«ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» (مولوی)

وفا همراه راستی است!

امیرالمؤمنین (ع):

«اى مردم، وفا همراه راستى است، که سپرى محکم‌تر و نگهدارنده‌تر از آن سراغ ندارم. آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد خیانت و نیرنگ ندارد. امّا امروز در محیط و زمانه‌اى زندگى مى‌کنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را زیرکى مى‌پندارند، و افرادِ جاهل آنان را اهل تدبیر مى‌خوانند.
چگونه فکر مى‌کنند؟ خدا بکشد آنها را! چه بسا شخصى تمام پیشامدهاى آینده را مى‌داند، و راه‌هاى مکر و حیله را مى‌شناسد، ولى امر و نهى پروردگار مانع اوست، و با اینکه قدرت انجام آن را دارد آن را به روشنى رها مى‌سازد، امّا آن کس که از گناه و مخالفت با دین پروا ندارد از فرصت‌ها براى نیرنگ‌بازى استفاده مى‌کند.» (نهج‌البلاغه: خطبه 41)

یادداشت‌ها:

ـ نهج‌البلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

مراقب استعاره‌سازی پیرامون بیماری کرونا باشیم!

نعیمه پورمحمدی (استادیار فلسفه دین):

با توجه و مطالعه این کتب [«بیماری به‌ مثابه استعاره» اثر سوزان سونتاگ، کتاب «بیماری» نوشته هوی کرل یا کتاب «معنای بیماری»] درمی‌یابیم که بیماری چیزی نیست جز بیماری. یعنی بیماری استعاره نیست و بیماری را تفسیر نکنید و اسطوره، استعاره و عناوین را کنار بگذارید تا مفهوم بیماری تصحیح شود و اسطوره‌های شکل‌گرفته پیرامون آن زدوده شود و بیمار تحقیر و شرمنده نشود و به پنهان‌کاری نیفتد و تبدیل به دیگریِ آلوده، دیگریِ ناپاک یا دیگریِ خطرناک نشود و تبعیض علیه معلولان، سیاهان، فقیران، سالمندان و مهاجران همواره هست در این فرآیند بیماری مضاعف نشود و به این گروه‌ها فشار بیشتری نیاید.

ما معمولاً امور را تفسیر، معنا و استعاره‌هایی در مورد آنان به کار می‌گیریم و می‌توانیم با آگاهی استعاره‌های خطرناک را کنار بگذاریم و بیماری را فقط در قالب بیماری ببینیم. ما نباید واژه قربانی را به کار ببریم، چرا که قربانی یک واژه و استعاره نظامی است و از ادبیات نظامی وارد ادبیات پزشکی شده است؛ جنگ است که قربانی می‌دهد و کشته می‌گیرد، نه بیماری، چون بیماری مبتلا می‌کند و به درمان نیاز دارد، که در برخی موارد درمان بی‌فایده است و فرد جانش را بر اثر بیماری از دست می‌دهد.

استفاده از استعاره‌های نظامی برای بیماران تلخ است، چون باعث می‌شود آنان فکر کنند دشمن جامعه‌اند و جامعه به پیکار با آنان رفته است. پوسترهای آگاهی‌دهنده در مورد کرونا از استعاره‌های نظامی استفاده کرده‌اند. به‌ عنوان مثال، ”با این سلاح‌ها (شستن مکرر دست‌ها، دوری از اجتماع و ...) بر کرونا پیروز خواهیم شد” یا ”با هم کرونا را شکست می‌دهیم“، جمله ”خطر کرونا در کمین ماست“ یا ”ستاد مبارزه با کرونا.“ با این استعاره‌ها بیماران ممکن است خودشان را به مراکز درمانی معرفی نکنند و دیگری‌سازی خطرناک و دیگری‌سازی دشمن برای آنان ایجاد می‌کند.

به عنوان مثال، پوستری را دیدم که زنجیره انتقال کرونا را قطع کنیم که زنجیره و قطع این مفهوم جنگ ندارد و احساس بد و پیام جنگ و دشمنی برای بیماران نمی‌فرستد و دعوت به هم‌گرایی در آن وجود دارد. اگر با آگاهی استعاره‌های نظامی را از جامعه پزشکی کنار بگذاریم، واقعیت ساده است: هیچ‌کس مورد هجوم بیماری قرار نگرفته است و بدن انسان‌ها میدان جنگ نیست و بیماران تلفات نظامی یا دشمن نیستند. ”بیماران کرونایی“ یا ”وضعیت کرونایی“ عناوینی است که نباید به کار رود، بلکه باید بگوییم ”بیمار مبتلا به کرونا.“

هر وقت در طول تاریخ با یک بیماری با علت نامشخص مواجه بوده‌ایم یا راه درمانش کشف نشده بوده اسطوره‌ها و استعاره‌های برای آن بیماری شکل‌ گرفته و این فرآیند تا کشف علت و کشف درمان و واکسن ادامه دارد. علت بیماری را نمی‌دانیم، اما همه شرور را به آن نسبت می‌دهیم و زمانی که بیماری از معنای شر پر شد، آن بیماری را به‌ صورت استعاره در مورد وضعیت‌های نامطلوبِ دیگری به کار می‌بریم؛ به عنوان مثال، چاقی بیمارگونه، رژیم سرطانی، دیوار جذامی از دسته این‌ها هستند؛ ما برای شرارت نسبت دادن به اسرائیل می‌گوییم اسرائیل غده سرطانی. باید هوشیار باشیم چراکه دور نیست برای هر وضعیت نامطلوبی کرونا را به کار ببریم و استعاره بسازیم و هر چیز کشنده و واگیردار را از این به بعد کرونا بگوییم.

وقتی می‌گوییم این استعاره‌سازی برای بیماری خوب نیست و باید کنار گذاشته شود، باید شرحی از احساسات بیماران داشته باشیم و آنان را بشنویم سپس متوجه اجتناب از این استعاره‌ها می‌شویم.

اولین مورد شرح پدیدارشناختی این است که این استعاره‌ها باعث می‌شود بیمار ازــ‌خودــ‌بیگانه و ازــ‌ماــ‌بیگانه شود؛ خودــ‌بیگانه یعنی بدنم به من خیانت می‌کند و سلول‌هایم مهاجم هستند و بدنم به تسخیر نیروهای مهاجم در آمده است؛ در مورد کرونا این‌گونه است که با تکرار مداوم شستن دست‌ها و یا فرونبردن دست‌ها در دهان فرد حس می‌کند دست‌هایش دشمن بدن و دهانش بودند و وحدت و انسجام شخصیت فرد از بین برود، چون خودش را بیمار می‌کند.

دومین مورد شرح پدیدارشناختی این است که بیمار به‌ شدت به وحشت می‌افتد و پنهان‌کاری می‌کند؛ یعنی وقتی بفهمد کرونا دارد فکر می‌کند حکم اعدامش را دریافت کرده است و کرونا را با مرگ یکسان می‌داند. خیلی از خانواده‌ها، اگر عضو مبتلا به کرونا داشتند، مخفی کرده و اعلام آنفولانزا یا سرماخوردگی می‌کردند و این باعث انتشار بیشتر بیماری می‌شد، چون اصلاً جسارت و شجاعت اعلام کرونا را نداشت؛ یا اگر مرگ یکی از نزدیکان یا اقوام بر اثر کرونا بود، دروغ دیگری می‌گفتند چرا که می‌ترسیدند از جامعه طرد شوند.

این استعاره‌سازی‌ها بیمار را بدنام، شرمسار، تحقیر و خوار می‌کند. با این استعاره‌ها بیمار تبدیل به دیگریِ آلوده، ناپاک و خطرناک می‌شود؛ این دیگری‌سازی‌ها قضاوت و داوری روان‌شناختی یا اخلاقی به دنبال خودش می‌آورد. این دیگری‌سازی ریشه‌اش به این برمی‌گردد که ما پرهیزگاری را با سلامت و فضیلت یکی می‌دانیم و انحراف را با بیماری و رذیلت؛ کسی به کرونا مبتلا شده دیگریِ منحرف و رذیلت‌مند می‌پنداریم.

سالمندان، بیماران زمینه‌ای، فقرا، معلولان، مهاجران، خارجیان را بالقوه بیمار می‌دانیم و همه را جزو مجموعه دیگریِ خطرناک می‌بریم که باید از آنان ترسید، چون ممکن است کرونا داشته باشند و تبعیضی که همواره علیه این گروه‌ها بوده در ایام این بیماری تقویت می‌شود و بیشتر به حاشیه کشانده می‌شوند. مثلاً گفتن مداوم اینکه ”سالمندان بیشتر به این بیماری دچار می‌شوند“ باعث انتقال پیام خوارکننده و حقیرکننده می‌شود و سالمندان از حقیقتِ پیر بودن خودشان شرمسار می‌شوند.

بیماری‌ها آن‌قدر کشنده نیستند، بلکه استعاره‌ها و مفاهیم پیرامون آنها کشنده هستند و همگی باید مراقب به‌کارگیری این استعاره‌ها در ایام بیماری کرونا باشیم.(با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ خبرگزاری حوزه (انتشار در 1399/3/29)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

معلولیت: بحثی در واژه‌گزینی و ملاحظات اجتماعی!

سارا سیاوشی:

عده‌ای معتقدند واژۀ ”معلول“ بار معنایی مثبتی ندارد و بهتر است تغییر کند و گروهی دیگر معتقدند تغییر نام کاری بی‌فایده یا ظاهرسازانه است. برای نامیدن گروه‌های اجتماعی چه ملاحظاتی را باید در نظر گرفت؟

نام‌ها علاوه‌بر معانی لغت‌نامه‌ای حامل مفاهیم دیگری هم هستند، به‌ویژه اگر مقصود یک نام، نامیدن یک گروه اجتماعی باشد. نام یک گروه اجتماعی، علاوه‌بر آنکه توصیفگر آن گروه است، بار معنایی تاریخی، اجتماعی و سیاسی دارد. گهگاه دیده و شنیده می‌شود که دربارۀ نام یک گروه اجتماعی (قومی، نژادی، زبانی، جنسیتی و …) بحث‌های پرمناقشه‌ای درمی‌گیرد. گاه این بحث‌ها درون‌گروهی است و گاه در اجتماعات بزرگ‌تر و از زبان افرادی خارج از آن گروه است. همین پرمناقشه بودن این‌گونه بحث‌های زبانی نشانگر آن است که برای نام‌ها باید به ملاحظات غیرزبانی نیز توجه کرد. در این یادداشت به ملاحظات زبانی و غیرزبانی حول نام‌های ”معلول“ و ”معلولیت“ پرداخته می‌شود.

گاهی بحث‌هایی در میان افراد و گروه‌های مختلف دربارۀ واژه‌های ”معلول“، ”معلولان“ و ”معلولیت“ به انتقاد و اعتراض درمی‌گیرد. اغلب مواضع منفی از زبان افراد غیرمعلول است. آنها بر این باورند که بهتر است (یا باید) کلمات بهتری برای توصیف این گروه اجتماعی استفاده کنیم، نام‌هایی مثل ”توان‌یاب“ و ”توان‌خواه“ و ”کم‌توان“ در پاسخ به این بحث ابداع شد. البته عده‌ای از این نام‌ها هم رضایت ندارند و معتقدند افرادی در فرهنگستان یا صاحب‌نظران دیگر باید یک واژۀ ”خوب“ را جایگزین واژۀ معلول کنند، زیرا که به گمان این گروه واژۀ ”معلول“ و ”معلولیت“ دارای بار منفی اجتماعی است و مفهوم عدم استقلال فردی را تداعی می‌کند.

در مقابل این استدلال، گروه مقابل بیان می‌کنند که عوض کردن نام، عملی ظاهرسازانه است و در واقعیت تأثیری بر زندگی واقعی افراد ندارد. اینکه واژه‌ای مثبت را جایگزین واژه‌ای منفی کنیم صرفاً ریاکارانه است و رویکرد صحیح آن است که افکار و عقاید مردم را راجع به یک گروه اجتماعی ــ در اینجا معلولان ــ تغییر دهیم. تغییر اجتماعی با تغییر نام‌ها رخ نخواهد داد. حتی گاهی نام جدید ریاکارانه خواهد بود و بیش از نام قبلی آزردگی ایجاد خواهد کرد. مثلاً نابینایان از نامیده شدن به نام ”روشن‌دل“ نه تنها استقبال نمی‌کنند، بلکه بعضی آن را آزارنده هم می‌دانند، چرا که در این عنوان، اشارۀ مستقیم به وضعیت واقعی این گروه، یعنی نابینایی، منفی انگاشته شده است.

هدف از این یادداشت، مخالفت با گروه اول و همچنین ایراد به استدلال گروه دوم است. بنابراین موضع این یادداشت با هر دو موضع ذکرشده متفاوت است.

صحبت با افراد دارای معلولیت، به ویژه افرادی از این گروه که خود فعال حقوق مدنی معلولان هستند، و به انعکاس اجتماعی زیست معلولان حساسیتی بالاتر دارند، نشان می‌دهد که حداقل تا به حال و در زمانۀ ما، این گروه با نامیدن خود با واژۀ ”معلول“ و ”معلولیت“ مخالفتی ندارند. تنها بحث درون‌گروهی این است که آیا نامیدن یک فرد به صورت معلول فروکاهیدن کلیت اجتماعی و انسانی او به وضعیت معلولیت نیست؟ و آیا بهتر نیست به جای معلول از عبارت ”فرد دارای معلولیت“ استفاده کنیم؟ که عده‌ای موافق و عده‌ای مخالف در این بحث وجود دارد. اما هیچ‌گاه از خود این واژگان ــ یعنی ”معلول“ و ”معلولیت“ ــ ابراز انزجار و ناراحتی نشده است.

معادل‌هایی چون ”توان‌خواه“ و ”توان‌یاب“ مورد استقبال چندانی واقع نشد. این نام‌ها فرد دارای معلولیت را فردی توصیف می‌کنند که بنا به ویژگی بدنی خود، نیازمند کسب توانایی خاصی است؛ درحالی که جامعۀ معلولان خواهان حقوق اجتماعی و دسترسی به فرصت‌هایی برابر با سایر افراد جامعه هستند و این مفهوم از این نام‌های ابداعی نه تنها حاصل نمی‌شود، بلکه بار دیگر کلیشه‌های نابرابری در آنها تکرار شده است. منظور از کلیشه‌های نابرابری آن ذهنیتی است که عدم دسترسی به فرصت‌های برابر اجتماعی را در ذات معلولیت می‌داند و آن را به ویژگی جسمانی افراد نسبت می‌دهد و نه به برآیند تعاملات اجتماعی و سیاست‌های رایج در جامعه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

چرا ما خیرین فرهنگی نداریم؟

اکبر جباری می‌نویسد:

چنانکه افتد و دانی، بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان مغرب‌زمین در تألیف آثارشان از مساعدت و حمایت‌های مالی انجمن‌ها و مؤسسات خیریه خصوصی برخوردارند. بارها دیده و خوانده‌ایم که در مقدمه‌ کتاب‌هایی که به زبان‌های لاتین تألیف یافته، نویسنده از کمک‌های مالی و نقدی چندین مؤسسه و انجمن و افراد حقیقی و حقوقی و ... در حین پژوهش و تألیفش تشکر و قدردانی کرده است.

پرسشی که شاید برای کثیری از مخاطبان این جریده طرح باشد این است که جوامع غربی چگونه به چنین بلوغی رسیده‌اند که خیرات و مبرات را نه فقط در کمک به مستمندان و فقرا، بل در حمایت از اهل فکر و اندیشه و تفکر نیز می‌بینند؟! چرا برای جامعه ما به‌رغم داشتن سابقه‌ای طولانی در امر خیریه و امداد فقرا و سنت دیرپای صدقه به مستمندان، خیریه فرهنگی و علمی چنین غریب و ناآشناست؟ چرا در جامعه ما حتی ثروتمندان نیز فاقد این فضیلت هستند؟ به استثنائات و موارد شاذ کاری ندارم، آنچه مسلم است این است که چنین خیریه‌های فرهنگی، یک سنت و سبک غالب نیست.

چند نکته در این خصوص به نظرم می‌رسد:

نخست آنکه، کمک به مستمندان و فقرا، از جهت روان‌شناختی برای فرد خیّر، دستاورد نقد دارد. آدمی وقتی به فقیری کمک می‌کند، بیشتر به روان خود کمک کرده است. التذاذی که با مشاهده نتیجه کمک به فقیر، به آدمی دست می‌دهد در کمک‌های فرهنگی چندان ملموس و محسوس نیست. تصورش را بکنید، شما به یک نویسنده کمک می‌کنید تا کتابش را بنویسد. حال آیا این کتاب مفید باشد، یا نباشد، خوانده شود یا نشود، در طریق حق باشد یا نباشد، و هزار اما و اگر دیگر، آن التذاد و لذت را که در کمک به فقیر وجود دارد سلب می‌کند.

دو دیگر اینکه، اگر کمک به فقرا نوعی معامله (خواه با خدا، خواه با نفس خود) باشد، سود و انتفاع آن، کاملاً ملموس و محسوس است. اما در کمک به یک نویسنده هیچ سود ملموس و التذاد محسوسی وجود ندارد، چراکه اساساً معامله‌ای وجود ندارد، نه با خدا و نه با نفس خودت. از یک‌سو، تو کمک کرده‌ای کتابی نوشته شود که شاید باطل و غیرالهی باشد؛ پس با خدا معامله نکرده‌ای. از دیگر سو، برای خودت هم هیچ التذاذی ندارد، چون آن کتاب و نویسنده اثرش را تماماً مدیون تو نمی‌بیند، بل مدیون تفکر و پژوهش خود می‌داند. تو گویی در کمک به یک نویسنده، کلاه بر سرت رفته است. پس چرا باید وارد چنین معامله سراسر ضرر شد؟!

اینجا همان نقطه‌ای است که می‌بایست درباره فرهنگ یک قوم تأمل کرد. فرهنگی که علم و دانش را برای چیزی غیر از علم و دانش بخواهد ناگزیر فرهنگی کاسبکارانه خواهد بود. شاید کسی مدعی شود که ما در مواریث دینی و مذهبی توصیه‌های فراوان در کمک به نویسندگان و اهل علم داریم، اما نباید فراموش کنیم که این توصیه‌ها سراسر معطوف به علم و عالم دینی است. یعنی آن کمکی پسندیده و توصیه شده است که معطوف به علوم دینی و مذهبی است، و کمک به مطلق علم و علم مطلق، نه تنها وجود ندارد، بل نکوهش نیز شده است. علوم و کتب ضاله را نباید حمایت کرد، بل می‌بایست در از بین بردن‌شان کوشید. بی‌دلیل نیست که در کتب فقهی ما درباره کتب ضاله احکام بسیار سختگیرانه‌ای وجود دارد.

خلاصه می‌خواهم بگویم، تا وقتی که ما مطلق علم و دانش را نپذیریم و دست از نگاه کاسبکارانه (اعم از الهی یا نفسانی) برنداریم، به آن بلوغ نخواهیم رسید. رشد علم و دانش به کمک نیازمند است، حتی بیشتر از فقرا و مستمندان، و تا زمانی که چشم اهل علم، به قدرت و کمک‌های ارباب قدرت باشد، نه رشدی خواهیم داشت و نه علمی پا خواهد گرفت. جامعه ما عمیقاً به خیرین و امدادگران علمی و فرهنگی نیازمند است تا این کجاوه فرسوده و کهنه به سر منزل مقصود برسد.» (با اندکی ویرایش به نقل از کانال تلگرامی اکبر جباری)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی اکبر جباری (دسترسی در 1399/9/3)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

آیا امام حسن عسکری (ع) سفری به گرگان داشته‌اند؟

احمد خامه‌یار می‌نویسد:

«امروزه در شهر گرگان مسجد و قدمگاهی منسوب به امام حسن عسکری (ع) وجود دارد که در باور مردم، محل حضور امام حسن عسکری (ع) در این شهر به شمار می‌آید. مبنای این باور، خبری است که برخی علمای شیعه در سده ششم، از جمله ابن حمزه طوسی (درگذشته ۵۶۰ ق) در ”الثاقب فی المناقب“ (صص ۲۱۴ ــ ۲۱۶) و قطب‌الدین راوندی (درگذشته ۵۷۳ ق) در ”الخرائج والجرائح“ (ج ۱، صص ۴۲۴ ــ ۴۲۶) نقل کرده‌اند.

مفاد این خبر به طور خلاصه آن است که شخصی به نام ”جعفر بن شریف جرجانی“ ــ از شیعیان جرجان ــ در سفر حج خود به سامرا نزد امام عسکری (ع) رفت و مبلغی را که شیعیان این شهر به امانت به وی سپرده بودند به دست امام رسانید. امام نیز تاریخ بازگشت وی به جرجان را سوم ربیع‌الثانی همان سال پیش‌گویی کرد و به او وعده داد که خود ایشان نیز در همان روز به جرجان وارد خواهد شد. در تاریخ تعیین‌شده، امام به طیّ‌الارض به جرجان رفت و نزد شیعیان خود حضور یافت.

صرف‌نظر از ضعیف و بی‌اعتبار بودن این خبر از منظر رجالی (به علت مجهول و ناشناخته بودن راوی و عدم نقل آن در منابع کهن و دست اول شیعه)، که اصل خبر را محل شک و تردید قرار می‌دهد (و جناب آقای دکتر حسین حسینیان مقدّم در یادداشتی با عنوان ”مستند خبر حضور امام عسکری (ع) در گرگان“ به اعتبارسنجی آن پرداخته است)، اما نکته دیگری که حضور امام (ع) را در گرگان با تردید جدّی مواجه می‌سازد آن است که بر اساس خبر فوق، امام عسکری (ع) به شهر ”جُرجان“ وارد شد که منطبق بر شهر ”گنبد کاووس“ کنونی است؛ نه شهر گرگان امروزی، که در گذشته به ”استرآباد“ شهرت داشته است.

از این‌رو به نظر می‌رسد مسجد و قدمگاه امام حسن عسکری (ع) صرفاً یادمانی است که در دوره‌های متأخر، پس از ویرانه و متروکه شدن جُرجان تاریخی (گنبد گاووس کنونی)، و با توّهم انطباق گرگان کنونی بر جرجان کهن به وجود آمده است و لذا نمی‌توان برای آن اعتبار تاریخی قائل شد.» (گنجینه، دسترسی در 1399/8/29)

یادداشت‌ها:

ـ گنجینه: یادداشت‌ها و مقالات احمد خامه‌یار (انتشار در 1396/10/6)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

کتاب خواندند و توسعه‌یافته شدند؟

فردین علیخواه می‌نویسد:

«شاید شما هم به تکرار، با جمله‌هایی مواجه شده باشید که با ”ملتی که کتاب نخواند ...“ آغاز می‌شوند و در ادامه هر نوع عقب‌‌ماندگی، فرومایگی و توسعه‌نیافتگی به نخواندن کتاب ربط داده می‌شود. در این نوع جمله‌ها در یک طرف یک ایکس بزرگ به نام کتاب قرار دارد که در واقع معجزه می‌کند و در طرف دیگر هم چند ایگرگ، که در ظاهر همه آنها از عواقب کتاب نخواندن و به بیان بهتر قهر یک ملت با کتاب است. آیا واقعا این‌گونه است؟ آیا به راستی اگر ملتی کتاب بخواند همه مشکلات ریز و درشتش حل خواهد شد؟ آیا مسیر ساده‌ای بین خواندن کتاب و حل مشکلات رفتاری در زندگی روزمره و مشکلات ساختاری بزرگ‌تر در جامعه وجود دارد؟ اگر من در اینجا بگویم کسانی که کتاب می‌خوانند در مقایسه با کسانی که کمتر کتاب می‌خوانند و یا اصلاً کتاب نمی‌خوانند مشکلات رفتاری کمتری دارند شما موافق خواهید بود؟ اساساً آیا بی‌شعوری آدم‌ها با کتاب‌نخوانی ارتباط معناداری دارد؟ بدون شک پاسخ قطعی به این سؤالات نیازمند تحقیقات علمی است و جواب آماده‌ای برای آنها وجود ندارد، ولی حداقل طبق تجارب روزمره نمی‌توانم در پاسخ به این پرسش‌ها بگویم بله قطعاً!

بیایید پرسش را در سطحی کلان‌تر طرح کنیم. آیا به نظر شما، برای مثال، توسعه در کشوری مانند ژاپن با کتاب‌خوانی آغاز شد؟ یعنی ژاپنی‌ها ابتدا میلیون‌ها جلد کتاب تولید کردند و بعد مردم ژاپن خواندن کتاب‌ها را آغاز کردند و پس از مدتی توسعه‌یافته شدند؟ به نظر، این پرسش مهم است. توسعه‌یافتگی وضعیتی نیست که صرفاً با رشد آگاهی عمومی تحقق یابد. توسعه‌یافتگی مرهون همکاری بخش‌های مختلف جامعه و به عبارتی همکاری‌های بینِ‌بخشی و گسترش روابط بین‌المللی، تولید یا وارد کردن دانش و البته گسترش آگاهی‌های عمومی است. به علاوه، باید توجه داشت که مورد اخیر، یعنی رشد آگاهی‌های عمومی نیز صرفاً با خواندن کتاب رخ نمی‌دهد. در واقع، ابزارهای ارتباطی مختلفی می‌توانند به رشد آگاهی‌های عمومی و گسترش افق دید مردم کمک کنند که تنها یکی از آنها کتاب است. همین پرسش را درباره کشور آلمان نیز می‌توان طرح کرد. آیا پیشرفت کشور آلمان پس از جنگ جهانی دوم مرهون مطالعه کتاب توسط آلمانی‌ها بود؟ کتاب خواندند و توسعه‌یافته شدند؟ بیایید پرسش‌مان را کمی به زمان‌های عقب‌تر سوق دهیم. آیا یکی از دلایل رشد فاشیسم در قبل از جنگ جهانی دوم در آلمان و به قدرت رسیدن هیتلر و تحمیل آن همه ویرانی به جامعه بین‌المللی به آن دلیل بود که مردم آلمان کتاب نمی‌خواندند؟ و آیا در صورتی که آلمانی‌ها کتاب می‌خواندند فاشیسم در آلمان رشد نمی‌کرد؟ بدون تردید نمی‌توان گفت که مردم آلمان در دوران هیتلر کتاب‌خوان نبودند و اگر کتاب می‌خواندند، هیتلر به قدرت نمی‌رسید. مهم آن است که در آن دوران آلمانی‌ها چه کتابی می‌خواندند.

پرسش اخیر بیانگر نکته‌ای دیگر است. علاوه بر خواندن یا نخواندن کتاب، ظاهراً پرسش مهم دیگر، چه کتاب‌هایی خواندن است. گاهی اوقات علاوه بر قفسه کتاب‌های مورد علاقه‌تان، در سایر قفسه‌های کتاب‌فروشی‌های شهر هم گشتی بزنید. کتاب‌هایی در مقابل چشمان‌تان قرار می‌گیرند که حتی عنوان‌شان شما را صدها سال به عقب پرتاب می‌کند و وقتی آنها را در دست می‌گیرید با تعجب متوجه می‌شوید که ده‌ها بار در تیراژهای بالا چاپ شده‌اند و خواننده هم دارند. این گروه از مردم هم کتاب می‌خوانند، ولی چه کتابی؟ این نکته را به این دلیل می‌گویم که نشان دهم موضوع کتاب‌خوانی پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و کتاب همچون قرص معجزه‌گری نیست که پس از خوردن آن تبدیل به انسان‌هایی متمدن شویم. نتیجهٔ کتاب خواندن هم می‌تواند جهالت باشد.

امیدوارم این پرسش‌های مرا به منزلۀ مخالفت با کتاب خواندن یا کم‌شماری اهمیت کتاب‌خوانی تلقی نکنید. هنوز هم تنها زمانی هیجان‌زده می‌شوم که سطری درخشان در کتابی می‌یابم. هنوز هم ”یافتم یافتم‌هایم“ تنها با خواندن کتاب و مواجهه با سطری اثرگذار رخ می‌دهد. ولی واقعیت آن است که من معتقد نیستم ملتی که کتاب بخواند همه مشکلاتش حل خواهد شد. خلاصه کردن توسعه‌یافتگی در کتاب را کمی ساده‌انگارانه می‌دانم. از کتاب نباید بیشتر از توانش انتظار داشت. جامعه پیچیدگی‌های خاص خود را دارد. آگاه شدن افراد تنها به ترمیم بخشی از امور کمک می‌کند و نه همه آنها. شاید خواندن یک کتاب خوب گاهی اوقات حال‌مان را خوب کند، ولی خوب شدن حال جامعه به هزار اما و اگر بستگی دارد.

 نکته پایانی: کتاب خواندن برای لایه‌هایی از جامعه (نظیر استادان، پزشکان، سیاست‌مداران و ...) نه تفنن، بلکه ضرورت است. پرسش آن است که این لایه‌ها چقدر کتاب می‌خوانند و چه کتاب‌هایی می‌خوانند؟ اساساً کتاب می‌خوانند؟» (با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1399/8/24)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

همه ما زمین‌خواریم!

زهرا قربانی می‌نویسد:

شاید عجیب به نظر برسد، اما حقیقت دارد همه‌‌ ما زمین‌خواریم؛ البته زمین را فقط نمی‌خوریم گاهی می‌پوشیمش، گاهی برای حمل‌ونقل آن را مصرف می‌کنیم و گاهی روی آن خانه، کارخانه، جاده و چیزهای دیگر می‌‌سازیم. ما در طول زندگی بر روی کره زمین‌ برای تأمین نیازهای‌مان مقداری زمین مصرف می‌کنیم؛ همه‌ آن مقدار زمینی که در دوره زمانی مشخص از آن استفاده می‌کنیم با یک روش علمی قابل محاسبه است. مفهوم ردپای اکولوژیک (Ecological Footprint) نخستین بار در دهه ۹۰ میلادی توسط ویلیام ریس و ماتیس واکرناگل در دانشگاه بریتیش کلمبیا مطرح شد تا دست ما ساکنان کره آبی در این زمین‌خواری گسترده رو شود.

به کار بردن یک واحد یکسان در محاسبه ردپای اکولوژیک نقش کلیدی دارد، چرا که مقایسه و تحلیل را ساده‌تر می‌کند. در این روش مبنای واقعی برای تصمیم‌گیری وجود دارد و آن تبدیل میزان مصرف به ”زمین“ است. [...] در واقع این روش مشخص می‌کند که ما در دوره زمانی مشخص چند هکتار زمین مصرف کرده‌ایم. تعاریف متعددی از ردپای اکولوژیک مطرح شده است اما شاید در یک مفهوم اخلاقی ردپای اکولوژیک را بتوان نشان‌دهنده‌ نوع برخورد هر یک از ما به واسطه شیوه زندگی‌مان با طبیعت و کره زمین دانست.

ردپای اکولوژیک یک مفهوم ارزشمند را نیز بررسی می‌کند. مفهوم ظرفیت زیستی (Biocapacity) یعنی مقدار منابع طبیعی که برای مصرف در دسترس ماست یا نواحی زمین حاصلخیزی که برای تولید منابعِ مورد نیاز و جذب پسماند حاصل از فعالیت‌های انسانی وجود دارد. ظرفیت زیستی بیانگر سهم ماست، سهمی که در صورت پای‌بندی به آن می‌توانیم به پایداری و سلامت محیط زیست و زندگی‌مان امیدوار باشیم.

اما برگردیم به زمین‌خواری. احتمالاً هنوز پذیرفتن اینکه هرکدام از ما علاوه‌بر اینکه یک زمین‌خوار بالقوه‌ایم یک زمین‌خوار بالفعل هم هستیم دشوار است؛ [...] روش ردپای اکولوژیک مصارف انسان‌ها را در شش نوع زمین محاسبه می‌کند که عبارت‌اند از: ”زمینِ کشاورزی” که شامل مقدار زمینی می‌شود که برای تولید انواع مواد غذایی، خوراک دام و دانه‌های روغنی مورد نیاز است. دومین نوع ”زمین مراتع“ است. حیواناتی که ما از گوشت، پوست، پشم و شیر آنها استفاده می‌کنیم علاوه‌بر محصولات کشاورزی از علوفه‌ مراتع نیز تغذیه می‌کنند. در واقع هنگام میل کردن یک پرس کوبیده مقداری از سهم‌مان در زمین‌های کشاورزی و مراتع را مصرف می‌کنیم.

انسان کربن دی‌اکسید را از راه‌هایی از جمله سوزاندن سوخت‌های فسیلی به جو اضافه می‌کند. چرخه‌های طبیعی حذف کربن دی‌اکسید از جو شامل جذب توسط اقیانوس‌ها و جذب توسط گیاهان طی فرآیند فتوسنتز است. با توجه به اینکه جنگل‌ها کارآمدترین نوع زمین برای جذب کربن دی‌اکسید است، ردپای اکولوژیک در بخش ”زمینِ انرژی“، مساحت جنگل‌هایی است که برای جذب کربن دی‌اکسید حاصل از مصرف سوخت‌های فسیلی مورد نیاز می‌باشد.

بله ما با نابودی جنگل‌ها و فضای سبز ظرفیت زیستی در دسترس‌مان را از بین برده‌ و با زندگی مصرفی و خودرومحور یک ردپای بزرگ خاکستری به جا گذاشته‌ایم. ۶۲درصد از ردپای اکولوژیک هر ایرانی به زمین انرژی یا ردپای کربنی مربوط می‌شود، یعنی بزرگ‌ترین بخش ردپای اکولوژیک هر شهروند. در سطح جهانی نیز بزرگ‌ترین بخش از ردپای اکولوژیک مربوط به ردپای کربن است.

چهارمین بخش از رد پای ما باز هم به جنگل‌ها مربوط می‌شود یعنی مساحتی از جنگل‌ که برای تولید تخته و الوار و کاغذ و حتی سوخت مورد استفاده قرار گرفته است. پنجمین نوع زمین شامل پهنه‌های آبی و دریایی می‌شود که برای تولید ماهی و سایر خوراک‌های دریایی مصرف کرده‌ایم.

[...] ششمین بخش از ردپای اکولوژیک‌مان، زمینِ ساخته‌‌شده [است]، نزدیک‌ترین تعریفی که از زمین‌خواری به ذهن می‌رسد. ما ساکن هر روستا یا شهر یا کشوری که باشیم مساحت بزرگی از زمینِ زیر پای‌مان را برای ساخت خانه، جاده و خیابان، کارخانه و سد و … مصرف کرده‌ایم، مصرفی که گاهی خیلی بیشتر از سهم‌مان بوده است.

مجموع این شش نوع زمین ردپای اکولوژیک ما را مشخص می‌کند، که تابعی از میزان مصرف ماست. ردپای اکولوژیک مشخص‌کننده زمین‌هایی است که مال ما شده. فراتر رفتن ردپای اکولوژیک از ظرفیت زیستی یعنی ما جنگل‌ها، مراتع، دریاها و رودخانه‌ها و دشت‌هایی را تصاحب کرده‌ایم که سهم ما نبوده است! فراتر رفتن ردپای اکولوژیک از ظرفیت زیستی زوال سرمایه‌های طبیعی و ناپایداری را در پی دارد.

اما اینجا نقطه‌ پایان ماجرای ما و ردپای‌ اکولوژیک نیست. ما به دلیل استفاده‌ ناپایدار از منابع طبیعی هر سال بیشتر از سال قبل اندوخته و ظرفیت زیستی شهر، روستا، کشور و کره زمین را از دست می‌دهیم. این در حالی است که شیوه زیست‌مان هر سال ردپای اکولوژیک ما را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کند. هیچ کاری در مسیر پایداری کوچک نیست. (با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ میدان (دسترسی در 1399/8/18)

ـ یادداشت‌های مرتبط:

صنعت مُد مخرب محیط زیست!

ما سپاسگزار خدا و طبیعت نیستیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

افسر و جاسوس: اطاعت از مافوق یا وجدان؟

سید حسن اسلامی اردکانی می‌نویسد:

«تازه‌ترین فیلم رومن پولانسکی هم‌زمان گزارشی است جذاب و نفس‌گیر از بزرگ‌ترین رسوایی قضایی قرن نوزدهم در فرانسه و هم عرصه‌ای است برای تأمل درباره دشواری‌های اخلاقی زیستن. پولانسکی در فیلم ”افسر و جاسوس“ (2019) با عنوان فرانسوی ”من متهم می‌کنم“ روایتی تاریخی از محاکمه، زندانی شدن، تجدید دادگاه، زندانی شدن مجدد و سرانجام تبرئه سروان هنگ توپ‌خانه ارتش فرانسه، آلفرد دریفوس، را به دست می‌دهد. دریفوس، که کلیمی بود، به اتهام جاسوسی و انتقال برخی اسناد محرمانه ارتش فرانسه به سفارت آلمان، به خیانت متهم، محاکمه و محکوم و از خدمات ارتشی محروم و زندانی می‌شود. پس از آن، ژرژ پیکار رییس بخش ضدجاسوسی ارتش می‌شود و در آنجا پی می‌برد مدارکی که برای محکوم کردن دریفوس به کار برده شده است ساختگی یا ضعیف است. در واقع، جاسوس اصلی همچنان در ارتش به کارش مشغول است. پیکار مدارک را نزد مافوقش می‌برد و گزارش می‌دهد. رییس با بی‌تفاوتی می‌گوید که این قضیه تمام شده است و ارتش تاب یک رسوایی دیگر را ندارد. پیکار پاسخ می‌دهد که این رسوایی دیگری نیست، بلکه همان اولی است. ولی حرف رییس همان است! این مسئله همین جا تمام می‌شود و پرونده بسته شده است و دیگر نیاز به پیگیری نیست. در ادامه تصریح می‌کند که این یک فرمان است.

پیکار مانند هر ارتشی باید در اینجا از مافوق اطاعت و مدارک را برای همیشه بایگانی می‌کرد و به راه خود می‌رفت. اما انگار عذاب وجدان راحتش نمی‌گذاشت. در نتیجه، با سماجت و با نقض فرمان مافوق کوشید ته‌وتوی ماجرا را بیرون بیاورد. این کار بازی با دم شیر بود و سریع مافوقش او را از کارش برکنار کرد و به نقاط دور به بهانه‌های مختلف فرستاد تا فکر تعقیب این پرونده را از سرش بیندازد. از اینجا پیکار دوران ده‌ساله‌ای از دربه‌دری، تهدید، محرومیت و دوری از پاریس، زیر نظر بودن و تعقیب و مراقبت را تحمل می‌کند تا به حقیقت برسد. مافوقانش نیز بیکار نماندند و به حریم خصوصی او تجاوز کردند و ماجرای رابطه عاطفی او را برملا کردند تا شاید با رسوا کردنش صدایش خاموش شود. پیکار اما سرسختی به خرج داد و کار به تجدیدنظر و دادگاه مجدد دریفوس کشیده شد. اما سیاست ارتش روشن بود؛ باید به هر قیمتی شده پای این خطا ایستاد و کوتاه نیامد؛ کوتاه آمدن یعنی بی‌اعتباری ارتش. در نتیجه، مقامات ارتشی خطاهای دیگری مرتکب شدند و در پی حذف پیکار برآمدند. در اینجا امیل زولا، نویسنده نامور فرانسوی، بیانیه مطبوعاتی معروف خود را با عنوان ”من متهم می‌کنم“ صادر کرد. در این بیانیه، خطاب به رییس‌جمهور فرانسه، عمده مقامات ارتشی متهم به کتمان حقیقت، دستکاری مدارک و حمایت از مجرمان شدند. اما او نیز بازداشت شد و ارتش می‌خواست، با قدرت، خطای رخ‌داده را موجه جلوه دهد. تجدید محاکمه صورت گرفت و دریفوس دوباره مجرم شناخته و زندانی شد. کمی بعد مقامات ارتشی از دریفوس خواستند درخواست ”عفو“ کند تا از زندان آزادش کنند. گرچه خودش را بی‌گناه می‌دانست، برای رهایی از شیوه نگهداری بی‌رحمانه زندانیان، پذیرفت و آزاد شد. با این همه، پس از مدتی رسماَ تبرئه شد. اما چه سود که سال‌هایی در زندان به سر برده بود؛ سال‌هایی برگشت‌ناپذیر.

در این فیلم شاهد آن هستیم که ژرژ پیکار، که در پی حقیقت است، مانند هر انسانی ضعف‌های خودش را دارد. میان اطاعت از مافوق همراه با زندگی مرفه یا رفتار براساس وجدان خویش و تن دادن به پیامدهای دشوار آن ناگزیر به انتخاب است. انتخاب می‌کند و تلخی انتخابش را و مسئولیت آن را می‌پذیرد. این فیلم به خوبی دشواری اخلاقی زیستن را نمایش می‌دهد و آشکار می‌کند که انتخاب‌های اخلاقی بین سفید و سیاه یا خوب و بد نیست، بلکه غالباَ بین بدتر و بد یا خوب و بهتر است. در دنیای واقعی، ما معمولاَ در فضای خاکستری دست به انتخاب و تصمیم‌گیری می‌زنیم. روایت خطی اما درخشان این فیلم، بازی‌های پخته، فضای مه‌آلود، فیلم‌برداری زیبا و دیالوگ‌های دقیق آن‌چنان بود که طولانی بودن آن را حس نکردم. پس از مدت‌ها فیلمی دیدم که از همه جهت برایم لذت‌بخش و آموزنده بود.» (با اندکی ویرایش، به نقل از روزنامه اعتماد: شماره 4782، به تاریخ 1399/8/15)

یادداشت‌ها:

ـ روزنامه اعتماد (دسترسی در 1399/8/16)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

حکومت پیامبر (ص) با استبداد و خشونت همراه نبود!

کاظم قاضی‌زاده:

برخی جوامع اسلامی معاصر به طور کلی از سیره پیامبر عظیم‌الشان اسلام دور شدند و برخی هم به ظاهر بخشی از سیره پیامبر اکرم (ص) را انجام می‌دهند، اما روح سیره نبوی را از یاد برده و به فراموشی سپردند.

برخی کشورها رسماً حکومت مستبد و موروثی دارند و به صورت پادشاهی اداره می‌شوند و اذعان می‌کنند هیچ توجهی به خواست و اراده عمومی ندارند؛ در مقابل، بخشی از حکومت‌ها هم هستند که گرچه به ظاهر با رأی مردم سرکار آمدند، اما طوری حکومت می‌کنند که حکومت استبدادی و فردی ادامه پیدا کند و این با روح سیره پیامبر (ص)، که مردم را به عنوان مهم‌ترین امر در عرصه اجتماعی می‌پذیرفتند، منافات دارد.

پیامبر (ص) در غزوه احد با مسلمانان مشورت کردند؛ عده‌ای از سالخوردگان و باتجربه‌های مدینه گفتند بهتر است در شهر بمانیم و جوان‌ترها گفتند به خارج شهر برویم. پیامبر دریافتند که نظر اکثریت خروج از شهر است؛ لذا به نظر اکثریت عمل کرده و به خارج از شهر رفتند. پیامد این خروج شکست غزوه احد بود، اما باز آیه قرآن بر مشورت تأکید کرد و با نزول آیه کریمه ”وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ“ [آل‌عمران: ۱۵۹] مسیر جوامع اسلامی را مشخص کرد. این درحالی است که روحیه مشورت با مردم به عنوان دستور قرآنی و سیره نبوی در میان حاکمان برخی جوامع اسلامی دیده نمی‌شود و نیازمند به آن هستیم.

اینکه امروزه افراد به بهانه‌های مختلف در حکومت‌های بسیاری از جوامع اسلامی بدون در نظر گرفتن مقررات و حقوق انسان در اسلام، به حبس و حصرهای طولانی افتاده و یا محکوم به اعدام می‌شوند، یا جنگ‌هایی که بین کشورهای اسلامی وجود دارد هیچ‌کدام با سیره پیامبر عظیم‌الشان اسلام سازگاری ندارد.

حکومت پیامبر (ص) هرگز با استبداد و دیکتاتوری و خشونت و تحقیر مردمان همراه نبود، بلکه پیامبر (ص) شخصیتی برجسته بود که نمی‌خواست از طریق حاکمیت بر مردم منفعتی را کسب کند یا به جایگاهی برسد، اما در زمان حاضر بسیاری از حاکمان را در بلاد اسلامی می‌بینیم که به جای در نظر گرفتن مصلحت مردم به مصلحت خود و بهره‌مندی زودگذر از دنیا می‌اندیشند و به جای رعایت صلاح جامعه به بقای حاکمیت خود و نزدیکان و حزب و گروه خود می‌اندیشند و به خاطر حفظ این مصلحت حاضرند حقوق مردم را زیر پا بگذارند.

وظیفه مسلمانان برای بازگشت به سیره پیامبر (ص) این است که هرچه بیشتر آگاه شوند و زیر بار ظلم و ناعدالتی نروند، گرچه این زیر بار ظلم نرفتن هزینه دارد و مردم، همان‌گونه که قرآن فرموده است: ”إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ“ [رعد: ۱۱]، برای اینکه روی خوش ببینند باید هم خودشان از فساد دور شوند و در مسیر صلاح گام بردارند و هم با تقویت یکدیگر و خودسازی زمینه را برای رسیدن به جامعه ایده‌آل فراهم کنند.

در حال حاضر که زمینه‌های آگاهی‌بخشی با توسعه فضای مجازی فراهم شده و امروزه یکی از شاخه‌های عدالت تحت عنوان عدالت اطلاعات تعریف می‌شود، باید مردم در کشورهای مختلف، توسعه اطلاع‌رسانی را مدنظر قرار دهند و روشن‌فکران و نخبگان جوامع اسلامی اطلاع‌رسانی کنند و این اطلاع‌رسانی بتواند اطلاعات را در سطح جامعه گسترش داده و حقیقت سیره نبوی و واقعیت‌های موجود در صدر اسلام را تبیین کنند. متأسفانه امروز بسیاری از اصول حکومت علوی در جوامع اسلامی با توجیهاتی کنار گذاشته شده است، که باید، با گسترش آگاهی، مطالبه‌گری مردم از حاکمان بیشتر شود.

حاکمان هم باید متوجه باشند حکومت‌ها از بین می‌روند و آنچه برجای می‌ماند نام نیک یا بد است و چه بهتر که انسان، وقتی در مسند حکومت کشوری وجود دارد، مصلحت مردم را در نظر بگیرد و برای مردم کار کند و در حقیقت پیرو سیره نبوی و علوی شود. (با اندکی ویرایش، به نقل از خبرگزاری شفقنا)

یادداشت‌ها:

ـ خبرگزاری شفقنا (دسترسی در 1399/8/12)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

چرا سواد رسانه‌ای؟

سوگند خزائیان می‌نویسد:

برخلاف تصور عموم، سواد تنها به سواد خواندن و نوشتن ــ سواد از راه نظام آموزش و پرورش ــ و داشتن مدرک تحصیلی محدود نمی‌شود. انسان باسواد در دنیای امروز انسانی است که از سوادهای عاطفی، بهداشتی، ارتباطی، مالی، رایانه‌ای، تفکر انتقادی، استفاده از تلفن همراه، پژوهشی، فرهنگی، آموزشی و پرورشی، حقوقی، بصری و به ویژه سواد رسانه‌ای بهره‌مند باشد.

با توجه به تأثیر رسانه‌ها در زندگی بشر، سواد رسانه‌ای را می‌توان یکی از مهم‌ترین انواع سواد دانست که داشتن اطلاعات و سواد حداقلی برای انسان‌هایی که در ارتباط با رسانه‌ها هستند ضروری است. در مباحث سواد رسانه‌ای تلاش بر این است که نحوه برخورد و استفاده از رسانه‌ها را بیاموزد تا افراد در برابر رسانه‌ها کاملاً منفعل و تأثیرپذیر نباشند.

عبارت ”سواد رسانه‌ای“ اولین بار توسط مارشال مک‌لوهان در سال ۱۹۶۵ استفاده شد. از دهه ۱۹۷۰ موضوع سواد رسانه‌ای در برخی از کشورهای آمریکای لاتین و اروپایی مورد توجه قرار گرفت. برای اولین بار آموزش سواد رسانه‌ای در اروپا ۱۹۷۰ و در کشورهای فنلاند و دانمارک مورد توجه قرار گرفت. آموزش سواد رسانه‌ای در کانادا از سال ۱۹۷۸ با تشکیل ”انجمن سواد رسانه‌ای“ آغاز شد. پس از آن نیز مباحث سواد رسانه‌ای در قالب یک موضوع درسی به کتاب‌های انگلیسی افزوده شد. در سال ۱۹۸۲ یونسکو بیانیه‌ای در ارتباط با آموزش سواد رسانه‌ای صادر کرد. این بیانیه به امضای ۱۹ کشور رسید که در حال حاضر با عنوان ”بیانیه گرانوالد“ رسمیت پیدا کرده است.

در کشور ما نیز از اواسط دهه‌ هشتاد خورشیدی، سواد رسانه‌ای جای خود را میان کتاب‌های دانشگاهی باز کرده است و استادان علوم ارتباطات و رسانه مقالات متعددی را ترجمه و تألیف کرده‌اند. تأکید نخبگان دانشگاهی و رسانه‌ای بر ضرورت آموزش سواد رسانه‌ای به اقشار مختلف جامعه سبب شد تا در سال‌های اخیر همایش‌های متعددی با موضوع سواد رسانه‌ای در فرهنگ‌سراها و مدارس کلان‌شهرهای کشور برگزار شود. از سال ۱۳۹۱ کتاب‌های سواد رسانه‌ای با عنواین مختلف وارد نظام آموزشی ایران شدند.

سواد رسانه‌ای چارچوبی به منظور دسترسی، تحلیل، ارزیابی و تولید پیام به شکل‌های مختلف از چاپ تا اینترنت را فراهم می‌کند. می‌توان برخی از اهداف سواد رسانه‌ای در سطح جهان را چنین برشمرد:

– تجزیه و تحلیل نقادانه در بهره‌مندی و تولید پیام‌های رسانه‌ای

– شناخت فرستنده (منبع) و زمینه شکل‌گیری پیام رسانه‌ها به همراه توجه و شناخت علایق و جهت‌گیری‌های سیاسی، اجتماعی، تجاری و فرهنگی فرستنده

– تفسیر پیام‌ها و ارزش‌هایی که از جانب رسانه‌ها ارائه می‌شوند

– شناخت و انتخاب رسانه‌های مناسب برای برقراری ارتباط و دستیابی به مخاطبان مورد نظر

– دسترسی به رسانه‌‌ها برای بهره‌مندی و تولید پیام

با افزایش سواد رسانه‌ای انتظار می‌رود که مخاطب بتواند تحلیل رسانهای انجام دهد، بدین معنی که قادر به این موارد باشد:

– تفسیر پیام‌های آشکار و پنهان تولیدات رسانه‌ای

– تشخیص بازنمایی در تولیدات رسانه‌ای

– تشخیص شیوه‌های اقناع در تولیدات رسانه‌ای

– تشخیص و اهداف و انگیزه‌های ارسال‌کنندگان پیام

– تشخیص ارزش‌ها و سبک زندگی در تولیدات رسانه‌‌ای

در واقع، هر تولیدکننده‌ پیام (فرستنده) پیامی آشکار و در ورای آن پیامی پنهان دارد که قصد و هدف را به مخاطب (گیرنده) منتقل می‌کند. فرستنده پیام را رمزگذاری می‌کند. مخاطب با توجه به میزان سواد رسانه‌ای و آگاهی خود می‌تواند پیام فرستنده را رمزگشایی کند.

در مباحث سواد رسانه‌ای تلاش بر این است که مخاطب منفعل به فعال و مخاطب فعال به خلاق تبدیل شود. در واقع، می‌توان گفت رسانه‌ها مثل تفنگی که گلوله جادویی شلیک می‌کنند بر مخاطب تأثیری قوی، فوری و مستقیم دارند و مخاطبِ کاملاً منفعل بدون هیچ مقاومتی در برابر این گلوله محکوم به مرگ است. تلاش مؤلفان متون سواد رسانه‌ای بر این است که به مخاطب بیاموزند تا پیام‌‌های پنهان و پیدای تولیدات رسانه‌ای را تشخیص دهد و به راحتی تحت تأثیر هدف فرستنده قرار نگیرد و مخاطبی فعال باشد.

فرستنده از طریق فنون رسانه‌‌ای همچون بازنمایی، فنون اقناع، کلیشه، فرامتن حتی می‌تواند پیام‌های خارج از واقعیت را به مخاطب برساند یا مخاطب را قانع کند که پیام را کاملاً بپذیرد و تمام تلاش سواد رسانه‌ای بر این است که آگاهی‌بخش مخاطب برای استفاده آگاهانه و درست از رسانه‌ها باشد. (با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ صدانت (دسترسی در 1399/7/30)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز