فرهنگ مهروش درباره «فرق شیعی در نیمه سده دوم هجری» مینویسد:
«وقایع بعد از شهادت امام حسین (ع)، چنانکه جنبشهای متعددی را
برانگیخت و پیروان اهلبیت (ع) را چون مبارزان و اصلاحجویانی تسلیمناپذیر برجسته
کرد، به انشعاباتی نیز در جامعه شیعیان انجامید. گروهی گرد امام زینالعابدین (38
– 95 ق.)، یگانه فرزند بازمانده از امام حسین (ع)، آمدند و عدهای نیز به استناد
زعامت یکیک فرزندان علی (ع) اکنون بزرگ خاندان اهلبیت (ع) را محمد بن حنفیه،
برادر کوچکتر امام حسین (ع)، دانستند. وقتی مختار ثقفی قیام کرد، مردم را به
حمایت از خود برای به قدرت رساندن محمد بن حنفیه خواند. محمد بن حنفیه نیز چندی به
کوه رَضْویٰ در حوالی مدینه تبعید شد. او در تبعید نیز فراوان به مردم وعده میداد
که گشایش آل محمد (ص) از این سختیها نزدیک است و با این گشایش مشکلات شما نیز
پایان میپذیرد. با درگذشت وی، گروهی مدعی شدند محمد بن حنفیه نمرده و در کوه رضوی
غیبت کرده و پنهان شده است. از دید ایشان، این ”غیبت“ موقت بود و با استقرار حکومت
عدل به دست وی به آخر میرسید. این گروه ”کیسانیّه“ نام گرفتند.
همزمان علی بن حسین ــ امام زینالعابدین (ع) ــ در مدینه چون عالمی باتقوا مشهور بود و به دور از غوغای سیاسی محیط کوفه، به فعالیتهای علمی اشتغال میورزید. به مرور غوغای کیسانیان پایان گرفت و جمعی از شیعیان که پیش از این از علی بن حسین (ع) رو گردانده و به کیسانیه تمایل نشان داده بودند، به امامت فرزند وی، محمد باقر (ع)، سرسپردند. امامت وی نقطه عطفی در تاریخ تشیع بود. شیعه که پیش از این در نگاه عموم یک اقلیت سیاسی شناخته میشد، اکنون در ادامه کوششهای علمی این پدر و پسر به مکتبی فکری بدل گشت. به قول امام صادق (ع) ”تا پیش از پدرم، شیعیان در افکار و آداب دینی خویش از عموم پیروی میکردند، امام پدرم چنان کرد که سرآخر عموم مسلمانان از لحاظ فکری به تشیع وابسته شود“ ]الکافی کلینی، 2/20[.
امام صادق (ع) همچون یک شخصیت ممتاز علمی راه پدر و جد بزرگوارش را ادامه داد و در میان عالمان متعدد مدینه وجاهت و اعتبار عام یافت. درگذشت امام (148 ق.) اختلاف بر سر شناخت جانشین وی را در پی داشت که به انشعاب گروههایی از خط فکری عموم شیعه انجامید. در این میان، چند فرقه مهمتر نیز شایان یادکرد اند. ”اسماعیلیان“ برخلاف اکثریت، فرزندن ارشد امام صادق (ع) ــ اسماعیل ــ را که در زمان حیات پدر از دنیا رفته بود، چون امام برگزیدند. آنها باور داشتند امامت همواره از پدر به فرزند ارشد میرسد، معتقد بودند اسماعیل از دنیا نرفته و غیبت کرده است. برخی دیگر از شیعیان هم با درگذشت اسماعیل، فرزند دیگر امام صادق (ع)، یعنی عبدالله اَفطَح، را امام بعدی دانستند. با درگذشت نابهنگام وی در مدت کوتاهی پس از درگذشت پدر، اختلافات بر سر جانشینی امام بیشتر شد و حتی عقیده برخی از شیعیان را سست کرد. اینان معتقد بودند ”از آنجا که امامت همواره تا روز قیامت از پدر به پسر میرسد و تنها استثنا امام حسین (ع) است، کسی امام خواهد بود که فرزند بزرگی برای امامت بعد از خویش داشته باشد.“ و اکنون از دید ایشان، درگذشت فرزند بزرگ امام (ع) از مسدود بودن باب امامت حکایت داشت و به عبارت دیگر، بیانگر تناقض در اصل امامت حضرت صادق (ع) بود. عدهای دیگر از شیعیان هم گفتند امام صادق (ع) از دنیا نرفته و غیبت کرده و هم او مهدی آخر زمان است و بازمیگردد. آنان به ”ناووسیه“ مشهور شدند. باری، عمده شیعیان موسی بن جعفر ــ امام کاظم (ع) ــ را جانشین شناختند. انشعاب در میان آنان هم بعد از رحلت امام ادامه یافت ...» (مهروش، 1395: 328 – 330).
یادداشتها:
ـ مهروش، فرهنگ (حامد خانی)(1395). تاریخ فقه اسلامی در سدههای نخستین: از آغاز اسلام تا شکلگیری مکتب اصحاب حدیث متأخر. تهران: نشر نی.
ـ وبگاه فرهنگ مهروش (دسترسی در 1395/8/4)
مرتضی مطهری درباره ملاحسین کاشفی و کتاب «روضةالشهدا» میگوید:
«ملاحسین کاشفی مردی است که واعظ هم هست، اتفاقاً این بیانصاف مرد باسوادی هم بوده است؛ کتابهایی هم دارد؛ صاحب انوار سهیلی ]است[، که خیلی عبارتپردازی کرده و میگویند کلیله و دمنه را خراب کرده است. به هر حال، مرد باسوادی بوده است. تاریخش را که انسان میخواند، معلوم نیست که او شیعه بوده یا سنّی و مثل اینکه اساساً یک مرد بوقلمونصفتی هم بوده است؛ در میان شیعهها خودش را یک شیعه صددرصد متصلّبی نشان میداده و در میان سنیها خودش را حنفی نشان میداده است. اصلاً اهل بیهق و سبزوار است. سبزوار مرکز تشیع بوده است و مردم آن هم فوقالعاده متعصب در تشیع. اینجا که در میان سبزواریها بود یک شیعه صددرصد شیعه بود. بعد میرفت هرات. (میگویند شوهر خواهر عبدالرحمن جامی یا باجناق او بود.) آنجا که میرفت، به روش اهل تسنن بود.
این مرد واعظ هم بوده است. چون در سبزوار بود، ذکر مصیبت میکرد. کتابی نوشته است به فارسی. اولین کتابی که به فارسی نوشته شده همین کتاب روضةالشهدا است، که پانصد سال پیش نوشته شده است، چون وفات کاشفی در 910، اوایل قرن دهم، بوده است و این کتاب یا در اواخر قرن نهم هجری نوشته شده است یا در اوایل قرن دهم. قبل از این کتاب مردم به منابع اصلی مراجعه میکردند. شیخ مفید (رضوانالله علیه) ارشاد را نوشته است و چقدر متقن نوشته است. ما اگر به ارشاد شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم، احتیاج به منبع دیگر نداریم. ]در[ تواریخ اهل تسنن، طبری نوشته است، ابن اثیر نوشته است، یعقوبی نوشته است، ابن عساکر نوشته است، خوارزمی نوشته است. من نمیدانم این بیانصاف چه کرده است! من وقتی این کتاب را خواندم، دیدم حتی اسمها جعلی است؛ یعنی در میان اصحاب امام حسین اسمهایی را میآورد که اصلاً چنین آدمهایی وجود نداشتهاند؛ در میان دشمنها اسمهایی را میبرد که همه جعلی است؛ داستانها را به شکل افسانه درآورده است. چون این کتاب اولین کتابی بود که به زبان فارسی نوشته شد، ]مرثیهخوانها[ که اغلب بیسواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمیکردند همین کتاب را میگرفتند و در مجالس از رو میخواندند. این است که امروز مجلس عزاداری امام حسین را ما ”روضهخوانی“ میگوییم. در زمان امام حسین روضهخوانی نمیگفتند؛ در زمان حضرت صادق هم روضهخوانی نمیگفتند؛ در زمان امام حسن عسکری هم روضهخوانی نمیگفتند؛ بعد در زمان سید مرتضی هم روضهخوانی نمیگفتند؛ در زمان خواجه نصیرالدین طوسی هم روضهخوانی نمیگفتند. از پانصد سال پیش به این طرف اسم این کار شده ”روضهخوانی“. روضهخوانی یعنی خواندن کتاب روضةالشهدا، همان کتاب دروغ. از وقتی که این کتاب در دستوبالها افتاد، دیگر کسی تاریخ واقعی امام حسین را مطالعه نکرد و شد افسانهسازیِ روضةالشهدا خواندن. ما شدیم روضهخوان، یعنی روضةالشهداخوان، یعنی افسانهها را نقل کردن و به تاریخ امام حسین توجه نکردن.» (مطهری، 1391: 82 ـ 83)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1391). حماسه حسینی: سخنرانیها. جلد 1. چاپ هفتادویکم. تهران: انتشارات صدرا.
محمد نصر اصفهانی در مقاله تراژدی کودکانه: بازخوانی داستان علی اصغر، رقیه و دو طفل مسلم روایت متفاوتی را بازگو میکند. در ابتدای این مقاله میخوانیم:
«امروز با خیل تحصیلکردههایی روبرو هستیم که در مسایل مذهبی از مردم کوچه و بازار قدیم بسیار عوامتر، متعصبتر و خرافیتر هستند. در گذشته، مردم با اینکه بیسواد بودند ولی به دلیل نشستن بر پای منبرهای مختلف و شنیدن سخنان متنوع در حد خود، قدرت تجزیه و تحلیل مییافتند و هر حرف و سخنی را باور نمیکردند. اما متأسفانه برخی از تحصیلکردههای ما این حد از فهم مذهبی را هم ندارند و بدون مطالعه و اطلاعات علمی و منطقی یا منکر همه چیز میشوند و یا فکر میکنند هر چه بیحساب و خرافیتر بیندیشند و کودکانهتر عمل کنند، دیندارتر هستند. گویا این دو گروه معتقد هستند غیر از موضوع تحصیل تخصصی آنها، برای تأیید یا رد مسائل دینی نیازی به هیچ مطالعه، تخصص و یا دید کارشناسانه نیست. این موضوع وقتی تأسفبارتر میشود که مبلغین مذهبی ما نیز عوامزده شده و مسئولیتهای اجتماعی و امکانات دولتی را نیز به ظاهرگرایی و تظاهر بفروشند و برای خرافات که مشتری فراوان دارد خوراک تهیه کنند. نگارنده در این ایام در صدد برآمد تا به بازخوانی پرونده سه داستان غمانگیز جریان کربلا که غالباً در عزاداریها و رسانهها به آن اشاره میشود بپردازد، تا حقیقت از تحریف، اسطوره و خرافه باز شناخته شود.»
همچنین برای دیدگاههای متفاوت با دیدگاه وی درباره وجود «رقیه» مراجعه کنید به:
ـ کربوبلا: شخصیت حضرت رقیه (س)، واقعیت یا تحریف؟
ـ کربوبلا: نظر برخی از مراجع راجع به حضرت رقیه (س)
پسنوشت:
اگر وبگاه محمد نصر اصفهانی در دسترس نیست، میتوانید مقاله وی را در اینجا بخوانید.
یادداشتها:
ـ وبگاه محمد نصر اصفهانی: تراژدی کودکانه (دسترسی در 1395/7/24)
ـ کربوبلا: پایگاه تخصصی امام حسین (ع) (دسترسی در 1395/7/24)
پـس عـزا بر خود کنید ای خفتگان
زانکه بد مرگیست این خواب گران
(مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 24)
یادداشتها:
ـ گنجور (دسترسی در 1395/7/19)
ـ یادداشتهای مرتبط:
عزا بر خود کنید!
آیا مولانا عزاداری شیعیان را تحقیر کرده است؟
مرتضی مطهری درباره تحریفات معنوی حادثه کربلا میگوید:
«(نمیدانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه) یک جا گفتیم حسینبنعلی قیام کرد که کشته بشود برای اینکه کفاره گناهان امت باشد، کشته شد برای اینکه گناهان ما آمرزیده شود. حالا اگر بپرسند آخر این در کجاست؟ خود حسین چنین چیزی گفت؟ پیغمبر گفت؟ امام گفت؟ چنین حرفی را چه کسی گفت؟ میگوییم ما به این حرفها چه کار داریم؟ امام حسین کشته شد برای اینکه گناهان ما بخشیده شود. نمیدانیم که این فکر را از دنیای مسیحیت گرفتهایم. ملت مسلمان خیلی چیزها را ندانسته از دنیای مسیحیت بر ضد اسلام گرفت. یکی همین است. یکی از اصول معتقدات مسیحی مسئله ]به[ صلیب رفتن مسیح است برای اینکه فادی باشد. الأن ”الفادی“ لقب مسیح است. این از نظر مسیحیت جزء متن مسیحیت است. میگویند عیسی به دار رفت و این به دار رفتن عیسی کفاره گناه امت شد، یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی میگذارند. فکر نکردیم این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست، با سخن حسین سازگار نیست. به خدا قسم، تهمت به ابا عبدالله است. والله اگر کسی در روز ماه رمضان روزه داشته باشد و این حرف را به حسینبنعلی نسبت دهد و بگوید شهادت حسین برای چنین کاری بود و از او نقل کند، روزهاش باطل است. دروغ بر حسین است. ابا عبدالله که برای مبارزه با گناه کردن قیام کرد، ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود. ما گفتیم حسین یک شرکت بیمه تأسیس کرد، بیمه گناه. گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم. در عوض چه میگیرم؟ شما برای من اشک بریزید، من در عوض گناهان شما را جبران میکنم، اما شما هر چه میخواهید باشید، ابنزیاد باشید، عمر سعد باشید. ما میگوییم یک ابنزیاد در دنیا کم بود، یک عمر سعد در دنیا کم بود، یک سنانبنانس در دنیا کم بود، یک خولی در دنیا کم بود، امام حسین میخواست خولی در دنیا زیاد شود، عمر سعد در دنیا زیاد شود. گفت ایهاالناس هر چه میتوانید بد باشید که من بیمه شما هستم!» (مطهری، 1391: 96 ـ 97)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1391). حماسه حسینی: سخنرانیها. جلد 1. چاپ هفتادویکم. تهران: انتشارات صدرا.
«صفویه ناگهان نهضت شیعی را که همیشه در زیرزمینها مبارزه میکرد روی کار آورد، میآورد روی بالکن، در صحنه باز جامعه، اما اقلیت شیعه ایرانی، چونکه هرگز در طول تاریخ نتوانسته یک جامعه مستقل بسازد، جز در دوره کوتاه آلبویه و حکومتهای محلی موقتی چون سربداریه، هیچگاه آزاد نبوده و امکان تظاهرات اجتماعی را نداشته و در تقیه به سر میبرده، هنوز شعارهای اجتماعی ندارد، هنوز مراسم عملی ندارد، هنوز نمیداند که چگونه و در چه فرمهای جمعی نمایشهای عمومی تجلی کند، سمبل و علائم و مراسم اجتماعی ندارد، اکنون که رژیم صفوی به اینها همه احتیاج دارد باید کاری کند. این کار بسیار ساده انجام شد؛ یک مقام رسمی وزارتی به وجود آمد و شخصیتی به اسم ”وزیر امور روضهخوانی“ مأموریت یافت تا در این زمینه دستبهکار شود. این وزیر امور روضهخوانی اولین تحفههای غرب را در قرن 16 و 17 به ایران سوغات آورد و این اولین تماس فرهنگی ایران است با غرب، نه آن چنانکه میگویند، قرن نوزدهم و واردکردن چاپخانه و برق و روزنامه و نظام و دارالفنون و حاجی امینالضرب و امیر کبیر...!
وزیر امور روضهخوانی و تعزیهداری رفت به اروپای شرقی (که در آن هنگام صفویه روابط بسیار نزدیک و مرموز ویژهای با آنها داشتند) و درباره مراسم دینی و تشریفات مذهبی آنجا تحقیق کرد، مطالعه کرد و بسیاری از آن سنتها و مراسم جمعی مذهبی و تظاهرات اجتماعی مسیحیت، برگزاری و نقل مصیبتهای مسیح و حواریون وشهدای تاریخ مسیحیت و نیز علائم و شعائر و ابزارها و وسایل خاص این مراسم و دکورهای ویژه محافل دینی و کلیسا را اقتباس کرد و همه را به ایران آورد و در اینجا به کمک روحانیون وابسته با رژیم صفوی، آن فرمها و رسوم را با تشیع و تاریخ تشیع و مصالح ملی و مذهبی ایران تطبیق دادند و به آن قالبهای مسیحی اروپایی، محتوای شیعی ایرانی بخشیدند، به طوری که ناگهان در ایران سمبلها و مراسم و مظاهر کاملاً تازهای که هرگز نه در ملیت ایران سابقه داشت و نه در دین اسلام و نه در مذهب شیعی به وجود آمد. مراسمی از نوع تعزیهگردانی، شبیهسازی نعش و علم و کتل و عماری و پردهداری و شمایلکشی و معرکهگیری و قفلبندی و زنجیرزنی و تیغزنی و موزیک و سنجزنی و تعزیهخوانی و فرم خاص و جدید و تشریفاتی ”مصیبتخوانی“ و ”نوحهسرایی جمعی“ ... که همه شکلش اقتباس از مسیحیت است و هرکس با آن آشنا است، به سادگی تشخیص میدهد که تقلید است.
اساس مراسم عزاداری مسیحیان بر نمایش زندگی شهدای نخستین نهضت مسیحیت و نشان دادن مظلومیت و شهادت آنان در دوران حکومت شرک و کفر و امپراتوری وحشی سزارها و سرداران آنها است و نیز شرح حال حواریون و به خصوص تراژدی مریم و بیان فضائل و کرامات و رنجها و مظلومیتهای او و از همه مهمتر احیای خاطره خونین عیسی مسیح و شکنجهها و ظلمها و سختیهایی که از قوم خود (یهودیها) از ظلمه (رومیهای بیرحم) تحمل کرده است تحت عنوان passions یعنی ”مصائب“ که مراسم و اشکال برگزاری و نمایش و بیان آن به وسیله صفویه تقلید و اقتباس شده است و در خدمت تاریخ خاص تشیع و بیان مصائب اهل بیت و حضرت فاطمه زهرا و بالاخص شهادت امام حسین و خاندان و اصحاب بزرگوارش قرار گرفته است.
قفلزنی، سینهزنی، زنجیرزنی و تیغزنی حتی هماکنون به همین شکل در لورد Lourdes سالیانه در سالروز شهادت مسیح برگزار میشود و این است که با اینکه از نظر اسلامی این اعمال محکوم است و علمای حقیقی اسلامی نه تنها آن را تأیید نکردهاند که جداً مخالفاند و این نمایشها را بر خلاف موازین علمی شرع میدانند. ولی همواره و همه ساله در این دو سه قرن انجام میشده و این در عین حال که شگفتانگیز است روشنکننده این نظر من است که این مراسم ابتکار سیاست بوده است، نه روحانیت واقعی و نشان میدهد که این تظاهرات پرشور و سازمانیافته و بسیار نیرومند، با اینکه صددرصد مذهبی و شیعی است و به نام امام و خاندان پیغمبر و ولایت علی و عشق مذهبی انجام میشود مورد تأیید علمای شیعی نیست و حتی علما غالباً در برابر آن تقیه میکردهاند و از مخالفت علنی و جدی خودداری مینمودهاند و این روشن میکند که مصالح سیاسی و قدرت حکومت بوده است که این مراسم و اعمال و شعائر را بر علما تحمیل کرده است وگردانندگان آن نیز خود به این امر کم و بیش واقفاند عالم و فقیه واقعی شیعی آنها را تأیید نمیکند ولی به نام اینکه: این، کار عشق است، کار شرع نیست، خود را از قید فتوای عالم رها میکردهاند چنانکه در پاسخ عالمی که به یکی از همین سرحلقهها گفته بود این اعمال با موازین شرع نمیخواند، گفته بود: ”آقا، یازده ماه از سال را ما به حرف شما گوش میدهیم و این یک ماه را شما به حرف ما گوش کنید؛ این کار مستحب و مکروه و حلال وحرام نیست، جنون علی و عشق حسین است، عاشورا ما را دیوانه میکند، خونمان را جوش میآورد، دلمان میخواهد خودمان را آتش بزنیم، دستگاه امام حسین از دستگاه خدا سوا است. اگر خدا ما را به گناه عشق حسین به جهنم هم ببرد با شوق و شکر خودمان را در آتش میاندازیم، بگذار ما را بسوزد ...“ این گونه استدلال و احساسات پیداست که با منطق عقلی و عقلائی اسلام و تشیع علمی ارتباطی ندارد، کاملاً پیداست که زبان تصوف است و احساسات غلاه و پرورده کار درویشان و شاعران و روضهخوانان و خطبا و مبلغان عوام که همه مستقیم و غیرمستقیم از نهضت صفوی آب میخورند و کارگزاران و بلندگوها و رادیوهای رسمی زمان بودهاند و به دربار صفوی بیشتر بسته بودند تا حوزههای علمی. من فکر میکنم اینکه امروز یک مجتهد فقیه و عالم شیعی منبر رفتن و تبلیغ کردن و رد محافل و تکایا و مساجد حرف زدن را برای مقام خود کسر میداند و سبک تلقی میکند یادگار همان دوره است که منبرها، تریبونهای تبلیغاتی دستگاه حکومت شده بود و منبریها سخنگوهای سیاست، نه علم و روحانیت. این مراسم غالباً به روشنی با سنتها و حتی احکام شرعی منافات دارد. حرمتی که مسلمان و شیعه برای ائمه و خاندان پیغمبر و به خصوص حرم پیغمبر و امام قائل است پیداست و در عین حال در شبیهها، یک نره مرد نتراشیده سکینه میشود یا زینب و در صحنهها ظاهر میشود یا موسیقی که علما آن همه با کراهت و حرمت تلقی میکنند در شبیه و تعزیه حفظ شده است. و پیداست که از مسیحیت آمده است. شبیه و تعزیه و نعش، تقلید کورکورانه از مراسم ”میسترهای هفتگانه“ 7 Mysteress و ”میراکل“ Miracles و نمایش نعش عیسی بر صلیب و فرود آوردن و دفن کردن و صعود و دیگر قضایاست.
نوحههای دستهجمعی درست یادآور ”کُر“های کلیساست. و پردههای سیاه که به شکل خاصی بر سر در تکیهها و پایهها و کتیبهها آویخته میشود و غالباً اشعار جودی و محتشم و غیره بر آن نقش شده بیکموکاست از پردههای کلیسا در مراسم تقلید شده و شمایلگردانی و نقش صورت ائمه و دشمنان و حوادث کربلا و غیره که در میان مردم نمایش داده میشود پُرترهسازیهای مسیحی است. حتی اسلوب نقاشیها همان است، در حالی که صورتسازی در مذهب ما مکروه است، حتی نوری که به صورت یک هاله گرد سر ائمه و اهل بیت دیده میشود درست تقلیدی است و شاید بافره ایزدی وفروع ایزدی در ایران باستان توجیه شده است.
این مراسم و تشریفات رسمی و مخصوص عزاداری اجتماعی و رسمی همه فرمهای تقلیدی از عزاداری و مصیبتخوانی و شبیهسازی مسیحیت اروپایی است و حتی گاه به قدری ناشیانه این تقلید را کردهاند که شکل صلیب را هم که در مراسم مذهبی مسیحیها جلو دسته میبرند صفویه بدون اینکه کمترین تغییری در آن بدهند آوردند به ایران و همین الان هم، بدون توجه به شکل رمزی و مذهبی آن در مسیحیت، جلو دستهها راه میبرند و همه میبینند که شاخصه نمایان هر دسته سینهزنی همین صلیب یعنی جریده است و در عین حال در نظر هیچکس معلوم نیست برای چیست؟ و هیچکس از آنهایی هم که آن را میسازند و حمل میکنند نمیدانند برای چه چنین میکنند؟ اما با اینکه این جریده در میان ما هیچ مفهومی ندارد و کاری نمیکند، همه شخصیت و عظمت و افتخار یک دسته به همان جریدهاش وابسته است، دعواها بر سر جریده است. ارزش و اعتبار و شکوه و فداکاری، اندازه ایمان و شور دینی یک دسته به بزرگی و سنگینی و زیبایی و گرانی جریدهاش بستگی دارد. جریده نه تنها از نظر شکل همان صلیب است، بلکه از نظر لفظ هم همان اسم صلیب است، که همراه مسمی از اروپای شرقی و از زبان لاتین به فارسی آمده، چون کلمه ”جریده“ نه در فارسی و نه در عربی با این شکل هیچ مفهومی ندارد. دکورها و پوششها و پردههایی که در اروپای شرقی و ایتالیا و غالب کلیساهای کاتولیک وجود دارد و همه میبینید با همان شکل به ایران آمد و چون مسجد امکان پذیرش این مراسم و این تزئینات جدید را نداشت و برای چنین کارهایی ساخته نشده بود، ساختمانهای خاص این امور بنا شد به نام ”تکیه“.» (شریعتی، 1377: 169 - 174).
یادداشتها: