امام بعدی دانستند. با درگذشت نابهنگام وی در مدت کوتاهی پس از درگذشت پدر، اختلافات بر سر جانشینی امام  بیشتر شد و حتی عقیده برخی از شیعیان را سست کرد. اینان معتقد بودند ”از آنجا که امامت همواره تا روز قیامت از پدر به پسر می‌رسد و تنها استثنا امام حسین (ع) است، کسی امام خواهد بود که فرزند بزرگی برای امامت بعد از خویش داشته باشد.“ و اکنون از دید ایشان، درگذشت فرزند بزرگ امام (ع) از مسدود بودن باب امامت حکایت داشت و به عبارت دیگر، بیانگر تناقض در اصل امامت حضرت صادق (ع) بود. عده‌ای دیگر از شیعیان هم گفتند امام صادق (ع) از دنیا نرفته و غیبت کرده و هم او مهدی آخر زمان است و بازمی‌گردد. آنان به ”ناووسیه“ مشهور شدند. باری، عمده شیعیان موسی بن جعفر ــ امام کاظم (ع) ــ را جانشین شناختند. انشعاب در میان آنان هم بعد از رحلت امام ادامه یافت ...» (مهروش، 1395: 328 – 330).

 

یادداشت‌ها:

ـ مهروش، فرهنگ (حامد خانی)(1395). تاریخ فقه اسلامی در سده‌های نخستین: از آغاز اسلام تا شکل‌گیری مکتب اصحاب حدیث متأخر. تهران: نشر نی.

ـ وبگاه فرهنگ مهروش (دسترسی در 1395/8/4)