«ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» (مولوی)

اقتصاد شتری!

دیانت و عقلانیت

رضا بابایی می‌نویسد:

«محاسبه دیه بر پایهٔ شتر ]...[ بازمانده از دوران جاهلیت بوده و پیامبر (ص) آن را برای همان جامعه امضا کرده است. در زمان خلیفه سوم و چهارم (حضرت علی)، گاو و گوسفند و درهم و دینار مسکوک و حلهٔ یمنی نیز به شتر اضافه شد. با وجود این، ما هنوز دیه را بر پایهٔ قیمت شتر و گاو و گوسفند محاسبه می‌کنیم! سازمان گمرک ایران اعلام کرده است که در شش ماههٔ اول سال جاری (1396) واردات شتر از کشورهای اروپایی، چین، ترکیه، پاکستان امارات متحدهٔ عربی و افغانستان افزایش یافته است. دلیل افزایشِ وارداتِ شتر فشارِ شرکت‌های بیمه بر قوهٔ قضاییه برای پایین آوردن قیمت دیه (خون‌بها) یا ثابت نگه داشتن آن است. در دو دههٔ گذشته مشکلی دیگری پیش آمده است و آن افزایش قیمت شتر در ایران به دلیل خشک‌سالی و کم‌آبی است. از سوی دیگر، ناامنی جاده‌های ایران بر شمار تصادف‌ها افزوده است. از این رو، شرکت‌های بیمه هم با تعهدات بیشتری روبه‌رو شده‌اند و هم با هزینه‌های سنگین‌تر. نخست تصمیم گرفتند که به پرورش شتر روی بیاورند و با افزودن بر جمعیت شتر در ایران، از قیمت آن بکاهند؛ اما پرورش شتر به جایی نرسید. اکنون تصمیم گرفته‌اند که از ترکیه و پاکستان و کشورهای عربی آن‌قدر شتر وارد کنند که قیمت شتر را در ایران بشکنند! همهٔ این سکندری‌ها برای این است که نمی‌خواهند بپذیرند که شتر در میان عرب‌های صدر اسلام و پیش از آن، واحد اندازه‌گیری سرمایه بود و امروز شتر چنین جایگاهی ندارد و محاسبه قیمت جان انسان بر پایه قیمتِ شتر اوجِ ظاهرپرستی و عقل‌گریزی است. در آن روزگاران، شتر در دسترس‌ترین سرمایهٔ عرب بود، حتی بیشتر از نقدین (طلا و نقره). قرآن هم که می‌خواست عرب را به اندیشه وادارد می‌گفت به شتر بنگر تا قدرت خدا را ببینی، چون چیز دیگری در چشم‌انداز او نبود. بنابراین، عاقلانه‌ترین کار همین بود که واحد کیفرهای نقدی شتر باشد.» (بابایی، 1397: 102 ــ 103)

 

یادداشت‌ها:

ـ بابایی، رضا. (1397). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دین‌پژوهی و آسیب‌شناسی دینی. اصفهان: نشر آرما.

ـ یادداشت‌های مرتبط:

ترجمه فرهنگی متون دینی!

دیه، شتر و شرایط اقتصادی و فرهنگی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

ضرورت ترجمه فرهنگی متون دینی!

ابوالقاسم فنایی

ابوالقاسم فنایی می‌نویسد:

«خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: ”ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر به زبان قوم خودش تا ]دین را[ برای آنان تبیین کند.“ ]ابراهیم: 4[ اینکه هر پیامبری باید به زبان قومش سخن بگوید امری روشن و بدیهی و، به عبارتی، توضیحِ واضحات است. بنابراین، مقصود از این آیه شریفه باید معنای دیگری باشد. آن معنا می‌تواند این باشد که ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به ”فرهنگ قومش“، چون زبان هر قوم فرهنگ آن قوم را بر دوش خود حمل می‌کند و صِرفِ تکلم به زبان یک قوم برای ارتباط و دیالوگ و مفاهمه یعنی درک متقابل گوینده و شنونده کافی نیست. برای اینکه قومی آموزه‌های دینی را به درستی درک و فهم کنند آن آموزه‌ها باید با فرهنگ آن قوم پیوند بخورد؛ فرهنگِ قوم ظرفی است که دین به ناچار باید در‌ آن ریخته شود تا هاضمه خِرَدِ صاحبان و حاملانِ آن فرهنگ بتواند آن را هضم و جذب کند.

بنابراین، ”زبان“ و ”فرهنگ“ امری است که از بیرون دین بر آن تحمیل می‌شود و غبار بشریت است که بر چهره فرابشری وحی می‌نشیند و صورتی است که بر معنایی که در ذات خود فاقد آن صورت است افکنده است. به همین دلیل، زبان و فرهنگ مخاطبان نخستین وحی را باید جزء ”عرضیات“ دین محسوب کرد، نه جزء ذاتیات آن. این آیه درس روش‌شناسانه‌ٔ مهم زیر را به می‌دهد: کسانی که در دنیایی متفاوت با دنیای مخاطبان نخستین وحی می‌زیند، اگر بخواهند پیام وحی را به درستی فهم و درک کنند، ناگزیرند متون دینی را ترجمه فرهنگی کنند، یعنی آن را از فرهنگ مخاطبان نخستین وحی جدا کنند و به فرهنگ خودشان پیوند بزنند.» (فنایی، 1394: 428 ــ 429)

«نیاز متون دینی به ترجمه فرهنگی از این پیش‌فرض سرچشمه می‌گیرد که دین ”مظروفی“ است قدسی و آسمانی که در ”ظرفی“ عرفی و زمینی ریخته می‌شود و لذا تقدس، جاودانگی و ابدیت مظروف را نباید به ظرف آن سرایت داد. این ظرف چیزی نیست مگر فرهنگ، آداب و رسوم، عقلانیت و اخلاقِ مخاطبان نخستین وحی. به بیان دیگر، پیش‌فرض ترجمه فرهنگی متون دینی این است که این متون همواره احکام دین مطلق و فراتاریخی را بیان نمی‌کنند و بخشی از آنچه در این متون آمده احکام تاریخی و تطبیق‌شده بر دنیای کهن است و مخاطب نخستین این احکام نیز انسان تاریخی است، نه انسان فراتاریخی. بنابراین، این احکام را با حفظ قیود شرایط و خصوصیات آنها نمی‌توان به جهان مدرن سرایت داد. بلکه ساکنان جهان مدرن باید به این احکام به چشم الگو بنگرند و آنها را به مثابه نخستین گامی تلقی کنند که در آن برهه از تاریخ برای تحقق یک جامعه عادل و انسانی ممکن بود برداشته شود بنگرند، نه به عنوان آخرین گام در این مسیر.» (همان: 423 ــ 424)

«در حقیقت، اگر کسی فرهنگ قوم پیامبر را، که ظرف دین است، با مظروف یکی بگیرد و احکام خود دین، و ارزش و اهمیت و قداست آن را به این ظرف سرایت دهد، در دین بدعت گذارده است، چراکه بدعت در دین چیزی نیست مگر ”داخل کردن چیزی که جزء دین نیست به دین.“ چه بدعتی بالاتر از اینکه انسان دین را به گونه‌ای تفسیر و به دیگران عرضه کند که فقط به درد موزه‌ها بخورد و مخاطبان خود را بر سر دوراهی انتخاب میان دین و عقل قرار دهد.» (همان: 432)

«اگر عالمان دین از ترجمه فرهنگی متون دینی بپرهیزند و بر حفظ ظرفِ دین پافشاری کنند یا ظرف را به جای مظروف بنشانند و برای آن اصالت قائل شوند و قداست مظروف را به ظرف آن سرایت دهند، مخاطبانِ خود را بر سر دوراهی انتخاب بین ”دین“ و ”تمدن“ قرار خواهند داد، زیرا در این حالت، آدمیان ناگزیر می‌شوند یا از دستاوردهای علم و تمدن و تجربه بشری دست بشویند تا دیندار باقی بمانند و یا از دین دست بشویند تا فرهنگ و تمدن خود را حفظ کنند.» (همان: 430)

 

یادداشت‌ها:

ـ فنایی، ابوالقاسم. (1394). اخلاق دین‌شناسی: پژوهشی در باب مبانی اخلاقی و معرفت‌شناسانه فقه. ویرایش جدید. تهران: نگاه معاصر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

سود متناسب با تورم ربا نیست!

 

 

آیت‌الله موسوی بجنوردی

دیدگاه آیت‌الله موسوی بجنوردی درباره بانکداری

خسارت تأخیر تأدیه اشکالی ندارد چراکه براساس علم اقتصاد به اندازه نرخ تورم قدرت خرید پول ملی نیز کاهش می‌یابد.

ـ علت چه می‌تواند باشد؟

چون پول ما مالکیت ذاتی ندارد یعنی طلا و نقره نیست و اسکناس است و بنابراین خود اسکناس نشان‌دهنده قدرت خرید پول ملی است. به ‌عنوان مثال، دارنده یک اسکناس هزار تومانی یک مقدار قدرت خرید دارد که می‌تواند مایحتاج خود را تأمین کند. از سوی دیگر، تورم قدرت خرید پول ملی را به همان مقدار پایین می‌آورد. مثلاً، اگر پارسال یک میلیون به کسی قرض دادید و امسال نرخ تورم به 25 درصد رسیده باشد، ایشان باید یک میلیون و 250 هزار تومان به شما پول بدهد.

ـ و آیا این ربا نیست؟

ربا نیست. پول خودتان است. نشانه پول هم قدرت خرید است. به ‌عبارت دیگر، بنده قدرت خرید امروز را به شما قرض داده‌ام و شما برای سال بعد باید همان قدرت خرید پارسال را که قرض گرفته بودید پس بدهید.

ـ چرا باید چنین اتفاقی بیفتد؟

انسان وقتی تملیک می‌کند در سررسید ”عوض واقعه“ را می‌خواهد. به‌ عنوان مثال، اگر من امروز یک میلیون تومان به شما قرض دادم در سال بعد عوض واقعه را می‌خواهم. یعنی قدرت خرید آن روز را می‌خواهم. وقتی نرخ تورم 25 درصد باشد، قدرت خرید در یک میلیون و 250 هزار تومان تجلی می‌کند. بنابراین این دیگر ربا نیست، چون در ربای قرضی وقتی قرض‌دهنده به قرض‌گیرنده قرض می‌دهد، شرط می‌کند در سررسید 10 تا 20 درصد سود دهید. این سود نیست بلکه مابه‌التفاوت نرخ تورم است. بنابراین آن چیزی که بانک به‌ عنوان خسارت تأخیر تأدیه می‌گیرد، اگر به مقدار نرخ تورم باشد، ربا نیست.

ـ اما اگر مازاد برنرخ تورم باشد، رب است؟

رب است و اشکال پیدا می‌کند. اما خسارت تأخیر تأدیه نوعاً یا زیر نرخ تورم است یا مساوی با نرخ تورم است. مثال دیگری می‌زنم؛ شما امروز از بانک وام می‌گیرید و باید در سررسید 10 میلیون تومان پس دهید. اما اگر نرخ تورم برفرض 30 درصد افزایش یافته باشد، به جای 10 میلیون باید 13 میلیون تومان پس دهید. اما در این میان بانک سودی نکرده است، بلکه پول خودش را گرفته است.

ـ حالا اگر همین کار توسط صندوق‌های قرض‌الحسنه یا شخصیت‌های حقوقی انجام شود، همین حکم را دارد؟

دقیقاً همین حکم را دارد و ربا نیست.

ـ اما خیلی از کارشناسان و مراجع عنوان می‌کنند که این حکم ربا را دارد.

آنهایی که می‌گویند رب است بدانند که در ربا قرض‌دهنده باید از گیرنده قرض در سررسید سود کند. اما اگر همان مقدار نرخ تورم را گرفت، سود نکرده است، بلکه پول خود را گرفته است.

ـ در نرخ سود بانکی چطور؟ خیلی از بانک‌ها، بالاتر از نرخ تورم سود دریافت می‌کنند.

در این باره هم همین است. اگر بیش از نرخ تورم سود گرفته شود، رب است. از سوی دیگر، معمولاً نرخ تورم نقطه‌به‌نقطه اعلام می‌شود درحالی که نرخ تورم سالانه باید ملاک قرار گیرد.

یادداشت‌ها:

ـ تجارت فردا و خبرگزاری جماران (دسترسی در 1393/3/4)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

خطاهای مقدس!

دیانت و عقلانیت

رضا بابایی می‌نویسد:

«تا زمان عثمان، خلیفۀ سوم، قرآن‌های مکتوب در دست مردم، یکسان نبود؛ اگرچه تفاوت‌ها بیشتر در املای کلمات بود، و گاه در حد افزونی یا کاستی حرفی در کلمه‌ای. به دلایلی که در تاریخ مذکور است، خلیفه سوم تصمیم گرفت که همۀ مصاحف و اوراق قرآن را جمع کند و کتابی یکسان و یک‌دست فراهم آورد. شماری از اصحاب پیامبر (ص) او را در این کار مدد رساندند، که مشهورترین آنها زید بن ثابت است. فرایند گردآوری قرآن‌ها بسیار عالمانه و محتاطانه پیش رفت و امام علی (ع) هم آن را تأیید کرد [ر.ک: الاتقان، ص 158] یا دست‌کم هرگز سخنی در بی‌اعتباری آن نگفت.

پس از اتمام کار، چندین نسخۀ دیگر از روی نسخۀ نهایی رونوشت کردند و به شهرهای بزرگ اسلامی در آن روزگار فرستادند؛ از جمله کوفه، بصره، مکه، شام، بحرین و یمن. خلیفه از مسلمانان در همۀ شهرهای اسلامی خواست که این قرآن را بخوانند و قرآن‌های دیگر را محو کنند. [تاریخ یعقوبی، ترجمۀ محمدابراهیم آیتی، ج 2، ص63 ــ 65؛ سیوطی، الاتقان، چاپ دارالکتاب العربی، ص 441؛ محمدهادی معرفت، علوم قرآنی، صص 144 ــ 156]

رسم‌الخط قرآنی که اکنون در دست ما است تقریباً همان رسم‌الخط مصحف عثمان یا یکی از رونوشت‌های آن است. دانستنی است که املای برخی کلمات در قرآن موجود، که همان قرآن عثمان است، با هیچ یک از قواعد املای خطوط عربی قدیم و جدید سازگار نیست. به گفتۀ مرحوم محمدهادی معرفت، شمار این کلمات از صد می‌گذرد [مباحث فی علوم القرآن، ص 279]. برای مثال، هیچ توجیه لفظی برای املای کلمات ”بصطة“ (اعراف/69)، ”یدع“ (إسرا/11)، ”سندع“ (علق/18)، ”جِاْیءَ“ (فجر/23) وجود ندارد. بدین رو، بسیاری از دانشمندان اسلامی و قرآن‌پژوهان، مانند ابن خلدون، باقلانی، ابن خطیب، صبحی صالح و آیت‌الله معرفت، قاطعانه‌ و با ده‌ها دلیل گفته‌اند که این املاهای عجیب، خطای رونویسان نخستین است و ربطی به خدا و پیامبر ندارد و ما هیچ حجت عقلی و شرعی برای حفظ آنها نداریم.

اما شگفتا که تا امروز احدی جرأت نکرده است که در این رسم‌الخط دست ببرد و یکی از این خطاها را اصلاح کند؛ بلکه برخی از مؤلفان علوم قرآنی ــ به‌ویژه در چند صد سال گذشته، مانند زرقانی مؤلف مناهل العرفان ــ کوشیده‌اند که این تفاوت‌ها را توجیه و تأویل کنند و از آنها معانی جدید و مرموز بیرون بیاورند! به عبارت دیگر، خطای مستنسخان نخست، چنان قداستی یافته است که اولاً تا امروز کسی به خود جرأت اصلاح نداده است و ثانیا گروهی از نویسندگان قدیم و جدید این تفاوت‌ها را به خدا و پیامبر برگردانده‌ و گفته‌اند اگر خدا راضی به این املا نبود، حتما جلو آن را می‌گرفت.

 

من از مفصل این نکته، مجملی گفتم

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

]عمان سامانی، قصاید، شماره 1[» (بابایی، 1397: 312 ــ 313)

 

یادداشت‌ها:

ـ بابایی، رضا. (1397). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دین‌پژوهی و آسیب‌شناسی دینی. اصفهان: نشر آرما.

ـ مطلب مرتبط:

ناهنجاری‌های املایی در قرآن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

ناهنجاری‌های املایی در قرآن

معرفت و علوم قرآنی

محمدهادی معرفت می‌نویسد:

«رسم‌الخط مصحف عثمانی، در مقایسه با رسم‌الخط عمومی و متداول، دارای ناهنجاری‌های املایی فراوان و تناقض‌های بسیار در نحوه نوشتن کلمات می‌باشد، به گونه‌ای که اگر قرآن از طریق سماع و تواتر در قرائت ضبط نمی‌شد و مسلمانان این روش را از پیشینیان خود به ارث نمی‌گرفتند و با دقت و توجه تمام به حفظ آن نمی‌کوشیدند، امروزه قرائت صحیح بسیاری از کلمات محال می‌نمود. علت این امر، عدمِ آشنایی عرب به فنون خط و روش‌های کتابت در آن زمان بوده است. بلکه جز تعداد کمی از آنان نوشتن و کتابت را نمی‌دانستند و خطی را هم که این عده اندک بدان می‌نوشته‌اند خطی ابتدایی و در حد بسیار پایین و اولیه بوده است. آثار باقی‌مانده از صدر اول این موضوع را نشان می‌دهد. علاوه‌بر این، کسانی را که عثمان برای کتابت مصحف انتخاب کرده بود افرادی بودند که به غایت نسبت به شیوه کتابت بی‌اطلاع بودند و هرچند که در آن وقت خط در مرحله ابتدایی بود، ولی آنان بسیار بدخط بودند.» (معرفت، 1378: 154)

«سهل‌انگاری مسئولان آن زمان ]کتابت[، از نظر وجود اشتباهات و تناقضات در مصحف، برای همیشه مشکلاتی برای امت اسلامی ایجاد کرد. البته، عدمِ تصحیح این اشتباهات در ادوار بعد از عثمان از آن جهت بوده ]است[ که در زمان‌های متأخر ممکن بود دشمنان به عنوان تصحیح قرآن و اصلاح ناهنجاری‌های آن، قرآن ا دستخوش تحریف سازند و کتاب خدا بازیچه دست مغرضان و هواپرستان قرار گیرد.» (همان:‌ 156)

«موضوع عجیب‌تر وجود تناقض در رسم‌الخط مصحف عثمانی است، به نحوی که کلمه‌ای را در جایی به شکلی نوشته‌اند و همان کلمه را در جای دیگر به شکلی دیگر و این خود نشان می‌دهد که نویسندگان اولیه تا چه حد از شناخت اصول کتابت به دور بوده‌اند تا آنجا که حتی نتوانستند دست‌کم روش واحدی در ثبت و ضبط کلمات اتخاذ کنند. چنانکه در آیه 247 سوره بقره کلمه ”بَسْطَةً“ را با سین و در آیه 69 از سوره اعراف با صاد ”بَصْطَةً“ نوشته شده است. و نیز کلمه ”یبْسُطُ“ در آیه 26 سوره رعد با سین و در‌ آیه 245 بقره با صاد ضبط گردیده است. از این تناقضات در مصحف عثمانی زیاد وجود دارد.» (همان: 158)

«باید توجه کرد که بودن ناهنجاری‌های املایی در مصحف خللی در اساس و کرامت قرآن ایجاد نمی‌کند، زیرا: اولاً، واقع قرآن آن است که خوانده می‌شود، نه آنچه نوشته می‌شود. کتابت به هر اسلوبی باشد، مادام که قرائت صحیح و منطبق بر نحوه متداول در زمان پیامبر (ص) و صحابه او باشد، موجب هیچ ضرر و زیانی نخواهد شد. ]...[ تردیدی نیست که مسلمانان از صدر اول تا امروز نص قرآن را به گونه صحیح حفظ کرده‌اند. ثانیاً، تخطئه کتابت قرآن ایرادی به خود کتاب نیست که ”لَا یأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ“ ]فصلت: 42[. ثالثاً، اشتباهات املایی که در مصحف همچنان باقی بوده و تغییر داده نشده ]است[ خود حجتی است بر سلامت قرآن از هرگونه دست‌برد و تحریف، زیرا تصحیح اشتباهات املایی که سزاوار بود انجام شود ولی، برای حفظ کرامت، سلف درباره آن اقدامی نکرده دلیل روشنی است که در سرتاسر قرآن هیچ‌گونه تغییری صورت نگرفته است و موجب شده کسی جرأت نکند به آن دست‌بردی بزند.» (همان: 156)

 

یادداشت‌ها:

ـ معرفت، محمدهادی. (1378). علوم قرآنی. قم: موسسه فرهنگی تمهید.

ـ مطلب مرتبط:

خطاهای مقدس!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

صداقت و جدّیّت در حقیقت‌طلبی

محمد اسفندیاری می‌نویسد:

«برای رسیدن به حقیقت، دو شرط لازم است: صداقت و جدّیّت، و یا تقصیر نورزیدن و قصور نکردن. کسی که صداقت دارد و جدّیّت ندارد، یا جدّیّت دارد و صداقت ندارد به حقیقت دست نمی‌یابد. فقط با این دو شرط است که می‌توان، یا شاید بتوان، به حقیقت رسید. پس با این دو شرط نیز تضمینی برای یافتن حقیقت نیست، اما امکانش بیشتر است، زیرا گاه حقیقت چندان پوشیده یا پیچیده است که یک فرد نیز نمی‌تواند با صداقت و جدّیّت به آن دست یابد.

