امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
«چون عقل کامل گردد، سخن اندک شود.» (نهجالبلاغه: حکمت 71)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
«چون عقل کامل گردد، سخن اندک شود.» (نهجالبلاغه: حکمت 71)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
محمد اسفندیاری مینویسد:
«در شماری از کتابها،
این جمله را از مهاتما گاندی درباره امام حسین (ع) نقل کردهاند: ”من برای مردم
هند چیز تازهای نیاوردهام، فقط نتیجهای را که از مطالعات و تحقیقاتم درباره
تاریخ زندگی قهرمانان کربلا به دست آوردهام ارمغان ملت هند کردم. اگر بخواهیم هند
را نجات دهیم، واجب است همان راهی را بپیماییم که حسین بن علی پیمود.“
بهترین منبعی که برای این سخن آوردهاند مجله ”الغری“، چاپ نجف، به تاریخ ربیعالاول
1381 است. اما در کتابهایی که از گاندی منشر شده، و نیز در کتابهای معتبری که
درباره او به چاپ رسیده است، اثری از این جمله نیست. از جمله میتوان به کتاب ”سرگذشت
من“، ”این است مذهب من“، ”همه مردم برادرند“ اشاره کرد که شامل زندگینامه خودنوشت
گاندی و گزیدهای از گفتارها و نوشتارهای اوست. همچنین در کتابهایی چون ”مهاتما
گاندی“، به قلم رومن رولان و ”گاندی“، از جرج وودکاک، که مهمترین منابع در این
باره است، چنین جملهای وجود ندارد.
ناگفته نماند یک جلد از کتاب ”دائرةالمعارف الحسنیة“ با عنوان فرعی ”قالوا فی الحسین علیهالسلام“، به گفتارهای بزرگان درباره امام حسین (ع) اختصاص دارد. در این کتاب نیز جملههایی دیگر از گاندی درباره آن حضرت آمده، ولی گفته شده است که منبعی برای آن نیافتیم.» (اسفندیاری، 1395: 373 ــ 374)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: کویر.
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
(حافظ، غزلیات، غزل شماره 202)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/7/21)
شهید مطهری مینویسد:
«نوع نادرست شفاعت که به دلایل عقلی و نقلی مردود شناخته شده است این است که گناهکار بتواند وسیلهای برانگیزد و به توسط آن از نفوذ حکم الهی جلوگیری کند، درست همان طوری که در پارتیبازیهای اجتماعات منحطّ بشری تحقق دارد.
بسیاری از عوام مردم شفاعت انبیا و ائمه (ع) را چنین میپندارند؛ میپندارند که پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) و ائمه اطهار، خصوصاً امام حسین (ع)، متنفّذهایی هستند که در دستگاه خدا اعمال نفوذ میکنند، اراده خدا را تغییر میدهند و قانون را نقض میکنند.
اعراب زمان جاهلیت نیز درباره بتهایی که شریک خداوند قرار میدادند همین تصور را داشتند؛ آنان میگفتند که آفرینش منحصراً در دست خداست و کسی با او در این کار شریک نیست، ولی در اداره جهان بتها با او شرکت دارند. شرک اعراب جاهلیت شرک در ”خالق“ نبود، شرک در ”رب“ بود. [...]
اگر در میان مسلمانان هم کسی چنین معتقد شود که در کنار دستگاه سلطنت ربوبی سلطنتی دیگر هم وجود دارد و در مقابل آن دستدرکار است، چیزی جز شرک نخواهد بود. اگر کسی گمان کند که تحصیل رضا و خشنودی خدای متعال راهی دارد و تحصیل رضا و خشنودی فرضاً امام حسین (ع) راهی دیگر دارد و هریک از این دو جداگانه ممکن است سعادت انسان را تأمین کند دچار ضلالت بزرگی شده است. در این پندار غلط چنین گفته میشود که خدا با چیزهایی راضی میشود و امام حسین (ع) با چیزهایی دیگر؛ خدا با انجام دادن واجبات مانند نماز، روزه، حج، جهاد، زکات، راستی، درستی، خدمت به خلق، برّ [= نیکی] به والدین و امثال اینها و با ترک گناهان از قبیل دروغ، ظلم، غیبت، شرابخواری و زنا راضی میگردد، ولی امام حسین (ع) با این کارها کاری ندارد، رضای او در این است که مثلاً برای فرزند جوانش علی اکبر (ع) گریه و یا لااقل تباکی [= تظاهر به گریه] کنیم؛ حساب امام حسین (ع) از حساب خدا جداست. به دنبال این تقسیم چنین نتیجه گرفته میشود که تحصیل رضای خدا دشوار است، زیرا باید کارهای زیادی را انجام داد تا او راضی گردد، ولی تحصیل خشنودی امام حسین (ع) سهل است، فقط گریه و سینه زدن؛ و زمانی که خشنودی امام حسین (ع) حاصل گردد، او در دستگاه خدا نفوذ دارد، شفاعت میکند و کارها را دست میکند، حساب نماز و روزه و حج و جهاد و انفاق فی سبیل الله که انجام ندادهایم همه تصفیه میشود و گناهان هرچه باشد با یک فوت از بین میرود!
اینچنین تصویری از شفاعت نه تنها باطل و نادرست است، بلکه شرک در ربوبیت است و به ساحت پاک امام حسین (ع) که بزرگترین افتخارش ”عبودیت“ و بندگی خداست نیز اهانت است [...]. امام حسین (ع) کشته نشد برای اینکه ــ العیاذ بالله ــ دستگاهی در مقابل دستگاه خدا یا شریعت جدش رسول خدا به وجود آورد، راه فراری از قانون خدا نشان دهد.» (مطهری، 1352: 224 ــ 225)
«شفاعت امام حسین (ع) به این صورت نیست که برخلاف رضای خدا و اراده او چیزی را از خدا بخواهد.[...] امام حسین (ع) شفیع کسانی است که از مکتب او هدایت یافتهاند؛ او شفیع کسانی نیست که مکتبش را وسیله گمراهی ساختهاند. از این نکته نباید غفلت ورزید که همانطوری که از قرآن کریم گروهی هدایت یافتهاند و گروهی گمراه شدهاند، از مکتب امام حسین (ع) نیز گروهی هدایت شده و گروهی گمراه گشتهاند و این مربوط به خود مردم است.» (همان: 229)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی (1352). عدل الهی. چاپ ؟. تهران: انتشارات صدرا.
ـ یادداشت مرتبط:
محمد اسفندیاری مینویسد:
«تاریخ امام حسین (ع) چندان تحریف شده که عدهای نه تنها قیام آن حضرت را عقلانی نمیدانند و معتقدند که امکان پیروزی وجود نداشت، بلکه میپندارند که امام حسین را شیعیانش کشتند و همان کسانی که دوستش داشتند به رویش شمشیر کشیدند. اگر این اتهام را مخالفان قیام امام حسین به قلم آورند، پیداست که میخواهند امویان را تبرئه کنند، ولی امروزه که برخی از شیعیان همین اتهام را تکرار میکنند، هم از حقیقت دور میافتند و هم بر سر شاخ بن میبُرند. ]…[
این باور نادرست که امام حسین را شیعیانش کشتند بر پایه این استدلال است که کوفیان شیعه بودند، امام را کوفیان کشتند، پس امام را شیعیان کشتند. در سخن مزبور همین استدلال آمده است، اما با اندکی تأمل در تاریخ به نادرستی آن پی میبریم.
بیدرنگ یادآور میشویم که همه کوفیان شیعه نبودند، حتی مسلمان هم نبودند. یهودیان و مسیحیان نیز در کوفه زندگی میکردند. هیچ آمار دقیقی از جمعیت کوفه و شیعیان آنجا وجود ندارد، اما مسلّم است که همه کوفیان شیعه نبودند. برخی گفتهاند که شیعیان در اقلیت بودند و در حدود ثلث یا ربع جمعیت.
از چگونگی ورود ابن زیاد به کوفه میتوان دریافت که تعداد شیعیان آنجا چقدر بود. هنگامی که یزید نعمان را عزل و ابن زیاد را نصب کرد. وی با معدودی افراد وارد کوفه شد. اگر همه کوفیان یا اکثر قریب به اتفاق آنها شیعه بودند، بدیهی است که ابن زیاد بیاحتیاطی نمیکرد و با هزاران نفر از بصره وارد کوفه میشد و حتی از شامیان کمک میگرفت. وی با شناختی که از کوفه داشت و پدرش نیز پیشتر والی آن بود میدانست که پیروان حکومت نیز در کوفه بسیارند.
باری، کوفه مترادف با شیعه نبود. آنجا پایگاه شیعه بود، اما دهها هزار نفر هم یافت میشدند که به مصداق ”اَلنّاسُ عَلیٰ دینِ مُلُوکِهمْ“ پیرو حکومت و دین حاکمیت بودند. دوره حکومت نعمان دوره اوج تکاپوی شیعیان در کوفه بود. شیعه در این دوره اقلیت فعال بود و پیروان حکومت اکثریت خاموش. اما از هنگامی که ابن زیاد حاکم شد، آن اکثریت منزوی را به نفع حکومت فعال کرد و آن اقلیت در صحنه را به حاشیه راند.
خلاصه، این استدلال که کوفیان شیعه بودند، امام را کوفیان کشتند، پس امام را شیعیان کشتند. مخدوش است، زیرا همه کوفیان شیعه نبودند و حتی وجود معدودی غیرشیعه این استدلال را باطل میکند.» (اسفندیاری، 1395: 258 ــ 260)
«این را نیز بگوییم که توابین گناهشان را این میدانستند که امام حسین را تنها گذاشتند، نه اینکه او را کشتند. توبه آنها به سبب تنها گذاشتن امام بود، نه کشتنش.» (همان: 261 ــ 262)
«گذشته از ادله تاریخی، به لحاظ منطقی نیز باید گفت که این سخن که امام حسین را شیعیانش کشتند تناقضآمیز است و شیعهگری و امامکشی دو ضد جمعناشدنی است. این سخن مانند این است که گفته شود پیامبری را پیروانش کشتند. بدیهی است آنان که پیامبری را میکشند، یا از پیروانش نیستند، و یا نخست از جرگه پیروانش خارج میشوند و سپس او را میکشند.» (همان:266)
«این مطلب را هم یادآور شویم که بسیاری از کسانی که در آن دوره از امام حسین حمایت میکردند و شیعه خوانده میشدند به معنای دقیق کلمه شیعه نبودند، بلکه فقط هوادار و دوستدار آن حضرت بودند.» (همان.)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). عاشوراشناسی: پژوهشی درباره هدف امام حسین (ع). چاپ دوم. تهران: نشر نی.
امام حسین (ع):
«اِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ؛ مردم بنده دنیایند و دین بر سر زبانشان است، و تا برای آنها وسیله زندگی است، میچرخانندش. اما هنگامی که به بلا آزمایش شوند، دیندار کم است» (تحفالعقول، ص 245؛ به نقل از اسفندیاری، 1395: 206)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: کویر.
«و از مردم کسی هست که خداوند را با دودلی میپرستد؛ پس اگر خیری به او برسد، دلش به آن آرام گیرد و اگر رنجی به او برسد، رویگردان شود، در دنیا و آخرت زیانکار شده است؛ این همان زیانکاریِ آشکار است.» (حج: 11)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
محمد اسفندیاری مینویسد:
«از هنگامی که امام حسین (ع) با سپاه هزارنفری حرّ بن یزید روبهرو شد و در محاصره نظامی قرار گرفت، تا روز عاشورا پنج بار پیشنهاد کرد که به حجاز برگردد، اما نپذیرفتند. همچنین دو بار اقدام کرد تا برگردد، ولی راه را بستند. نیز یک بار کسی از اصحابش خواست تا بگذارند کاروان امام برگردد، اما قبول نکردند.
در مجموع، هشت بار امام خواست برگردد که ممانعت کردند. تفصیل مطلب این است که آن حضرت یک بار پیش از نماز ظهر، و بار دیگر پس از نماز عصر، به سپاه حر گفت که اگر از آمدن من ناخوشنودید، برمیگردم به همان جا که آمدهام. بار سوم به فرستاده عمر بن سعد فرمود: اِذْ کَرِهتُمونِی فَانَا اَنصَرِفُ عَنکُم. بار چهارم در ملاقات محرمانهای که با عمر بن سعد داشت، و بار پنجم در روز عاشورا پیش از شروع جنگ پیشنهاد کرد تا مراجعت کند.
علاوهبر این موارد، امام حسین دو بار در حال برگشت بود که راه را بستند. یک بار در برخورد با سپاه حر، پس از نماز عصر، به اصحابش دستور داد که برگردید؛ اما همین که خواستند برگردند، سپاه حر مانع شدند. در اینجا بود که امام چندان ناراحت شد که به حر فرمود: ”مادرت به عزایت بنشیند، از ما چه میخواهی؟ ]الارشاد، ج 2، ص 80[“
بار دوم صبح فردای آن روز میان امام حسین و حر کشمکشی بود در چگونگی رفتن مسیر. آن حضرت کاروان را چنان دلالت میکرد که از کوفه دور شوند، اما حر جلو میآمد و کاروان را بازمیگرداند. او کاروان را به سمت کوفه میکشید و آنها مقاومت کرده، از رفتن به طرف آنجا خودداری میکردند.
همچنین در روز عاشورا امام حسین به یکی از اصحابش به نام بُرَیر بن خُضَیر یا حُضَیر فرمان داد تا با سپاه دشمن گفتوگو کند. بُرَیر پیش رفت و از آنها خواست تا بگذارند کاروان امام حسین به همان جا بازگردد که از آنجا آمده است.» (اسفندیاری، 1395: 129 ــ 130)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). عاشوراشناسی: پژوهشی درباره هدف امام حسین (ع). چاپ دوم. تهران: نشر نی.
محمد اسفندیاری مینویسد:
«غلو در فضیلت عزاداری برای حضرت سیدالشهدا (ع) نیز یکی دیگر از مصداقهای غلو در مفاهیم است. پاداشی که برای عزاداری در احادیث معتبر آمده است محل انکار نیست، ولی اگر فضیلت عزاداری از همان اندازه خود بزرگتر شود غلو است. در این صورت، که در سدههای گذشته بیشتر شاهدش بودهایم، بُعد حماسی قیام امام حسین (ع) تحتالشعاع بُعد تراژیک آن قرار میگیرد و آن حضرت در مصیبت خلاصه میشود.
فاضل دربندی، که خود را حسیناللّهی میخواند و مؤسس یا مروّج قمهزنی در ایران بود، امام حسین (ع) را در عزاداری خلاصه میکرد و در آن نیز چنان غلو میکرد که تاکنون تالیتلو نیافته است. وی بر آن بود که هدف از آفرینش این جهان برگزاری مجلس عزا و مصیبت برای امام حسین (ع) است. به دیدهٔ او، گریستن بر امام حسین (ع) از همه عبادات واجب و مستحب، بدون استثنا، افضل است. او گریستن بر حضرت سیّد الشهدا را چنان بزرگ مینمود که در شمار اصول دین جای میگرفت، بلکه همپایه اصلالاصول دین (توحید). میگفت بُکاء ]= گریه[ و توحید قرین یکدیگرند؛ آن هم بدین دلیل که روایت شده است: مَنْ بَکیٰ عَلَی الْحُسینِ وَجَبتْ لَهُ الْجَنَّة. و نیز روایت شده است: مَنْ قالَ لا اِلهَ اِلاّ اللهُ وَجَبتْ لَهُ الْجَنَّة. فاضل دربندی توجه نداشت که با این استدلال، تباکی ]= تظاهر به گریه[ برتر از توحید است، زیرا در روایات، پاداش خود را به گریه واداشتن نیز بهشت دانسته شده ]است[، ولی چنین پاداشی درباره توحید نیامده است.
او، که میخواست مجالس عزاداری برای حضرت سیّد الشهدا هرچه گرمتر و پرشورتر باشد، قمهزنی را جایز دانست و حتی مستحب. فراتر از این، خودکشی را در عزاداری بیاشکال شمرد و غنا در مراثی را نیز جایز، و بلکه مستحب. همه و همه اشتباهات فاضل دربندی ناشی از یک اشتباه او بود: غلو در فضیلت عزاداری.» (اسفندیاری، 1395: 125 ــ 126)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: کویر.
شهید مطهری مینویسد:
«ما عادت کردهایم که به لفظ خطاب میکنیم وجود مقدس ابا عبدالله (ع) را و میگوییم: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ فَیا لَیْتَنا کُنّا مَعَکَ فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً؛ ای کاش ما با تو بودیم ]...] که به رستگاری بزرگ نائل میشدیم. اما این، حرف است. واقعاً اگر صحنهای مثل صحنهٔ کربلا ایجاد شود، یعنی امام حسینی باشد، همین ماها که یک عمر برای امام حسین داد کشیدهایم، گریه کردهایم، حسین حسین کردهایم، مردی هستیم که در یک چنین صحنهای پایداری کنیم؟» (مطهری، 1379: 173)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی (1379). آشنایی با قرآن. جلد 3. چاپ سیزدهم. تهران: انتشارات صدرا.