«باید از میان شما گروهی باشند دعوتگر به خیر که به نیکی فرمان دهند و از ناشایستی باز دارند و اینان رستگارند» (آلعمران: 104)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
«باید از میان شما گروهی باشند دعوتگر به خیر که به نیکی فرمان دهند و از ناشایستی باز دارند و اینان رستگارند» (آلعمران: 104)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
«از مؤمنان و یهودیان و مسیحیان و صابئین کسانی که به خداوند و روز بازپسین ایمان آورده و نیکوکاری کرده باشند پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند.» (بقره: 62)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
«و همگی به رشته الهی درآویزید و پراکنده نشوید؛ و نعمت خداوند را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان همدیگر بودید سپس ]او[ میان دلهای شما الفت داد و به نعمت او با هم دوست شُدید، و بر لبه پرتگاهی از آتش بودید و او از آن بازتان رهاند؛ خداوند بدینسان آیات خویش را برای شما روشن میسازد تا هدایت یابید.» (آلعمران: 103)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
«و برای هر امتی قربانیای معین داشتهایم تا نام خدا را ]به هنگام ذبح[ بر چارپایان زبانبستهای که روزیشان کردهایم ببرند؛ ]آری[ خدای شما خدای یگانه است، در برابر او تسلیم باشید، و به فروتنان بشارت ده. همان کسانی که چون یاد خدا به میان آید، دلهایشان خشیت گیرد، و نیز کسانی که بر مصائبشان شکیبایی میورزند و برپادارندگان نماز و کسانی که از آنچه روزیشان دادهایم میبخشند. و ]قربانی[ شتران درشتاندام را برای شما از شعائر الهی گرداندهایم؛ برای شما در آن خیری هست، پس در حالی که به صف و برپا ایستادهاند نام خدا را بر آنها ببَرید ]قربانی کنید[ و چون پهلوهایشان به خاک رسید از آن بخورید و به فقیر غیرسائل و سائل نیز بخورانید؛ بدینسان آنها را برای شما رام کردهایم، باشد که سپاس بگزارید. گوشتهای آنها و خونهایشان هرگز به خداوند نمیرسد، بلکه پرهیزگاری شما به رضای او نایل میگردد؛ بدینسان آنها را برای شما رام کرده است تا خداوند را به خاطر آنکه راهنماییتان کرده است تکبیر گویید و به نیکوکاران بشارت ده.» (حج: 34 ــ 37)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
رضا بابایی مینویسد:
«تا زمان عثمان، خلیفۀ سوم، قرآنهای مکتوب در دست مردم، یکسان نبود؛ اگرچه تفاوتها بیشتر در املای کلمات بود، و گاه در حد افزونی یا کاستی حرفی در کلمهای. به دلایلی که در تاریخ مذکور است، خلیفه سوم تصمیم گرفت که همۀ مصاحف و اوراق قرآن را جمع کند و کتابی یکسان و یکدست فراهم آورد. شماری از اصحاب پیامبر (ص) او را در این کار مدد رساندند، که مشهورترین آنها زید بن ثابت است. فرایند گردآوری قرآنها بسیار عالمانه و محتاطانه پیش رفت و امام علی (ع) هم آن را تأیید کرد [ر.ک: الاتقان، ص 158] یا دستکم هرگز سخنی در بیاعتباری آن نگفت.
پس از اتمام کار، چندین نسخۀ دیگر از روی نسخۀ نهایی رونوشت کردند و به شهرهای بزرگ اسلامی در آن روزگار فرستادند؛ از جمله کوفه، بصره، مکه، شام، بحرین و یمن. خلیفه از مسلمانان در همۀ شهرهای اسلامی خواست که این قرآن را بخوانند و قرآنهای دیگر را محو کنند. [تاریخ یعقوبی، ترجمۀ محمدابراهیم آیتی، ج 2، ص63 ــ 65؛ سیوطی، الاتقان، چاپ دارالکتاب العربی، ص 441؛ محمدهادی معرفت، علوم قرآنی، صص 144 ــ 156]
رسمالخط قرآنی که اکنون در دست ما است تقریباً همان رسمالخط مصحف عثمان یا یکی از رونوشتهای آن است. دانستنی است که املای برخی کلمات در قرآن موجود، که همان قرآن عثمان است، با هیچ یک از قواعد املای خطوط عربی قدیم و جدید سازگار نیست. به گفتۀ مرحوم محمدهادی معرفت، شمار این کلمات از صد میگذرد [مباحث فی علوم القرآن، ص 279]. برای مثال، هیچ توجیه لفظی برای املای کلمات ”بصطة“ (اعراف/69)، ”یدع“ (إسرا/11)، ”سندع“ (علق/18)، ”جِاْیءَ“ (فجر/23) وجود ندارد. بدین رو، بسیاری از دانشمندان اسلامی و قرآنپژوهان، مانند ابن خلدون، باقلانی، ابن خطیب، صبحی صالح و آیتالله معرفت، قاطعانه و با دهها دلیل گفتهاند که این املاهای عجیب، خطای رونویسان نخستین است و ربطی به خدا و پیامبر ندارد و ما هیچ حجت عقلی و شرعی برای حفظ آنها نداریم.
اما شگفتا که تا امروز احدی جرأت نکرده است که در این رسمالخط دست ببرد و یکی از این خطاها را اصلاح کند؛ بلکه برخی از مؤلفان علوم قرآنی ــ بهویژه در چند صد سال گذشته، مانند زرقانی مؤلف مناهل العرفان ــ کوشیدهاند که این تفاوتها را توجیه و تأویل کنند و از آنها معانی جدید و مرموز بیرون بیاورند! به عبارت دیگر، خطای مستنسخان نخست، چنان قداستی یافته است که اولاً تا امروز کسی به خود جرأت اصلاح نداده است و ثانیا گروهی از نویسندگان قدیم و جدید این تفاوتها را به خدا و پیامبر برگردانده و گفتهاند اگر خدا راضی به این املا نبود، حتما جلو آن را میگرفت.
من از مفصل این نکته، مجملی گفتم
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
]عمان سامانی، قصاید، شماره 1[» (بابایی، 1397: 312 ــ 313)
یادداشتها:
ـ بابایی، رضا.
(1397). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دینپژوهی و آسیبشناسی دینی.
اصفهان: نشر آرما.
ـ مطلب مرتبط:
محمدهادی معرفت مینویسد:
«رسمالخط مصحف عثمانی، در مقایسه با رسمالخط عمومی و متداول، دارای ناهنجاریهای املایی فراوان و تناقضهای بسیار در نحوه نوشتن کلمات میباشد، به گونهای که اگر قرآن از طریق سماع و تواتر در قرائت ضبط نمیشد و مسلمانان این روش را از پیشینیان خود به ارث نمیگرفتند و با دقت و توجه تمام به حفظ آن نمیکوشیدند، امروزه قرائت صحیح بسیاری از کلمات محال مینمود. علت این امر، عدمِ آشنایی عرب به فنون خط و روشهای کتابت در آن زمان بوده است. بلکه جز تعداد کمی از آنان نوشتن و کتابت را نمیدانستند و خطی را هم که این عده اندک بدان مینوشتهاند خطی ابتدایی و در حد بسیار پایین و اولیه بوده است. آثار باقیمانده از صدر اول این موضوع را نشان میدهد. علاوهبر این، کسانی را که عثمان برای کتابت مصحف انتخاب کرده بود افرادی بودند که به غایت نسبت به شیوه کتابت بیاطلاع بودند و هرچند که در آن وقت خط در مرحله ابتدایی بود، ولی آنان بسیار بدخط بودند.» (معرفت، 1378: 154)
«سهلانگاری مسئولان آن زمان ]کتابت[، از نظر وجود اشتباهات و تناقضات در مصحف، برای همیشه مشکلاتی برای امت اسلامی ایجاد کرد. البته، عدمِ تصحیح این اشتباهات در ادوار بعد از عثمان از آن جهت بوده ]است[ که در زمانهای متأخر ممکن بود دشمنان به عنوان تصحیح قرآن و اصلاح ناهنجاریهای آن، قرآن ا دستخوش تحریف سازند و کتاب خدا بازیچه دست مغرضان و هواپرستان قرار گیرد.» (همان: 156)
«موضوع عجیبتر وجود تناقض در رسمالخط مصحف عثمانی است، به نحوی که کلمهای را در جایی به شکلی نوشتهاند و همان کلمه را در جای دیگر به شکلی دیگر و این خود نشان میدهد که نویسندگان اولیه تا چه حد از شناخت اصول کتابت به دور بودهاند تا آنجا که حتی نتوانستند دستکم روش واحدی در ثبت و ضبط کلمات اتخاذ کنند. چنانکه در آیه 247 سوره بقره کلمه ”بَسْطَةً“ را با سین و در آیه 69 از سوره اعراف با صاد ”بَصْطَةً“ نوشته شده است. و نیز کلمه ”یبْسُطُ“ در آیه 26 سوره رعد با سین و در آیه 245 بقره با صاد ضبط گردیده است. از این تناقضات در مصحف عثمانی زیاد وجود دارد.» (همان: 158)
«باید توجه کرد که بودن ناهنجاریهای املایی در مصحف خللی در اساس و کرامت قرآن ایجاد نمیکند، زیرا: اولاً، واقع قرآن آن است که خوانده میشود، نه آنچه نوشته میشود. کتابت به هر اسلوبی باشد، مادام که قرائت صحیح و منطبق بر نحوه متداول در زمان پیامبر (ص) و صحابه او باشد، موجب هیچ ضرر و زیانی نخواهد شد. ]...[ تردیدی نیست که مسلمانان از صدر اول تا امروز نص قرآن را به گونه صحیح حفظ کردهاند. ثانیاً، تخطئه کتابت قرآن ایرادی به خود کتاب نیست که ”لَا یأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ“ ]فصلت: 42[. ثالثاً، اشتباهات املایی که در مصحف همچنان باقی بوده و تغییر داده نشده ]است[ خود حجتی است بر سلامت قرآن از هرگونه دستبرد و تحریف، زیرا تصحیح اشتباهات املایی که سزاوار بود انجام شود ولی، برای حفظ کرامت، سلف درباره آن اقدامی نکرده دلیل روشنی است که در سرتاسر قرآن هیچگونه تغییری صورت نگرفته است و موجب شده کسی جرأت نکند به آن دستبردی بزند.» (همان: 156)
یادداشتها:
ـ معرفت، محمدهادی.
(1378). علوم قرآنی. قم: موسسه فرهنگی تمهید.
ـ مطلب مرتبط:
علامه طباطبایی مینویسد:
«اما معالأسف احادیثی که آن دو بزرگوار
]امام باقر (ع) و
امام صادق (ع)[ و سایر امامان از پدران خود نقل نموده در
اختیار امت اسلام نهادند نیز از دسیسه و دستبرد سالم نماند؛ همانطور که در کلمات رسول خدا (ص)
دست بردند، کلمات آن حضرات نیز مورد دستبرد قرار گرفت، به شهادت اینکه خود آن دو بزرگوار به این معنا
تصریح نموده، چند
نفر
از وضاعین و حدیثتراشان را براى مردم نام بردند، مانند مغیرة بن سعید، و ابن ابى الخطاب و ... . بعضى
دیگر از ائمه (ع) بسیارى از روایاتى که از رسول خدا (ص) و از خود ایشان در دست و دهنها افتاده بود
انکار نموده و به
شیعیان خود دستور فرمودند هر حدیثى که از ما براى شما نقل میشود بر قرآن عرضه کنید؛ آنچه موافق با قرآن است بگیرید
و آنچه مخالف است
رها
کنید.
اما
مردم، مگر افرادى انگشتشمار، به این دستور عمل ننمودند و مخصوصاً به روایاتى که در غیر مورد مسائل فقهى بود
بدون عرضه آنها بر قرآن پذیرفتند، و رفتار عامه مردم شیعه در قبول هر سخنى که جنبه حدیث داشت ]نظیر[ رفتار عامه مردم سنى در مورد احادیث نبوى بود.
و حتى عامه شیعه در این امر آنچنان افراط کردند که جمعى قائل شدند به اینکه
ظواهر قرآن حجت نیست، ولى کتابهایی دیگر از قبیل ”مصباح الشریعه“ و ”فقه الرضا“ و ”جامع الاخبار“ حجت است
و افراط را از این حد نیز
گذرانده
به جایی رساندند که گفتند: حدیث هر چند که مخالف صریح قرآن باشد میتواند قرآن
را تفسیر کند، و این حرف نظیر و همسنگ سخنى است که بیشتر اهل سنت گفتهاند و آن این
است که حدیث اصلاً میتواند قرآن را نسخ کند.
و به نظر میرسد
قضاوتى که دانشمندان در باره رفتار امت اسلام کردهاند قضاوت درستى باشد؛ آنها گفتهاند: اهل سنت کتاب را
گرفتند و عترت را رها کردند و سرانجام کارشان بدانجا کشیده شد که کتاب هم از دستشان
رفت و شیعه عترت را گرفته، کتاب را رها کردند و سرانجام کارشان بدینجا کشیده شد که عترت هم از دستشان رفت. پس میتوان
گفت که امت اسلام،
بر
خلاف دستور صریح رسول خدا (ص) که فرموده: ”إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ ...“،
هم قرآن را از دست دادند و هم عترت را، هم کتاب را و هم سنت را.
این
راهى که امت در مورد حدیث پیش گرفت یکى از عواملى است که در قطع رابطه علوم اسلامى، یعنى علوم
دینى و ادبى، از قرآن کریم اثرى بهسزا داشت. ]...[ چون
اگر
درباره این علوم دقت به خرج دهى، خواهى دید که طورى تنظیم شده که پیدا است گویی هیچ احتیاجى
به قرآن ندارد؛ حتى ممکن است یک محصل همه آن علوم را فرا بگیرد، متخصص در صرف و نحو، بیان و
لغت و حدیث و رجال و
درایه و فقه و اصول بشود، و همه این درسها را تا آخر بخواند و قهرمان این علوم نیز گردد، و
حتى به پایه اجتهاد نیز برسد، ولى قرآن را آنطور که باید نتواند قرائت کند، و یا به
عبارتى اصلاً دست به هیچ قرآنى نزده باشد. پس معلوم میشود از این دیدگاه هیچ
رابطهاى میان آن علوم و میان قرآن نیست و در حقیقت مردم درباره قرآن به جز قرائت هیچ وظیفهاى
ندارند و العیاذ بالله قرآن ارزشى جز خواندن و یا آویزان کردن به گردن نوزاد تا از حوادث ناگوار محفوظ بماند ندارد. پس
شما خواننده عزیز
اگر
از این قِسم مسلمانان هستى، عبرت بگیر و در رفتارت با قرآن تجدیدنظر کن!» (ترجمه
تفسیر المیزان، ج 5، صص 449 ــ 450؛ به نقل از کتابخانه مدرسه فقاهت)
یادداشتها:
ـ کتابخانه مدرسه فقاهت: ترجمه تفسیر المیزان (ج 5، صص 449 ــ 450؛ دسترسی در 1397/4/8)
شهید مطهری مینویسد:
«ما از این نسل گله داریم که چرا با قرآن آشنا نیست؟ چرا در مدرسهها قرآن یاد نمیگیرند، حتی به دانشگاه هم که میروند از خواندن قرآن عاجزند؟ البته جای تأسف است که این طور است. اما باید از خودمان بپرسیم مت تاکنون چه اقدامی در این راه کردهایم؟ آیا با همین فقه و شرعیات و قرآن، که در مدارس است، توقع داریم نسل جوان با قرآن آشنایی کامل داشته باشد؟!
عجبا که خود نسل قدیم قرآن را متروک و مهجور کرده، آنوقت از نسل جدید گله دارد که چرا با قرآن آشنا نیست. قرآن در میان خود ما مهجور است و توقع داریم نسل جدید به قرآن بچسبد. الآن ثابت میکنم که چگونه قرآن در میان خود ما مهجور است.
اگر کسی عِلمش عِلم قرآن باشد، یعنی در قرآن زیاد تدبر کرده باشد، تفسیر قرآن را کاملاً بداند، این آدم چقدر در میان ما احترام دارد؟ هیچ. اما اگر کسی ]کتاب فقهی[ ”کفایهٔ“ آخوند ملاّ کاظم خراسانی را بداند، یک شخص محترم و باشخصیتی شمرده میشود. پس قرآن در میان خود ما مهجور است، و در نتیجهٔ همین اِعراض از قرآن است که به این بدبختی و نکبت گرفتار شدهایم. ما مشمول شکایت رسول الله (ص) هستیم، که به خدا شکایت میکند:
”یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً؛ پروردگارا، قوم من این قرآن را مهجور ساختند.“ ]فرقان: 30[
یکی از فضلای خودمان در حدود یک ماه پیش مشرّف شده بود به عتبات. میگفت خدمت آیتالله خویی ]...[ رسیدم. به ایشان گفتم: چرا شما درس تفسیری که سابقاً داشتید ترک کردید؟ (ایشان در هفت هشت سال پیش درس تفسیری در نجف داشتند و قسمتی از آن چاپ شده ]است[.) ایشان گفتند: موانع و مشکلاتی هست در درس تفسیر. گفت من به ایشان گفتم: علامه طباطبایی در قم که به این کار ادامه دادند و بیشتر وقت خودشان را صرف این کار کردند چطور شد؟ ایشان گفتند: آقای طباطبایی ”تضحیه“ کردهاند؛ یعنی آقای طباطبایی خودشان را قربانی کردند، از نظر شخصیت اجتماعی ساقط شدند، و راست گفتند.
عجیب است که در حساسترین نقاط دینی ما، اگر کسی عمر خود را صرف قرآن بکند، به هزار سختی و مشکل دچار میشود؛ از نان، از زندگی، از شخصیت، از احترام، از همه چیز میافتد و اما اگر عمر خود را صرف کتابهایی ]فقهی[ از قبیل ”کفایه“ بکند، صاحب همه چیز میشود. در نتیجه، هزارها نفر پیدا میشوند که ”کفایه“ را چهارلا بلدند، یعنی خودش را بلدند، ردّ ”کفایه“ را هم بلدند، ردّ ردّ او را هم بلدند، ردّ ردّ ردّ او را هم بلدند، اما دو نفر پیدا نمیشود که قرآن را به درستی بداند!!! از هر کسی درباره یک آیه قرآن سؤال شود میگوید باید به تفاسیر مراجعه کرد. عجبتر اینکه، این نسل که با قرآن این طور عمل کرده از نسل جدید توقع دارد که قرآن را بخواند و قرآن را بفهمد و به آن عمل کند!» (مطهری، 1382: 225 ــ 226)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1382). ده گفتار. چاپ نوزدهم. تهران: انتشارات صدرا.
نصر حامد ابوزید مینویسد:
«پیش از ظهور اسلام، عربها پدیدههای شعر و کهانت را اموری میدانستند که ریشه در عالمی دیگر، در ورای این عالمِ محسوس و مرئی، دارند. عالَم دیگر، عالم جنّ بود که آن را همچون جهان و جامعه خود میپنداشتند. در نگاه آنان، جنیان قبیلههایی بودند که در ”وادی عبقر“ در بیابان میزیستند. حتی به نقل مؤلف لسانالعرب، در میان عربها ضربالمثلی رایج بود که میگفتند ”گویی آنان جنّ عبقرند.“ به دلیل مجاورت عالَم جنّ و عالَم انسانها، عربها ارتباط بشر با جنّ را ممکن میپنداشتند؛ لیکن در تصور آنان، تنها انسانهایی میتوانستند با جنیان ارتباط برقرار سازند که برخوردار از ویژگیهای خاصی باشند و در اثر آن بتوانند با این مرتبه وجودی متفاوت با مرتبه خودشان مرتبط شوند. صورت و سیرت جنیان متفاوت با نوع بشر بود، و از این جهات آنان میتوانستند از مرزهای آسمان و زمین بگذرند، از غیب خبر دهند و بر امور پوشیده و پنهانی دست یابند. برخی از انسانهای ویژه ]یعنی کاهنان[ نیز از طریق ارتباط با جنیان میتوانستند همین علم و معرفت ویژه ]به عالم غیب[ را ــ که جنیان با استراق سمع از آسمانها کسب میکردند ــ به چنگ آورند.
ارتباط دو پدیده ”شعر“ و ”کهانت“ با جنّ در اندیشه و نگرش عربی، و لازمه آن یعنی اعتقاد عربها به امکان ارتباط بشر با جنّ، مبنای فرهنگی پدیده وحی دینی است. اگر فرهنگ عرب پیش از ظهور اسلام را از چنین باورها و تصوراتی خالی بدانیم، نمیتوان پدیده وحی را از نظر فرهنگی فهم و درک کرد. اگر چنین باورهایی ریشه در نگرش و اندیشه عربِ آن روز نداشت، چگونه عرب میتوانست نزول فرشتهای از آسمان بر همنوع خودش را بپذیرد. اینها همه مؤید آن است که وحی (قرآن) پدیدهای جدا از واقعیت یا به منزله جهش از واقعیت و خرق قوانین آن نبوده، بلکه بخشی از مفاهیم آن فرهنگ و برآمده از قراردادها و باورهای آن است. عربی که میتوانست همسخنیِ جنّ با شاعر و الهام شعر به او را درک کند، و میپنداشت که فالگیر و کاهن پیشگوییهای خود را از جن میگیرند، دیگر پذیرش نزول فرشته و سخن گفتن او با بشر در نظرش ناممکن نبود. از همین رو، هیچیک از عربهای معاصر با نزول قرآن به اصل پدیده وحی اعتراض نداشتند، بلکه مضمون وحی یا شخصی را که بر او وحی نازل میشد انکار میکردند. درست به همین دلیل درمییابیم که چرا مکّیان تمایل بسیار داشتند که این متن جدید ــ قرآن ــ را به گونهای در ردیف متون آشنا و رایج در فرهنگ خود از قبیل شعر و غیبگویی کاهنانه جای دهند.» (ابوزید، ترجمه کریمینیا، 1380: 79 ــ 81)
«وقتی آن عربها محمد (ص) را به اوصافی چون شاعری، ساحری و کهانت متصف میکردند، از یک جهت تنها درصدد بودند که متن قرآنی را در چارچوب متون آشنای فرهنگ خود بگنجانند، و از سوی دیگر، میخواستند دعوت و رسالتِ پیامبر را در دایره کارکردهای اجتماعی کهانت، ساحری و شاعریِ آن جامعه قرار دهند. همین امر نشان میدهد که ایراد و انتقاد ایشان بر وحی، متوجه خود عمل ارتباطی میان انسان و فرشته نبود، بلکه انتقادی بود گاه بر مضمون و محتوای وحی و گاه بر شخصی که وحی را دریافت میکرد.
نخستین مسلمانان میفهمیدند که متن قرآنی جدا و منعزل از واقعیتِ خارجی نیست و به همین جهت برای فهم متن قرآنی در پرتو دیگر متون فرهنگ، به ویژه شعر، مشکلی نداشتند. بعدها وقتی ایشان دستبهکار تفسیر قرآن شدند، قاعده اساسی ایشان این بود که ”هر گاه در فهم چیزی از قرآن به ابهام برخوردید، به شعر عرب رو کنید که شعرْ دیوانِ عرب است.“» (همان: 247)
یادداشتها:
ـ ابوزید، نصر حامد (1990مـ.). معنای متن: پژوهشی در علوم قرآن. ترجمهٔ مرتضی کریمینیا (1380شـ.). تهران: انتشارات طرح نو.
نصر حامد ابوزید مینویسد:
«قرآن کریم وصفِ ”شعر“ را از خود، و ” شاعری“ را از پیامبر اکرم (ص) نفی کرده است. این نکته را باید با توجه به معارضهای که میان ایدئولوژی جدید و نمونه قبلیاش ایجاد شده بود فهم و تفسیر کرد. شعر ”دیوان عرب“ بود؛ داناییِ قومی که ــ به تعبیر پیشینیان ــ دانش دیگری نداشتند. این بدان معناست که شعر در فرهنگ پیش از اسلام، متن به معنای کلمه بود. اگرچه متن قرآنی و شعر، از آن جهت که هر دو نوعی از ارتباطاند، با یکدیگر تشابه ماهوی دارند، لیکن جوانب متعددی میان آن دو تفاوت ایجاد کرده است. با شناختِ طرفینِ عمل ارتباط ]در این دو پدیده[ تفاوتها روشنتر خواهد شد. در وحی دینی، رابطه عمودی است و متن ”تنزیل“ گشته است، در حالی که در وحیِ شعری، رابطه افقی است، چون عربها میپنداشتند جنیان قبایلی هستند که در درههای خاصی زندگی میکنند. تفاوت دیگر وحی دینی با وحی شعری در این است که میان گوینده وحی (خداوند) و گیرندگان آن (مردم) واسطههایی وجود دارند، اما در شعر ارتباط شاعر و جنّ بدون واسطه است.
تفاوت قرآن و شعر از این اندازه هم فراتر رفته، به ساحتِ خودِ متن قرآنی میرسد. قرآن متنی است که نه میتوان آن را در طبقه ”شعر“ گنجانید و نه ممکن است آن را نمونه ”نثر“ متداول در میان عرب قبل از اسلام ــ همچون خطابهها یا سجع کاهنان یا مثلها ــ به شمار آورد. قرآن، به تعبیر طه حسین، نه شعر است نه نثر، بلکه فقط قرآن است. از همین رو، مسلمانان همواره خواستهاند میان اصطلاحات مربوط به متن قرآنی و مصطلحات شعر تمایز گذارند. قافیه در شعر بدل به فاصله در قرآن شد؛ آیه به جای بیت، و سوره در برابر قصیده نهاده شد و آنگاه که جمع و تدوین قرآن به سامان رسید، مسلمانان سخت در پی یافتن نامی برای این کتاب بودند:
”پس رایزنی کردند که چه نامندش. یکی گفت: آن را سِفْر بنامیم؛ یهودیان نیز کتاب خود را سِفر میخوانند. دیگران نپسندیدند. دیگری گفت: من نظیر آن را در حبشه دیدهام که به آن مُصحف میگفتند. همگی اتفاقنظر پیدا کردندکه آن را مصحف بنامند. ]سیوطی، الاتقال فی علوم القرآن، ج1، صص 184 ــ 185[“
رابطه و نسبت قرآن با شعر که از یک سو شباهت دارند و از سوی دیگر تفاوت، رابطه دیالکتیکی است و ریشه در مفاهیم و تصورات اساسیِ فرهنگ ]عربی[ دارد. درست است که تأکید قرآن بر نفی وصفِ شعر از خود و وصفِ شاعری از محمد (ص) سبب فتوا]ی برخی[ به حرمت یا دستکم کراهت شعر شده است، اما این استنباط تنها یک جنبه از رابطه قرآن و شعر ]یعنی تفاوت و مغایرت[ را در نظر دارد و جانب دیگر ]یعنی مشابهت[ را فروگذاشته است. به دلیل تصوری که عربهای آن زمان از ماهیت، منبع الهام و کارکرد شعر داشتند، متن قرآنی درصدد بود که وصف شعر بودن را از خود نفی میکرد. هم از این رو، میکوشید که صفت شاعری را از محمد (ص) به دور دارد، چراکه وظیفه شاعر در آن جامعه، مغایر با وظیفهای بود که قرآن به محمد (ص) نسبت میداد. شاعران در چنان جامعهای سخنگوی قبیله خویشاند و محمد (ص) مبلغ رسالت خود. شعر متنی است که منافع قبیله را با هجو دشمنان، یاری همپیمانان و مدح مردان و رهبران خود پاس میدارد، اما قرآن متنی است که میخواهد واقعیت خارجی را بازسازی کند و وضعیت بهتری را به جای آن بنشاند. از همین جاست که قرآن اصرار و تأکید فراوان میورزد که خودْ شعر نیست و محمد (ص) نیز شاعر، کاهن و ساحر نیست.
وقتی متن قرآنی صفت شعر را از خود و شاعری را از محمد (ص) نفی میکند، برخلاف پنداری که بعدها پیدا شده است، شعر را به نحو مطلق و ”من حیث هو“ محکوم نمیکند، بلکه شعری را محکوم میکند که معاصران محمد (ص) میخواستند قرآن را از آن نوع بدانند و در نتیجه پدیده وحی را یکسره در بافتِ فرهنگیِ حاکم و غالب جای دهند که بیانگر منافع اقلیت و به زبان اکثریت بود. از همین رو، میبینیم متن قرآنی شعری را ارج مینهاد که در انجام این وظیفهاش مؤید آن بود، و حمله خود را متوجه شعری میکرد که انجام این وظیفه را را مختل میساخت.» (ابوزید، ترجمه کریمینیا، 1380: 244 ــ 246)
یادداشتها:
ـ ابوزید، نصر حامد (1990مـ.). معنای متن: پژوهشی در علوم قرآن. ترجمهٔ مرتضی کریمینیا (1380شـ.). تهران: انتشارات طرح نو.