شهید مطهری مینویسد:
«تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود. چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه، که نامش ”تقوا“ است، به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد. و به تعبیر دیگر، ما دو نوع تقوا میتوانیم داشته باشیم: تقوایی که ضعف است و تقوایی که قوّت است.
نوع اول اینکه
انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند از موجبات آنها فرار میکند
و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه میدارد؛ شبیه کسی که برای رعایت حفظالصحه
خود کوشش میکند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگه
دارد، سعی میکند مثلاً به محیط مالاریاخیز نزدیک نشود، با کسانی که به نوعی از
بیماریهای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند.
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوّتی به وجود آورد که به او مصونیت روحی و
اخلاقی میدهد که اگر فرضاً در محیطی قرار بگیرد که وسایل و موجبات گناه و معصیت
فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی او را حفظ میکند و مانع میشود که آلودگی پیدا
کند، مانند کسی که در بدن خود مصونیت طبی ایجاد میکند که دیگر نتواند میکروب فلان
مرض در بدن او اثر کند.
در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته شود فلان
کس آدم باتقوایی است، یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات
گناه دور نگه میدارد. این همان نوع تقواست که گفتیم ضعف است.
شاید علت پیدایش این تصور این است که از اول، تقوا را برای ما ”پرهیزکاری“ و ”اجتنابکاری“ ترجمه کردهاند و تدریجاً پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کمکم به اینجا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع را میدهد؛ در محاورات عمومی، وقتی که این کلمه به گوش میرسد، یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقبنشینی کردن در نظرها مجسم شود.» (مطهری، 1382: 23 ــ 24)
بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی
که باری بند از دل برگشایی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند
این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستی است. اینکه انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست؛ هنر در این است که در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند.
یا اینکه باباطاهر میگوید:
ز دست و دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد»
(همان: 25)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1382). ده گفتار. چاپ نوزدهم. تهران: انتشارات صدرا.