«ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» (مولوی)

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ جمل» ثبت شده است

جنگ جمل!

 

ترازوی احدخو (1393)

مهدی کمپانی زارع می‌نویسد:

«منابع حاکی از آن است طلحه، زبیر، عبدالله بن زبیر، ولید بن عقبه و سعید بن عاص و جماعتی از قریش در این روزها با یکدیگر مجتمع می‌شدند و سخنانی را درباره شیوه تقسیم بیت‌المال توسط علی (ع) بیان می‌کردند. به امام در این باب اخباری می‌رسید. از این رو، ایشان در مسجد با طلحه و زبیر در این باب گفت‌وگو می‌کند. ایشان طلحه و زبیر را مخاطب قرار می‌دهند و به آن دو می‌گویند آیا شما به دلخواه خودتان برای بیعت با من نیامدید و مرا به این کار دعوت نکردید، در حالی که از این کار کراهت داشتم؟ آنان سخن حضرت را تصدیق کردند. سپس به ایشان فرمود پس این چه کاری است که شما می‌کنید. آنان گفتند ما با تو بیعت کردیم به شرط اینکه کارها را بدون مشورت ما پیش نبری و برتری ما را در نظر گیری، در حالی که تو بیت‌المال را بدون مشورت ما تقسیم کردی و از آن همان مقداری به ما دادی که به دیگران، در حالی که ما فضایلی داریم که دیگران ندارند. امام سخن ایشان را مصداق بهانه‌جویی و خرده‌گیری دانست و ایشان را به استغفار دعوت کرد ...» (کمپانی زارع، 1393: 236)

«طلحه و زبیر که دیدند نمی‌توانند حضرت را به ستاندن مبالغ گزاف پیشین اقناع کنند، نزد او رفته و حکومت بصره و کوفه را تقاضا کردند و چون مدتی گذشت و دیدند که وی اشخاص دیگری را برای امارت این دو شهر تعیین نموده است، از رسیدن به قدرت نیز نومید شدند و قصد کردند که از مدینه خارج شوند و به شهر مکه روند که در این روزگار محل حضور بسیاری از دشمنان علی (ع) بود. آنان به این منظور نزد امام آمدند و از وی رخصت بیرون شدن از مدینه و به جای آوردن عمره خواستند. علی (ع) به آنان فرمود که شما قصد خیانت و پیمان‌شکنی دارید و نه به جا آوردن عمره، اما آنان سوگند خوردند که چنین قصدی ندارند و مجدداً با امام بیعت کردند. پس از این، علی (ع) به آنان اجازه داد، ولی چون آنان از نزد حضرت رفتند، به حاضران فرمود که به خدا سوگند، دیگر آنان را نخواهید دید، مگر در فتنه‌ای که در آن کشته خواهند شد.» (همان: 238)

«عاملی که بر جاه‌طلبی و ثروت‌دوستی طلحه و زبیر نفتِ تشدید پاشید و موجب بیعت‌شکنی آنان شد، نامه‌ای از معاویه بود. او، که تاب‌وتب این دو را برای قدرت و ثروت می‌دید، پس از بیعت آن دو با علی (ع) به زبیر نامه نوشت و گفت که من از مردم شام برای تو و پس از تو برای طلحه بیعت گرفته‌ام. شما کافی است کوفه و بصره را پیش از علی در اختیار بگیرید، دیگر شهرها دشواری‌ای ندارد. جالب اینکه، معاویه در این نامه به او گفت که باید از بهانه خون‌خواهی عثمان نیز برای پیشبرد اهداف خود بهره ببرند.» (همان: 239) «آنان پند معاویه و بنی‌امیه را پذیرفتند و خود را خواهان خونِ عثمان معرفی کردند و از مظلومیت عثمان حکایت‌ها ساختند. طلحه، که بیش از همه راغب به کشتن عثمان بود و در کشتنش سهم فراوانی داشت، بیش از همه از خون‌خواهی عثمان سخن می‌گفت. علی (ع) نیز، چون جدیت طلحه را در این زمینه دید، فرمود: ”به خدا، طلحه بدین کار نپرداخت و خون‌خواهی عثمان را بهانه نساخت، جز از بیم آنکه خونِ عثمان را از او خواهند، که در این باره متهم می‌نمود، و در میان مردم آزمندتر از او به کشتن عثمان کس نبود. پس خواست تا در آنچه خود در آن دست داشت مردمان را به خطا دراندازد و کار را به هم آمیزد و شک پدید آرد و حقیقت را مشتبه سازد.“ ]نهج‌البلاغه: خطبه 174[» (همان: 240 ــ 241)

«طلحه و زبیر، مروان و عبدالله بن زبیر و برخی دیگر از بنی‌امیه به این نتیجه رسیدند که برای مشروعیت چنین شورشی لازم است، شخصی را پیش بیاندازند که در انظار خلق به جهت ارتباطش با خاندان رسالت، بتواند جلب نیرو و امکانات کند. آنان بهترین برای این کار را عایشه دانستند.» (همان: 241) «عایشه را بر شتر سرخ‌مویی به نام ”عسکر“ نشاندند و شگفتا که چون گوساله سامری نماد بیعت‌شکنان گردید و خون و مال بسیاری در پای وی ریخته شد. این شتر، نر بود و از آنجا که عرب شتر نر را  ”جمل“ می‌گوید، این جنگ به ”جمل“ مشهور شد.» (همان: 243)

 

یادداشت‌ها:

ـ کمپانی زارع، مهدی. (1393). ترازوی احدخو: روایتی از زندگی و سخنان امام علی (ع). تهران: نشر نگاه معاصر.

ـ یادداشت‌ مرتبط:

شِکوه از ناکثین!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

شِکوه از ناکثین!

نهج‌البلاغه

 

امیرالمؤمنین (ع):

«و آنها (طلحه و زبیر و یاران‌شان) بر من خروج کردند، و همسر رسول خدا (ص) ــ عایشه ــ  را به همراه خود می‌کشیدند، چونان کنیزى را که به بازار برده‌فروشان می‌برند، به بصره روى آوردند، در حالى که همسران خود را پشت پرده نگه داشتند. امّا پرده‌نشین حرم پیامبر (ص) را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند. لشکرى را گرد آوردند که همه آنها به اطاعت من گردن نهاده، و بدون اکراه، و با رضایت کامل با من بیعت کرده بودند. پس از ورود به بصره، به فرماندار من و خزانه‌داران بیت‌المال مسلمین، و به مردم بصره حمله کردند، گروهى از آنان را شکنجه و گروه دیگر را با حیله کشتند. به خدا سوگند، اگر جز به یک نفر دست نمی‌یافتند و او را عمداً بدون گناه می‌کشتند کشتار همه آنها براى من حلال بود، زیرا همگان حضور داشتند و انکار نکردند، و از مظلوم با دست و زبان دفاع نکردند، چه رسد به اینکه ناکثین به تعداد لشکریان خود از مردم بی‌دفاع بصره قتل عام کردند.» (نهج‌البلاغه: بخشی از خطبه 172)

یادداشت‌ها:

ـ نهج‌البلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

شخصیت‌گرایی

محمد اسفندیاری و آسیب‌شناسی دینی 

محمد اسفندیاری می‌نویسد:

«شخصیت‌گرایی همان غلو است، و شخصیت‌گرا کسی است که درباره فردی مبالغه می‌کند و فضایل و کراماتی برای او می‌تراشد، و یا قول و فعل شخصی او را عین دلیل می‌داند و او را معیار حق و باطل می‌شمارد و مبرّا از هر اشتباه و برتر از نقد.

احادیث در نفی شخصیت‌گرایی فراوان است و ما از آن همه، حدیثی را از امیرالمؤمنین می‌آوریم که خطاب به کسی که در جنگ جمل سرگردان بود و نمی‌توانست باور کند عایشه و طلحه و زبیر در اشتباه‌اند فرمود: ”[متن عربی]؛ حق و باطل به بزرگی مردان معلوم نمی‌شود. حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی، و باطل را بشناس تا اهل باطل را بشناسی“ [انساب‌الاشراف، ج 2، ص 183] از این حدیث می‌آموزیم که هیچ‌گاه بزرگان معیار حق و باطل نیستند. معیار، حقیقت است، نه این یا آن شخصیت.» (اسفندیاری، 1395: 126 ــ 127)

«عامه مردم سخت شخصیت‌گرایند و به هر شخصی که بگرایند برایش افسانه‌ها می‌پردازند و از او اسطوره می‌سازند. راست گفته‌اند که: ”پیر نمی‌پرد، مریدان می‌پرانند.“ [”امثال و حکم“ دهخدا، ج 1، ص 521] نقل کرده‌اند که به سهل بن عبدالله تستری گفتند: ”می‌گویند که تو بر سر آب می‌روی.“ گفت: ”از مؤذن این مسجد بپرس که وی مردی راستگوی است.“ چون از او پرسیدند، گفت: ”من این ندانم؛ لکن در این روزها در حوضی درآمد تا غسلی آرد. در حوض افتاد که اگر من نبودمی در آنجا بمردی.“ [تذکرة‌الاولیاء، 1374: 308 ــ 309]

بسیاری از کراماتی که برای بزرگان می‌سازند پس از مرگ‌شان است. اگر در حیات‌شان بود، خودشان انکار می‌کردند. پس از مرگ‌شان فرصتی مناسب است تا کراماتی به ایشان نسبت دهند. از همین روست که سال به سال کرامات عالمان درگذشته بیشتر می‌شود. بارها شاهد بوده‌ایم که عالمی بی‌ادّعا، که کرامتش این بود که هیچ ادعای کرامت نداشت، درگذشت و چندی بعد صاحب کرامات شد. چندی دیگر که گذشت، کراماتش تولید مثل کرد و بیشتر و بیشتر شد. از یکی از عالمان متأخّر استفسار کردند تا بدانند که آیا کراماتی دارد یا نه. وی انکار کرد و گفت: اما بعد از ما کرامات بسیار درباره ما نقل می‌کنند! و چنین هم شد!

امروزه کرامت‌سازی برای شخصیت‌ها کمتر شده و در عوض ”نقدْ ممنوع“ جایگزین آن گردیده است. شخصیت‌گرایی در این دوره، پرهیز از نقد اشخاص است و مسکوت گذاشتن اشتباهات‌شان.» (همان: 127 ــ 128)

یادداشت‌ها:

ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیب‌شناسی دینی. تهران: کویر.

ـ یادداشت‌های مرتبط:

هشدار به عالمان دین و دینداران!

جاهل و احمق مقیاس حق و باطل بودن را افراد قرار می‌دهد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

شخص را با حق بسنج، نه حق را با شخص!

مطهری و سیری در نهج البلاغه

شهید مطهری می‌نویسد:

«طه حسین، ادیب و نویسنده معروف مصری معاصر، در کتاب ”علی و بنوه“ داستان مردی را نقل می‌کند که در جریان جنگ جمل دچار تردید می‌شود، با خود می‌گوید چطور ممکن است شخصیت‌هایی از طراز طلحه و زبیر برخطا باشند؟!‌ درد دل خود را با خود علی (ع) در میان می‌گذارد و از خود علی می‌پرسد که مگر ممکن است چنین شخصیت‌های عظیمِ بی‌سابقه‌ای بر خطا روند؟

علی به او می‌فرماید: ]متن عربی[؛ تو سخت در اشتباه‌ای، تو کار واژگونه‌ای کرده‌ای. تو به جای اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیت‌ها قرار دهی، عظمت‌ها و حقارت‌ها را که قبلاً با پندار خود فرض کرده‌ای مقیاس حق و باطل قرار داده‌ای. تو می‌خواهی حق را با مقیاس افراد بشناسی! برعکس رفتار کن. اول خود حق را بشناس، آن‌وقت اهل حق را خواهی شناخت؛ خود باطل را بشناس، آن‌وقت اهل باطل را خواهی شناخت. آن‌وقت دیگر اهمیت نمی‌دهی که چه کسی طرفدار حق است و چه کسی طرفدار باطل. و از خطابودن آن شخصیت‌ها در شگفت و تردید نخواهی بود.

طه حسین پس از نقل جمله‌های بالا می‌گوید: ”من پس از وحی و سخن خدا جوابی پرجلال‌تر و شیواتر از این جواب ندیده و نمی‌شناسم.“» (مطهری، 1353: 34 ــ 35)


یادداشت‌ها:

ـ مطهری، مرتضی. (1353). سیری در نهج‌البلاغه. چاپ ؟. تهران: انتشارات صدرا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز