عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
(سعدی، گلستان، باب اول: حکایت 36)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1397/1/9)
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
(سعدی، گلستان، باب اول: حکایت 36)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1397/1/9)
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست
(مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۷۶)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/12/18)
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
(حافظ، غزلیات، غزل شماره 202)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/7/21)
از خدا میخواه تا زین نکتهها
در نلغزی و رسی در منتها
زانکه از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چَه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سربالا نبود
(مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش 200)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/6/29)
گاو را دارند باور در خدایی عامیان
نوح را باور ندارند از پی پیغمبری
(سنایی، دیوان اشعار، قصاید: قصیده 185)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/4/26)
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
(حافظ، غزلیات، غزل شماره 71)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/4/21)
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحبدلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضلتر بودی.
اندرون از طعام خالی دار
تا
درو نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پری از طعام تا بینی
(سعدی، گلستان، باب دوم: در اخلاق درویشان)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/3/12)
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد رہ مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مردہدلان پند مدہ خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمانشدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادرشدنی نیست
ناشناس
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
(حافظ، غزلیات، غزل 167)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/2/5)
چون وا نمیکنی گرهی، خود گره مشو
ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست
(صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل 2068)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1396/1/19)