اگر کسی با صداقت و جدّیّت در پی حقیقت باشد، ولی از یافتنش محروم ماند، نه تنها ملوم و محکوم نیست، بلکه معذور و مأجور است. آنچه بیش و پیش از هر چیز مهم است نیّت خالص (صداقت) و سعی کامل (جدّیّت) است. مهم این است که آدمی با کوشش صادقانه در پی یافتن حقیقت باشد، خواه آن را به دست آورد، خواه نه. در اینجا نتیجه چندان مهم نیست، وسیله مهم است. (زیرا: گاه باشد که کودکی نادان / به غلط بر هدف زند تیری.) اخلاق مهم‌تر از اعتقاد است و روح علمی ارزنده‌تر از دارایی علمی.

به گفتهٔ یکی از دانشوران: ”ارزش آدمی به این نیست که حقیقت را فراچنگ آورده است، و یا گمان می‌برد که آورده است، بلکه ارزش او به تلاش خستگی‌ناپذیر و صمیمانه‌ای است که برای دست یافتن و رسیدن به حقیقت می‌کند، زیرا که نه از راه تملکِ حقیقت، بلکه از راه جست‌وجوی پیگیر آن است که توانمندی‌های آدمی، که تنها سرچشمهٔ کمال و بالندگی اوست، شکوفا می‌شود و گسترش می‌یابد.“ » (اسفندیاری، 1396: 55 ــ 56)

 

یادداشت‌ها:

ـ اسفندیاری، محمد. (1396). همه ما برادریم: سیمای انسانی و اخلاقی اسلام. ویراست چهارم. چاپ هشتم. تهران: نگاه معاصر.

ـ مطلب مرتبط:

نجات به صداقت است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

چهار نشانه متعصبان!

دیانت و عقلانیت

رضا بابایی می‌نویسد:

«درمان تعصب بسیار دشوار است، چون هیچ کس خود را متعصب نمی‌داند. تعصب چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری می‌بینیم و دیگری در ما. ما نمی‌توانیم ثابت کنیم که او متعصب است و او نیز نمی‌تواند تعصب ما را به ما نشان دهد. اما چهار نشانه در انسان‌های متعصب وجود دارد که خوشبختانه تا حدی قابل تشخیص و حتی اندازه‌گیری است:

یک. غلبه باورمندی بر آگاهی

باورهای انسان متعصب بیشتر از آگاهی‌های اوست. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوسِ باورهای او سرشار است، کاسهٔ دانشش پر نیست. متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیده‌شناس باشد، عقیده‌پرست است. حاضر است در راه عقیده‌اش جان بدهد، ولی حاضر نیست درباره عقیده‌اش مطالعه کند یا از دیگران بپرسد. او آنچه را که می‌داند، می‌خواهد در گوش دیگران فرو کند، اما نمی‌تواند همدلانه در سخن دیگران بیندیشد. باورها در غیبت دانش‌ها، از سنگ و چوب، بت می‌سازند و از زمین و زمان، مقدسات. ]...[

دو. ناآشنایی با ”دیگر“ها

متعصب معمولاً شناختی ژرف از دیگران و باورهای‌شان ندارد. بی‌خبری از اندیشه‌ها و باورهای دیگران او را به آنچه دارد دلبسته‌تر می‌کند. انسان‌ها هرچه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگ‌تری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند. یک راه مجرب و نتیجه‌بخش برای درمان تعصب، آشنایی نزدیک، دقیق و جزیی‌تر با دیگران است. آدمی تا خانه‌های دیگران را نبیند، گمان می‌کند که خانه‌اش کاخ است؛ اما وقتی خانه‌های بیشتری دید، چشمش به عیب‌های خانه‌اش باز می‌شود. راه دیگر، توانمندی در هم‌ذات‌پنداری است که آن نیز خود محصول چندین خصلت و مهارت است.

سه. همسانی در روش‌ها و منش‌ها

متعصبان هر دین و آیینی داشته باشند، در روش و منش همسان‌اند؛ یعنی متعصب یهودی همان‌گونه درباره دیگران می‌اندیشد و عمل می‌کند که متعصب مسلمان و متعصب لائیک و متعصب کمونیست. آنان هیچ‌گاه نمی‌توانند در نظر و عمل دیگران همدلانه بنگرند و نیز در نظر و عمل خویش خصمانه یا دست‌کم خنثا نظر کنند. روش‌های مقابله و دیگرستیزی آنان نیز بسیار شبیه یک‌دیگر است. اگر صهیونیسم یهودی و داعشیان مسلمان و کمونیسم شوروی و خشونت‌گرایان بودایی در برمه و رهبران کلیسا در قرون وسطی و در جنگ‌های صلیبی مشی و روشی یکسان دارند، از آن رو است که دین اصلی و مشترک آنان تعصب است، نه یهودیت یا اسلام یا مسیحیت یا بودیزم یا کمونیسم. بنابراین، اگر کسی بخواهد بداند آیا دچار بیماری تعصب شده است یا نه، باید در روش و منش متعصبان ادیان دیگر نظر کند و اگر شباهتی یافت، بپذیرد که او نیز به بیماری تعصب گرفتار است.

چهار. شجاعت در بیرون؛ زبونی در درون

متعصبان همان‌قدر که در مواجهه با دیگران و اوضاع بیرونی، شجاع و خطرپذیرند، از تغییر درونی و دگرگونی درون‌زاد می‌هراسند. آنان مانند چوب خشک، نرمی و انعطاف ندارند و به همین دلیل از کوچک‌ترین تَرَک و شکست هراسان می‌شوند و غیورانه جلو آن می‌ایستند. شجاعت و بی‌پروایی متعصب در تغییر دیگری است، نه در تغییر خود.» (بابایی، 1397: 286 ــ 288)

 

یادداشت‌ها:

ـ بابایی، رضا. (1397). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دین‌پژوهی و آسیب‌شناسی دینی. اصفهان: نشر آرما.

ـ مطالب مرتبط:

تعصب چیست؟

ویژگی‌های افراد متعصب!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

مهجوریت قرآن در حوزه‌های علمیه!

علامه طباطبایی

علامه طباطبایی می‌نویسد:

«اما مع‌الأسف احادیثی که آن دو بزرگوار ]امام باقر (ع) و امام صادق (ع)[ و سایر امامان از پدران خود نقل نموده در اختیار امت اسلام نهادند نیز از دسیسه و دست‌برد سالم نماند؛ همان‌طور که در کلمات رسول خدا (ص) دست بردند، کلمات آن حضرات نیز مورد دست‌برد قرار گرفت، به شهادت اینکه خود آن دو بزرگوار به این معنا تصریح نموده، چند نفر از وضاعین و حدیث‌تراشان را براى مردم نام بردند، مانند مغیرة بن سعید، و ابن ابى الخطاب و ... . بعضى دیگر از ائمه (ع) بسیارى از روایاتى که از رسول خدا (ص) و از خود ایشان در دست و دهن‌ها افتاده بود انکار نموده و به شیعیان خود دستور فرمودند هر حدیثى که از ما براى شما نقل می‌شود بر قرآن عرضه کنید؛ آنچه موافق با قرآن است بگیرید و آنچه مخالف است رها کنید.
اما مردم، مگر افرادى انگشت‌شمار، به این دستور عمل ننمودند و مخصوصاً به روایاتى که در غیر مورد مسائل فقهى بود بدون عرضه آنها بر قرآن پذیرفتند، و رفتار عامه مردم شیعه در قبول هر سخنى که جنبه حدیث داشت ]نظیر[ رفتار عامه مردم سنى در مورد احادیث نبوى بود. و حتى عامه شیعه در این امر آن‌چنان افراط کردند که جمعى قائل شدند به اینکه ظواهر قرآن حجت نیست، ولى کتابهایی دیگر از قبیل ”مصباح الشریعه“ و ”فقه الرضا“ و ”جامع الاخبار“ حجت است و افراط را از این حد نیز گذرانده به جایی رساندند که گفتند: حدیث هر چند که مخالف صریح قرآن باشد می‌تواند قرآن را تفسیر کند، و این حرف نظیر و هم‌سنگ سخنى است که بیشتر اهل سنت گفته‌اند و آن این است که حدیث اصلاً می‌تواند قرآن را نسخ کند.

و به نظر می‌رسد قضاوتى که دانشمندان در باره رفتار امت اسلام کرده‌اند قضاوت درستى باشد؛ آنها گفته‌اند: اهل سنت کتاب را گرفتند و عترت را رها کردند و سرانجام کارشان بدان‌جا کشیده شد که کتاب هم از دست‌شان رفت و شیعه عترت را گرفته، کتاب را رها کردند و سرانجام کارشان بدین‌جا کشیده شد که عترت هم از دست‌شان رفت. پس می‌توان گفت که امت اسلام، بر خلاف دستور صریح رسول خدا (ص) که فرموده: ”إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ ...“، هم قرآن را از دست دادند و هم عترت را، هم کتاب را و هم سنت را.
این راهى که امت در مورد حدیث پیش گرفت یکى از عواملى است که در قطع رابطه علوم اسلامى، یعنى علوم دینى و ادبى، از قرآن کریم اثرى به‌سزا داشت. ]...[ چون اگر درباره این علوم دقت به خرج دهى، خواهى دید که طورى تنظیم شده که پیدا است گویی هیچ احتیاجى به قرآن ندارد؛ حتى ممکن است یک محصل همه آن علوم را فرا بگیرد، متخصص در صرف و نحو، بیان و لغت و حدیث و رجال و درایه و فقه و اصول بشود، و همه این درس‌ها را تا آخر بخواند و قهرمان این علوم نیز گردد، و حتى به پایه اجتهاد نیز برسد، ولى قرآن را آن‌طور که باید نتواند قرائت کند، و یا به عبارتى اصلاً دست به هیچ قرآنى نزده باشد. پس معلوم می‌شود از این دیدگاه هیچ رابطه‌اى میان آن علوم و میان قرآن نیست و در حقیقت مردم درباره قرآن به جز قرائت هیچ وظیفه‌اى ندارند و العیاذ بالله قرآن ارزشى جز خواندن و یا آویزان کردن به گردن نوزاد تا از حوادث ناگوار محفوظ بماند ندارد. پس ‌ شما خواننده عزیز اگر از این قِسم مسلمانان هستى، عبرت بگیر و در رفتارت با قرآن تجدیدنظر کن!» (ترجمه تفسیر المیزان، ج 5، صص 449 ــ 450؛ به نقل از کتابخانه مدرسه فقاهت)

 

یادداشت‌ها:

ـ کتابخانه مدرسه فقاهت: ترجمه تفسیر المیزان (ج 5، صص 449 ــ 450؛ دسترسی در 1397/4/8)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

قرآن و مهجوریت آن

مطهری و ده گفتار

شهید مطهری می‌نویسد:

«ما از این نسل گله داریم که چرا با قرآن آشنا نیست؟ چرا در مدرسه‌ها قرآن یاد نمی‌گیرند، حتی به دانشگاه هم که می‌روند از خواندن قرآن عاجزند؟ البته جای تأسف است که این طور است. اما باید از خودمان بپرسیم مت تاکنون چه اقدامی در این راه کرده‌ایم؟ آیا با همین فقه و شرعیات و قرآن، که در مدارس است، توقع داریم نسل جوان با قرآن آشنایی کامل داشته باشد؟!

عجبا که خود نسل قدیم قرآن را متروک و مهجور کرده، آن‌وقت از نسل جدید گله دارد که چرا با قرآن آشنا نیست. قرآن در میان خود ما مهجور است و توقع داریم نسل جدید به قرآن بچسبد. الآن ثابت می‌کنم که چگونه قرآن در میان خود ما مهجور است.

اگر کسی عِلمش عِلم قرآن باشد، یعنی در قرآن زیاد تدبر کرده باشد، تفسیر قرآن را کاملاً بداند، این آدم چقدر در میان ما احترام دارد؟ هیچ. اما اگر کسی ]کتاب فقهی[ ”کفایهٔ“ آخوند ملاّ کاظم خراسانی را بداند، یک شخص محترم و باشخصیتی شمرده می‌شود. پس قرآن در میان خود ما مهجور است، و در نتیجهٔ همین اِعراض از قرآن است که به این بدبختی و نکبت گرفتار شده‌ایم. ما مشمول شکایت رسول الله (ص) هستیم، که به خدا شکایت می‌کند:

”یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً؛ پروردگارا، قوم من این قرآن را مهجور ساختند.“ ]فرقان: 30[

یکی از فضلای خودمان در حدود یک ماه پیش مشرّف شده بود به عتبات. می‌گفت خدمت آیت‌الله خویی ]...[ رسیدم. به ایشان گفتم: چرا شما درس تفسیری که سابقاً داشتید ترک کردید؟ (ایشان در هفت هشت سال پیش درس تفسیری در نجف داشتند و قسمتی از آن چاپ شده ]است[.) ایشان گفتند: موانع و مشکلاتی هست در درس تفسیر. گفت من به ایشان گفتم: علامه طباطبایی در قم که به این کار ادامه دادند و بیشتر وقت خودشان را صرف این کار کردند چطور شد؟ ایشان گفتند: آقای طباطبایی ”تضحیه“ کرده‌اند؛ یعنی آقای طباطبایی خودشان را قربانی کردند، از نظر شخصیت اجتماعی ساقط شدند، و راست گفتند.

عجیب است که در حساس‌ترین نقاط دینی ما، اگر کسی عمر خود را صرف قرآن بکند، به هزار سختی و مشکل دچار می‌شود؛ از نان، از زندگی، از شخصیت، از احترام، از همه چیز می‌افتد و اما اگر عمر خود را صرف کتاب‌هایی ]فقهی[ از قبیل ”کفایه“ بکند، صاحب همه چیز می‌شود. در نتیجه، هزارها نفر پیدا می‌شوند که ”کفایه“ را چهارلا بلدند، یعنی خودش را بلدند، ردّ ”کفایه“ را هم بلدند، ردّ ردّ او را هم بلدند، ردّ ردّ ردّ او را هم بلدند، اما دو نفر پیدا نمی‌شود که قرآن را به درستی بداند!!! از هر کسی درباره یک آیه قرآن سؤال شود می‌گوید باید به تفاسیر مراجعه کرد. عجب‌تر اینکه، این نسل که با قرآن این طور عمل کرده از نسل جدید توقع دارد که قرآن را بخواند و قرآن را بفهمد و به آن عمل کند!» (مطهری، 1382: 225 ــ 226)

 

یادداشت‌ها:

ـ مطهری، مرتضی. (1382). ده گفتار. چاپ نوزدهم. تهران: انتشارات صدرا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

گامی به پیش در فقه بانوان

اسحاق فیاض

سید هادی طباطبایی می‌نویسد:

«آیت‌الله فیاض (۱۳۰۹ــ) از مراجع افغانستانی ساکن در نجف اشرف است. وی از شاگردان برجسته آیت‌الله خویی بوده است. ایشان در پاسخ به برخی از پرسش‌ها در خصوص فعالیت‌های اجتماعی زنان، به‌عهده‌گرفتن سه سِمَت ”رهبری دولت“، ”قضاوت“ و ”افتاء“ (مرجعیت دینی) را نیز برای زنان مجاز می­‌شمارَد. مبنای اصلی ایشان چنین است که از نگاه فقهی، تفاوت‌های حقوقی و فقهی بین زن و مرد را تنها در صورتی می­‌توان پذیرفت که دلیل معتبر شرعی به‌ صورت نص یا ظهور، بر اثبات آن وجود داشته باشد؛ وگرنه موضوع، داخل در قلمرو منطقة‌الفراغ یا اباحه خواهد بود و منطقة‌الفراغ یک عنصر متغیّر، متحرک و سیال است که با تغییر شرایط زمان و مکان قابل تغییر است.

بر این مبنا، این‌گونه استدلال شده است که در مورد به‌عهده‌گرفتن سِمَت­‌های عالی‌رتبه سیاسی و دینی توسط زن، هیچ نوع مانع صریح و واضح شرعی و فقهی وجود ندارد. ایشان در این خصوص این‌گونه عنوان کرده‌اند: بر زن واجب است که بدن و اندام خود را از بیگانه بپوشاند و از کرامت، شرف و عفت خود محافظت کند و درون خود را از هرگونه آلودگی پاک نگه دارد. هرگاه زن مسلمان چنین باشد، تصدّی هر عملی که با تکالیف واجب اسلامی او منافات نداشته باشد برای او مجاز است، اعم از اینکه یک عمل اجتماعی باشد، مانند ریاست دولت یا پست­‌های دیگر، یا یک عمل فردی باشد، مانند رانندگی، خلبانی و غیره.

وی علت اصلی مخالفت با صدارت بانوان را اجماع فقها می‌­داند و بر این مهم اذعان می‌کند که اجماع نمی‌­تواند حجت شرعی قلمداد شود و بانوان را از این مهم باز دارد. در خصوص مقام قضاوت برای زنان نیز رأیی خلاف اجماعِ فقها را برمی‌گزیند و عنوان می‌کند که ”اکثر فقها قائل به تخصیص قضا به مرد مسلمان و عدم عمومیت آن هستند؛ اما عمومیت آن در صورتی که تمام شرایط زعامت دینی در زن مسلمان فراهم باشد، خالی از قوّت نیست. در مورد قضاوت عرفی بین مردم که مبتنی بر ثبوت ولایت و زعامت دینی قاضی نیست، هیچ فرقی بین مرد و زن وجود ندارد.“ آیت‌الله فیاض بر همین مبنا، مقام اجتهاد و کسب مرجعیت دینی را نیز برای زنان جایز می­‌شمرد: ”اکثریت فقها بر این نظرند که زن نمی‌تواند عهده‌دار سمت افتا در فقه و مرجعیت تقلید شود؛ ولی اظهر در نظر ما جواز آن است؛ مشروط بر اینکه همه­‌ شرایط فتوا و تقلید در زن فراهم باشد.“

در خصوص مقام اجتهاد برای بانوان، آیت‌الله جوادی آملی نیز رأیی قریب به اسحاق فیاض دارد. ]...[

محمد سروش محلاتی اما در تحقیقی که در همین خصوص انجام داده، به این نتیجه رسیده است که اجماع فقها در مسأله‌­ عدم قضاوت بانوان وجود ندارد. به تعبیر او: ”چگونه می‌­توان مسأله­‌ای را اجماعی تلقی کرد، در حالی که در بسیاری از متون قدما اثری از این دیده نمی‌­شود و بزرگانی مانند شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی و ابوالصلاح حلبی در آثار خود آن را مطرح نکرده‌­اند، با وجود اینکه در غالب این متون، بحثِ قضا و شرایط قاضی مطرح است. به علاوه، چطور شرط ذکوریت اجماعی است و از سوی همه اصحاب مورد تأیید و تصریح بوده است، در حالی که شیخ الطایفه در کتاب ′خلاف‘ به تحقق چنین اجماعی، اشاره و استناد ندارد. مگر شیوه شیخ در ′خلاف‘ چنان نیست که پیوسته در کنار اخبار از اجماع نام می­‌برد؛ پس در این مسأله آن را مطرح نکرده است، به‌خصوص که او در مقدمه این کتاب تصریح کرده که به‌ بیان تحقق اجماع یا وجود اختلاف در مسائل خواهد پرداخت. با این قرائن، عدم ذکر اجماع در کتاب ′خلاف‘ به‌معنای عدم تحقق اجماع از نظر شیخ طوسی است.“

آیت‌الله اسحاق فیاض همچنین کوشیده است تا برخی از آیات و احادیثی که مورد استناد قرار گرفته و زنان را از فعالیت‌های اجتماعی محروم داشته را نیز به بحث بگذارد. وی در خصوص آیه‌ ”الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ“ ]نساء: 34[ این‌گونه اعلام موضع می‌­کند: ”قوام بودن مرد بر زن، منحصر به زندگی خانوادگی است؛ یعنی در قلمرو خانواده، مرد سرپرست آن است. اما در حیات عمومی، هیچ فرقی بین زن و مرد وجود ندارد.“ آیت‌الله فیاض با تفکیک میان عرصه­‌ عمومی و زندگی خانوادگی، این آیه را مختص به زندگی خصوصی و خانوادگی می‌­داند و از تعمیم آن در اجتماع برحذر می­‌دارد.

آیت‌الله فیاض همچنین در پاسخ به پرسشی که حدیث مربوط به نقصان زن در عقل و دین را پیش می­‌کشد این‌گونه اعلام موضع می­‌کند: ”این حدیث معتبر نمی‌­باشد و نسبت‌دادن آن به رسول اکرم (ص) صحیح نیست. علاوه بر این، این حدیث قابل تأیید و تصدیق نیز نمی‌­باشد، زیرا بر خلاف محسوس و واقعیت‌های عینی است، چون ملموس و عیان است که عقل زن در همه عرصه­‌های علمی که زن حضور و موجودیت دارد، از عقل مرد کمتر نیست. از آیات و روایات استفاده می‌­شود که بین مرد و زن در این مورد فرقی وجود ندارد.“ این اعلام موضع اسحاق فیاض اما مخالفانی دارد؛ مثلاً، علامه طباطبایی با تأکید بر اینکه زنان به داشتن عقل کمتر و عواطف بیشتر شناخته شده‌­اند و مردان به عقل بیشتر و عواطف کمتر، بر این باور بود که مناصب اجتماعی و حکومتی نیز می­‌باید در اختیار مردان قرار گیرد. ]ترجمه المیزان، ج 4، ص 548[

آیت‌الله فیاض اما با پذیرش مقام افتا برای زنان، پذیرفتن مقام قضا برای آنها و همچنین جواز حکمِ صدارت و وزارت برای بانوان، رأیی ممتاز را برگزیده است، نظری که می­‌تواند گامی به پیش لقب گیرد و شاید روزی به رأی غالب جامعه فقهی بدل شود.» (به نقل از پایگاه مباحثات، دسترسی در 1397/4/9)

 

یادداشت‌ها:

ـ مباحثات: گامی به پیش در فقه بانوان (دسترسی در 1397/4/9)

ـ مطالب مرتبط:

فقها مبانی خود را اصلاح و شفاف نمایند!

الازهر فتواها را در مورد زنان قدیمی دانست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز