«ما دو گونه دین
داریم: دین خدا و دین مردم. دین خدا آن است که پیامبرش ابلاغ کرده، و دین مردم آن
است که ایشان مدّعی آناند. مردم در این دین برساختهٔ خود متعصبتر از دین خدا
هستند، و گروهی از عالمان نیز به دین مردم بیشتر وابستهاند و از مردم بیش از خدا
میترسند؛ حال اینکه خداوند بارها فرموده است که از مردم نترسید، بلکه از من
بترسید، از جمله: ”فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ“ ]مائده: 44[؛
همچنین ”فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی“ ]بقره: 150[؛
همچنین فرموده است که سزاوارتر این است که از خدا بترسید: ”فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ
تَخْشَوْهُ“ ]توبه: 13[؛ همچنین ”وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ“
]احزاب: 37[» (اسفندیاری، 1398: 392 ــ 393)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری،
محمد. (1398). حقیقت عاشورا: از عاشورای حسین (ع) تا تحریفات عاشورا.
تهران: نشر نی.
«مسئله حضرت فاطمه زهرا (س) از نظر بسیاری از شیعیانمسئله دختر پیامبر ]بودن[ است؛ یعنی همه فضائل این بانوی بزرگوار تحتالشعاع این موضوع است که رسول اکرم دارای دختری است و به خصوص این دختر بعد از وفات پیامبر (ص) عمر کوتاهی دارد و در این مدت کوتاه مورد رنجها و مصیبتهایی قرار میگیرد و در نهایت در اثر همان رنجها از دنیا میرود.
آیا واقعاً مسئله حضرت زهرا خلاصه میشود در این فضیلت که او دختر پیامبر است؟ اساساً نَسَب اینکه انسان فرزند کیست؟ پدر و مادر او چه کسی است چه مقدار به عنوان یک فضیلت برای انسان میتواند مطرح باشد؟ به لحاظ دینی این سؤال قابل طرح است که در پیشگاه الهی خداوند برای نسبها و پیوندهای خونی چه مقدار ارزش قائل است؟
در مراجعه به قرآن، که متقنترین و معتبرترین سند بر معارف اسلامی است، یکی از نکاتی که مکرر دیده میشود تکیه بر عمل است و اینکه هیچ چیز دیگری جای عمل را نمیگیرد و هرکسی به هر شأن و مقامی میرسد در اثر سعی و تلاش و عمل خود اوست.
”لَیسَ بِأَمَانِیکُمْ وَ لَا أَمَانِی أَهْلِ الْکِتَابِ“ ]نساء: 123[این آیه هم خطاب به ماست و هم خطاب به اهل کتاب؛ خداوند میفرماید: بر این آرزوها اثری مترتب نمیشود، ادعاها را کنار بگذارید، هیچکس با هیچ ادعایی به جایی نمیرسد.
حضرت ]علی (ع)[ میفرماید: نزدیکترین انسانها به انبیای الهی کسانی هستند که به دعوت انبیاء بهتر و بیشتر پایبند هستند و عمل میکنند، اینها نزدیکترند به پیغمبر ]نقل به مضمون از نهجالبلاغه: حکمت 96[. اینجا مسئله مسئله ارث نیست، بلکه قاعده دیگری است و آن اینکه هرکس از نظر عمل به انبیا نزدیکتر باشد.
یکی از مشکلاتی که در تفکر عوام شیعه به وجود آمده و سخت نفوذ یافته است این است که فکر میکنیم با این نسبتها میتوان خلأ فضیلتها را پر کرد و همواره روی نسبتها تأکید میکنیم.
فضیلت حضرت زهرا (س) به خاطر شخصیت خود فاطمه زهرا (س) است؛ اگر مسأله نسبت مطرح باشد، حضرت فاطمه (س) با دیگر فرزندان پیامبر (ص) بالسویه است. بنابراین، کمالات موجود در حضرت زهرا (س) اصل است، ولی ما همه چیز را تحتالشعاع دختر پیامبر بودن قرار میدهیم. مصونیتی که برخاسته از نسبت باشد نه با منطق قرآن و نه با نهجالبلاغه و نه با آموزههای اهل بیت (ع) سازگار است. امتیاز و فضیلت ائمه (ع) تابع نسبت آنها نیست، بلکه آنها دارای فضائل واقعی هستند.
هرکس کار زشتی انجام دهد باید مجازات آن را هم بپذیرد. و لذا این خطکشیها اگر در دنیا هم اتفاق بیفتد، نشانه ظالمانه بودن نظام است که در دنیا هم امتیازی برای کسی قائل شوند. چگونه میشود که دچار چنین توهماتی شده و دلخوش به آنها هستیم؟
متأسفانه مکتب اهل بیت (ع)، که باید مکتب هدایت برای همه ما باشد، سبب ضلالت و گمراهی نسبت به برخی از افراد میشود.» (شفقنا، انتشار و دسترسی در 1397/11/19)
«یکی از اعضای دفتر استفتائات یکی از
مراجع تقلید نجف نیز در خاطراتش مینویسد: ایشان در جلسهای به شوخی فرمودند: ما
دو گونه واجب داریم: نخست، آنچه خدا واجب کرده است؛ و دوم، آنچه مردم واجب میدانند.
اگر با واجبات خدا مخالفت کنید، چون خدا مهربان است، به بخشایش او امیدوار باشید.
اما اگر با واجبات مردم ]مخالفت[ کنید، از همه چیز ساقط میشوید و هیچ امیدی نداشته باشید که آنها
شما را ببخشند، چون مردم بیشتر از خدا در دین خدا تعصب دارند!» (بابایی، 1397: 299
ــ 300)
«انگیزههای
اهل علم برای مخالفت با آنچه مردم واجب میدانند، اما در واقع واجب نیست، هر روز
کمتر میشود؛ گاهی نیز با توجیه و استدلال به کمک مردم میآیند و افزودهها را
بنیان مرصوص میکنند. پس از چندی، دیگر رسماً جزء واجبات اصلی و حتی مقدم بر
واجبات خدا میشود. قرآن کریم میگوید: ”ای اهل کتاب، در دینتان غلو نکنید.“ ]نساء: 171[ اما جامعهٔ دینی ما در غلو و افراط با یکدیگر مسابقه گذاشتهاند و
هرکس به واجبات و محرمات بیشتری اعتقاد داشته باشد و هر افراطی را تفریط بداند و
تا میتواند بر شدت و غلظت دین بیفزاید در نظر ما مسلمانتر است؛ اما مجتهدی که به
واجبات منصوص و استوار بسنده کند و در غیر آن، پایبند عقل و عرف و معرفتهای
آزموده باشد متهم به بیدینی یا بددینی یا بیسوادی میشود. در نظر مردم، عالمی که
سختگیرتر است و در شک میان حلال و حرام، جانب حرام را میگیرد و کمتر به اباحه
فتوا میدهد عالمتر و خداترستر و برای تقلید شایستهتر است؛ چنانکه خوارج این
گونه بودند. از امام ششم نقل میکنند که ”خوارج جاهلانه بر خود سخت گرفتند و
ندانستند که دین خدا فراختر از فهم آنان است.“ ]اصول کافی، ج 2، ص 298[ قرآن نیز خطاب
به پیامبر میگوید: چرا بر خود حرام میکنی آنچه را که خدا برای تو حلال کرده است؟
]تحریم: 1[» (همان: 300 ــ 301)
یادداشتها:
ـ بابایی، رضا.
(1397). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دینپژوهی و آسیبشناسی دینی.
اصفهان: نشر آرما.
«بعضی سادهلوحان
خوشنیت هستند که گمان میکنند برای وادار کردن مردم به کارهای خوب و جلوگیری از
کارهای بد، اگر احادیثی راجع به فضایل آن اعمال یا بدی این معصیتها جعل کنند و
برای مردم بخوانند، عیب ندارد؛ زیرا میگویند مقصود صحیح است و جعل حدیث برای آنکه
مردم را به مقصود صحیحی برساند جایز است. باید متوجه بود که این گناه و اشتباهی
بزرگ است، که علاوهبر داشتن تمام گناههای دروغ، باعث فساد و خرابی دین خدا میشود.
آنکه دین را آورده عقلش از ما رساتر بوده و اهل این فن بوده ]است]. در هر جا که سکوت کرده، باید سکوت
کنیم و آنچه را نگفته، نباید بگوییم و هرچه گفته به همان اندازه که گفته باید نقل
کنیم و کموزیاد نکنیم. ما نباید دایه دلسوزتر از مادر باشیم و کاسه داغتر از
آش. ما باید ناقل امین باشیم؛ دین خدا را بیکموزیاد بفهمیم و عمل کنیم و به مردم
برسانیم؛ وگرنه برای آنکه ابرویش را درست کنیم، چشمش را کور خواهیم کرد.» (راشد،
1323؛ به نقل از اسلامی اردکانی، 1382: 525 ــ526)
یادداشتها:
ـ راشد، حسین علی.
(1323). دروغ مصلحتآمیز. در: اسلامی اردکانی، سید حسن. (1382). دروغ
مصلحتآمیز: بحثی در مفهوم و گستره آن (پیوست: صص 519 ــ526). قم:
بوستان کتاب.
محمد اسفندیاری
درباره «ویژگیهای دین عامیانه» مینویسد:
«مهمترین ویژگی
دین عامیانه این است که بحث عقلی را برنمیتابد و چونوچرا را جایز نمیشمارد و
عقلگریز است. اینکه گفتهاند: «زیر هر ”چرا“ شیری نهفته است» (تَحتَ کُلِّ «لِمَ»
اَسدٌ) و یا «”چرا چنین“ دروازه دوزخ است» مربوط به دین عامیانه است. چون نمیتواند
پاسخ چرا را بدهد، چنگ و دندان شیر را به رخ میکشد و سؤالکشی میکند. پیروان دین
عامیانه بر آناند که دین را باید مانند کپسولی بلعید، نباید جوید. باید ایمان
بیاوریم تا بفهمیم، نه اینکه بفهمیم و ایمان بیاوریم.» (اسفندیاری، 1395: 132)
«ویژگی دیگر دین عامیانه نقلگرایی است. در این دین، نقل و روایت بیش از عقل و
درایت ارج دارد، و به جای اینکه مردم به اندیشیدن دعوت شوند، به پذیرفتن وادار میشوند.
بنیاد دین عامیانه بر نقل است و پاسداران آنْ قوه حافظهاند تا قوه عاقله و مردم
را چنین میخواهند. ایشان اگر اندکی درایت کنند، درمییابند که برخی از مطالبی که
روایت میکنند ضعیف است، ولی دریغ از همان اندک درایت.» (همان: 133)
«ویژگی دیگر دین عامیانه خرافهآمیزبودن آن است. خرافات ناشی از عجز انسان از
تفسیر محیط پیرامونش است. هنگامی که آدمی نتواند علت رخدادهای طبیعی را از دل
طبیعت بیرون بکشد، به ما ورای طبیعت رو میآورد و موهوماتی میسازد. علم از بزرگترین
دشمنان خرافات است و بسیاری از خرافاتی که از میان رفته به مدد روشنگری علم بوده
است. از میان انواع خرافات خرافات دینی از همه بیشتر است و بدتر. از این رو که
چهره دین را مخدوش و مردم را تخدیر میکند و مبارزه با آن دشوارتر است. مؤمنانی که
خرافات را جزء دین میدانند نقد خرافات را نقد دین میشمارند و ناقدان را کافر یا
بدکیش. ترس از همین اتهام است که بسیاری را از نقد خرافات بازمیدارد.» (همان: 134
ــ 135) «عوام خواهان دینی هستند که عجیبوغریب باشد و سرشار از خرافه. هرچه عجیبتر
و غریبتر و خرافهتر باشد، بیشتر دین میدانند. ترازوی عقل عوام همواره در کار
است و هر چیز را با عقل توزین میکنند، الا دین را. به دین که میرسند، این ترازو را
عاطل مینهند و بر باطل میروند. میپندارند سخن گفتن از عقل در عرصه دین توهین به
دین است و در اینجا باید عقل را تعطیل کرد.» (همان: 135)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری،
محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: کویر.