«و اگر خواستید کسی را مکافات کنید، نظیر آنچه به آن مکافات دیدهاید مکافات دهید؛ و اگر شکیبایی ورزید، [بدانید] این شیوه برای شکیبایان بهتر است.» (نحل: 126)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
«و اگر خواستید کسی را مکافات کنید، نظیر آنچه به آن مکافات دیدهاید مکافات دهید؛ و اگر شکیبایی ورزید، [بدانید] این شیوه برای شکیبایان بهتر است.» (نحل: 126)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
آیتالله حیدری:
«در اینکه مردان و زنان از نظر تکوینی و وجودی ــ چه در بُعد جسمی، چه در بُعد روحی و روانشناختی، و چه از جهت دستگاههای ادراکی و معرفتشناختی ــ به گونهای متفاوت خلق شدهاند تردیدی نیست، اگرچه این تفاوت بارِ ارزشی ندارد تا بهانۀ برتری و شرافت مردان بر زنان یا بالعکس شود.
این اختلاف در خلقت تا حدودی و در برخی زمینهها باعث تفاوت مرد و زن در فهم، برداشت و قرائت آنها در موضوعات گوناگون ــ به ویژه در مواجهه با نصوص دینی ــ میشود؛ یعنی در عین اشتراکاتی که زنان و مردان در فهم دین دارند مانند تلقّی یکسان از ممدوح بودن عدالت و خوشاخلاقی یا مذموم بودن ظلم و تعدّی، اما در عین حال، در برخی دیگر از مسائل، از برداشت و قرائتی متفاوت و حتی متعارض با یکدیگر برخوردارند.
از دیدگاه ما، زنان هم مانند مردان، باید به طور جدّیتر به میدان علم بیایند و فهم و قرائت زنانهٔ خودشان از نصوص دینی را ارائه دهند، زیرا فهم مردان ــ یعنی فقها و مفسرینِ مَرد از آیات و روایات ــ بدون اینکه لزوماً تعمّد و غرض بدی داشته باشند، بلکه صرفاً به دلیل حاکمیت نظام روانشناختی و روحی و معرفتشناختی مردانه، با فهم زنان متفاوت و گاهی متقابل است!
از همین رو، زنان باید مجتهد و عارف و فقیه و فیلسوف و متکّلم و مفسّر و حدیثشناس و در یک کلمه ”دینشناس“ و ”صاحب مبنا“ بشوند، و در کنار قرائتِ مردان اظهارِ وجود کنند و قرائت متفاوت خودشان از دین ــ حداقل در برخی حوزهها و موضوعات ــ را در برابر فهم عالمانِ مرد ارائه بدهند و با صراحت و شهامت بگویند ما زنان، قرآن و روایات را چنین میفهمیم و شما مردان فلان مطلب را که دربارۀ مسائل و حقوق زنان است خطا متوجه شدهاید!
البته باید دقّت داشت که این نگرش نباید به نوعی تقابل ساختگی و نزاعگونه که مبتنی بر غرضورزی و مردستیزی یا زنستیزی است منجر شود، بلکه باید فضایی سالم برای رقابت علمی با رعایت موازین انسانی، اخلاقی و فراجنسیتی پدید آورد.
و اما به میان آمدن فهم و برداشت زنان از متون دینی، حداقل دو فایده و اثر مهم در بر دارد که ضرورت آن را آشکار میسازد.
فایدۀ اوّل: احقاق حقوق زنان
اوّلین اثر مثبتِ مطرح شدن جدّیِ قرائتهای زنان از معارف دینی این است که جامعۀ زنان به راحتی میتوانند با زبان خودشان ــ و نه از زبان مردان و به واسطۀ ایشان ــ نیازها و حقوق خودشان را تبیین کنند و به نحو علمی و استدلالی با صدای بلند بگویند فهم فقها از فلان مسأله و حقِّ مربوط به زنان خطا است و باید به گونهای که ما معتقدیم و برای اعتقاد خود دلیل هم داریم تصحیح و تغییر داد شود. جامعۀ علمی زنان باید به میدان تقابل سالم علمی با دینشناسان مرد وارد شوند، نه اینکه در حاشیه بنشینند تا عالمان و فقیهان مرد، دین را آن طوری که خودشان میفهمند ــ ولو نه به قصد سوء و دشمنی با زنان ــ تفسیر کنند و دربارۀ دنیا و آخرت زنان، از کوچکترین مسأله گرفته تا کلانترین امور، حکم وضع کنند و بعد از آن، زنان فقط به گونهای احساسی گِله کنند. بلکه باید صدها و هزاران کتاب فلسفی و عرفانی و تفسیری و فقهی و اصولی عمیق بنویسند و توان علمی و قدرت تاریخسازی خودشان را در وادی علم و اندیشهورزی اثبات کنند و داشتههای علمی و حتی توانمندیهای عملی و مدیریتی خودشان را به رخ مردان بکشند، البته همان طور که بیان شد و باز تکرار و تأکید میگردد، با رعایت اخلاق و بدون ایجاد دودستگیهای کینهتوزانه و رقابتهای ناسالم و تخریبی بین زنان و مردان. باید توجّه داشت که نگاه اخلاقی و فراجنسیّتی در همۀ مراحل این نگرش حاکم است.
فایدۀ دوّم: تکمیل و تعمیق فهم مردان از دین
دومین اثر و فایدۀ به میان آمدن دینشناسی زنان، تکمیل نمودن و تعمیق بخشیدن به فهم و قرائت مردان از معارف دینی است؛ یعنی از دیدگاه ما نه تنها مردان بینیاز از قرائت و دینفهمی زنان نیستند، و نه تنها عقل و شعور زنان کمتر از عقل و فهم مردان نیست، بلکه عالمانِ مرد نیازمند قرائت و دینشناسی زنان از نصوص دینی هستند، تا از این طریق شناخت و قرائت خودشان از آیات و روایات را گسترش و تکامل ببخشند! به بیان دیگر، نگاه تعاملی و تکاملی در حوزۀ روابط زناشویی، باید به عرصۀ دینشناسی و تکوّن معرفت دینی تسرّی پیدا کند؛ در غیر این صورت، هم قرائت زنانۀ صِرف از دین ناقص است، و هم قرائت مردانۀ صِرف از دین ناقص میباشد.
دینشناسی صحیح و عمیق، حاصل مجموعِ فهم عالمان مرد و عالمان زن از نصوص دینی، در طول تاریخ علم است. اگر از یک سو زنان متعددی در حوزۀ مطالعات دینشناسی، فقیه و فیلسوف و مفسّر بشوند و به تولید علم و اندیشه بپردازند (به عنوان نمونه، مثل خانم لیندا زاگزِبسکی در زمینۀ ”معرفتشناسی فضیلت“، و خانم هانا آرنت در حوزۀ ”فلسفۀ سیاست“ در فرهنگ غرب)، و از سوی دیگر فقها و فلاسفه و مفسرین و دینشناسان مرد، خودشان را بینیاز از برداشت زنان از دین ندانند و قرائت و فهم آنها را هم لحاظ کنند و بخوانند و بفهمند، در مجموع و نهایتاً نظام معرفتی و دینشناسی جامعۀ اسلامی، تغییر و تکامل محسوس و قابل توجّهی مییابد.
طبق این مبنا، عالمان دین نه تنها نباید به حرفها و دیدگاههای زنان بیتفاوت باشند، بلکه باید داوطلبانه به استقبال فهم زنان از دین بروند و به عقل و شعور ایشان احترام بگذارند، زیرا به دلیل وجود تفاوتهای جدّی، مهم و ارزشمند بین زنان و مردان از نظر فهم و دستگاه ادراکی و معرفتی، فهم زن و مرد از دین میتواند در عین تفاوت و تمایز، مکمّل و همافزا باشد. این نگرش یکی دیگر از تفاوتهای جوهری و بنیادین روش دینشناسی بنده با دیدگاه مشهور در حوزههای علمیه نسبت به زنان از دیدگاه اسلام است که در طول تاریخ، تسلّط و حاکمیّت داشته و هم اکنون نیز دارد!» (برگرفته از درس خارج فقه آیتالله حیدری با عنوان ”فقه زنان؛ تلاشی در جهت ارائه دیدگاهی نو“، دسترسی در 1398/10/13)
یادداشتها:
ـ پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله حیدری (انتشار در 1398/10/8)
امام سجاد (ع):
«خداوندا، هرکس که حاجت به یکی از بندگان تو بَرَد یا یکی از بندگانت را سبب رواشدن حاجت خود پندارد جز حرمان نصیبی حاصل نکند و سزاوار است که تو احسان از او بازگیری.» (صحیفه سجادیه: نیایش 13)
یادداشتها:
ـ صحیفه سجّادیه. ترجمه عبدالمحمد آیتی. (1375). چاپ دوم. تهران: سروش.
ـ یادداشت مرتبط:
سید حسن اسلامی اردکانی مینویسد:
«فارغ از ریشه و خاستگاه تاریخی شب یلدا، در این شب همه اعضای خانواده دور هم جمع میشویم، به بهانه این شب کمی انار میخوریم و بعد هم به دیوان حافظ تفألی میزنیم و غزلی را که میآید به سود خودمان، شرح و تفسیر میکنیم و یکی دو ساعتی بگوبخند داریم.
این سنت سالها است که ادامه دارد. با این حال، سنتهای ایرانی از جمله همین شب یلدا مخالفانی دارد و آنها گاه استدلالهایی بر ضد این قبیل کارها میکنند. برای نمونه، به خاستگاه و پیشینه تاریخی این سنتها میپردازند و آنها را از این منظر نقد میکنند. طبق این نگرش، برای مثال چهارشنبهسوری بد است، چون که مثلاً ریشه در آتشپرستی دارد! عید نوروز بد است، زیرا یکی از سنن باستانی است؛ سیزدهبهدر نادرست است، زیرا ریشه در سنت و فرهنگ اسلامی ندارد و ...
این منطق و شیوه نگرش به جای بررسی جایگاه فعلی یک سنت و کارکرد آن، منحصراً یا عمدتاً به خاستگاه تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی یا روانشناختی آن توجه میکند و اگر این خاستگاه قابل دفاع نبود، فارغ از کارکرد فعلی آن، نادرستش قلمداد میکند. در اروپای قرن هیجدهم و نوزدهم، همین منطق و روش برای بررسی دین به کار میرفت و با توجه به خاستگاه تاریخی آن، جایگاه فعلی آن ارزیابی و نقادی میشد. برای مثال، مارکس، نیچه و فروید با همین سنجه و شیوه دین و اخلاق را بررسی و داوری میکردند. در نتیجه کافی بود مثلاً نشان بدهیم دین یا اخلاق برآمده از فعالیت یا وضعیت فلان طبقه یا حالت روانی است. همین کافی بود تا داوری قاطعی درباره آن مسأله داشته باشیم.
امروزه منطقدانان این شیوه را نوعی مغالطه میدانند و آن را مغالطه خاستگاه یا مغالطه منشأ (Genetic fallacy) مینامند. کمی به اطراف خودمان توجه کنیم، متوجه کاربرد گسترده این شیوه میشویم. دوستمان لباسی به تن دارد که به تنش زار میزند و کلاً او را از ریخت انداخته است. میگوییم که این لباس به تو نمیآید! فورا پاسخ میدهد: ”این تازه از پاریس آمده است!“ دیگری میخواهد عرفان را نقد کند میگوید: ”از هند آمده است“ و سومی میخواهد یک ایده را رد کند، قاطعانه میگوید: ”این حرف غربیها است.“ در واقع، از این منطق هم برای تأیید یک دیدگاه و هم برای نفی آن استفاده میشود. حال آنکه هر دو غلط است. هر مسأله یا پدیدهای را باید بر اساس وضع فعلی آن بررسی کرد. از این منظر، نه گذشته درخشان ایران، به دادِ وضعِ فعلی آن میرسد و نه گذشتهٔ نداشتهٔ مالزی به موفقیت کنونی آن آسیب میزند.
از بحث کمی دور شدم. شب یلدا، چه بیانگر تولد حضرت مسیح باشد و چه سنتی مانوی، در میان خانوادههای ایرانی کارکرد خوبی دارد و دستکم بهانهای است تا اعضای خانوادهها، به جای چشم دوختن به تلویزیون یا سر فرو کردن در گوشیهای خود، دور هم جمع شوند؛ به طنز و طیبت یا حتی جدی فال حافظی بگیرند؛ درباره آینده و برنامههای خود گفتوگو کنند و ساعتی خوش باشند. همین یک کارکرد کافی است تا این سنت نگهداشته شود.
از این رو، تردید درباره آن و بیمهری به آن توجیهی ندارد. هرچند در سنت شعری ما شب یلدا چندان ستوده نشده است و حافظ بر تیرگی و درازای آن این گونه انگشت میگذارد: ”صحبت حکام ظلمت شب یلدا است“ [غزلیات، غزل شماره 232] و شیدا هم از ناکامی خویش این گونه سخن میراند: ”شیشه می در شب یلدا شکست.“ با این همه، امید که به جای شیشه می، در شب یلدا ”شیشه غم“تان بشکند. شب یلداتان در کنار اعضای خانواده و عزیزان دراز باد.» (روزنامه اعتماد، شماره 4261: صفحه آخر)
یادداشتها:
ـ اسلامی اردکانی، سید حسن. (1397). شیشهٔ می در شب یلدا شکست! تهران: روزنامه اعتماد (شماره 4261؛ صفحه آخر).
ـ یادداشت مرتبط:
● حسن انوری:
«آخرین شب پاییز در نیمکره شمالی و بلندترین شب سال (مقارن با میلاد عیسی (ع))» (فرهنگ بزرگ سخن، ج ۸)
● محمد معین:
«درازترین شب سال، شب اول برج جَدی، شب چله بزرگ زمستان.» (فرهنگ فارسی معین، ج ۲) «”یلدا“ کلمهای است سُریانی به معنی ”میلاد“ عربی، چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق میکردهاند.» (برهان قاطع، ج ۴، ص ۲۴۴۷: پانوشت ۸)
● حسن عمید:
«کلمه سُریانی به معنی میلاد، وقت ولادت، به معنی زمان ولادت حضرت عیسی هم گفتهاند. در فارسی، شب یلدا شبی را میگویند که از آن شب درازتر نباشد و آن شب آخر پاییز و شب اول زمستان است. شب اول دیماه که شب اول چله و درازترینِ شبها و قریب ۱۴ ساعت است.» (فرهنگ فارسی عمید)
یادداشتها:
ـ انوری، حسن. (سرویراستار). (۱۳۸۱). فرهنگ بزرگ سخن. (۸ جلد). تهران: سخن.
ـ معین، محمد. (۱۳۸۱). فرهنگ فارسی معین. (۲ جلد). تهران: اَدنا.
ـ خلف تبریزی، محمدحسین. (۱۰۶۲ ھـ. ﻗـ.). برهان قاطع. (۵ جلد). ویراستهٔ محمد معین (۱۳۴۲). چاپ دوم. تهران: کتابفروشی ابن سینا.
ـ عمید، حسن. (۱۳۸۹). فرهنگ فارسی عمید. ویراستهٔ عزیزالله علیزاده. تهران: راه رشد.
ـ یادداشت مرتبط:
جویا جهانبخش مینویسد:
«صورت ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِینَا (یا فی حَقِّنا) مَا شِئْتُم“ را علیرغم این همه شهرت در اَفواه [= دهانها] و اَلسِنه [= زبانها]، این کمترین، در هیچ متنِ رواییِ کهن و شایاناعتنا دستیاب نکرد و دیگران نیز گویا نیافتهاند. مضمون آن را در برخی از روایتها میتوان سراغ گرفت که حتی اگر قُصور سَنَدی نداشتند، باز پذیرششان محلِ تأمل بود، خاصّه اعتقادات که ابتنای آن بر صِرفِ ”خبرِ واحد“ شدنی نیست.» (جهانبخش، 1390: 104 ــ 107)
«با ابهامها و اشکالهایی که در ”مأخذ“ یا ”سند“ هریک از نقلهای مُشعِر [= خبردهنده] به مضمون ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ …“ وجود دارد، و با کثرت دواعی جعل و تزویر غالیانه که در این راستا وجود داشته است، حصول اطمینان به صدور این مطلب از پیشوایان (علیهم السّلام) به غایت دشوار به نظر میرسد.» (همان: 118)
«این نکته مهم و کلیدی هم نباید مغفول افتد که در برههای از زمان غالیان روایاتی مجعول را با سندِ معتبر در جامعهٔ شیعی نشر میدادهاند. از این روی، به ویژه در موضوعات [= جعلیات] و جایهایی که در آنها غالیان انگیزهای قوی برای جعل و وضع داشتهاند آسانگیری در نقدِ حدیث و بسندهگری به صحت نسبیِ سنَد پسندیده نیست، و اهمیت نقد محتوایی از راه عرضهٔ روایات بر کتاب خدا و سنت قطعی و ضرورت بهرهوری از ارزیابیهای تاریخی و زبانشناختی و سبْکشناختی، بیشتر و بیشتر، و حصولِ وثوق به صدور، دشوارتر میگردد. در چنین جایگاهها اَسنادِ صحیح نیز جای درنگ دارند، تا چه رسد به اسناد ضعیف.
النّهایه، با همه آنچه گفتیم و با آنکه ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِی فَضْلِنا مَا شِئْتُم“: اولاً، شعاری کاملاً غالیپسند و سازگار با جهانبینیِ غالیانه است و غالیان انگیزهها و دواعی بسیار برای جعل چنین جملهها داشتهاند؛ و ثانیاً، در عمل سخت مورد بهرهبرداری غالیان و غُلوزَدگان بوده است؛ و ثالثاً، به سبب ضعفِ طُرُق روایی و ... و ... هیچیک از صُوَر مُشعِر بدین مضمون که ما میشناسیم چنان نیست که بتوان با اطمینان و بیدغدغه آن را سخن امام (ع) دانست. باید انصاف داد که با شواهد و بررسیهای موجود، قطع بدین هم که جمیع صُوَر یادشده ساختگی و موضوع [= جعلی] و بیپایه است ناشدنی است، زیرا [...] امکان ارائه معنا و تفسیری صحیح و مقید و محدود نیز از بعض آن روایتها وجود دارد که آن تفسیر مقید و محدود با مسلّمات کتاب و سنّت قطعه و تاریخ واقعی پیشوایان (ع) تعارضی نخواهد داشت و با معتقدات شیعیان اعتدالی کاملاً سازگار خواهد بود.» (همان: 120 ــ 121)
«برداشت غالیانهٔ حداکثری از ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا ...“ حتی با اصل نگرش توحیدی اسلامی ناسازگار است. [...] مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در گزارش سومین آیه سوره زمر توضیح میدهد که بتپرستان، کسان و چیزهایی را که ”أرباب“ و ”آلِهَه“ قرار میدادند خودِ الله (سبحانه و تعالی) نمیدانستند، بلکه آنها را موجوداتی ممکنالوجود و مخلوق میدانستند که نزدِ الله تعالی مقرباند و او به حسب منزلتِ آنها تدبیر امور عالم را بدانها تفویض کرده است و خود جُز خَلْق و ایجاد را عهدهدار نیست و ”رب الأرباب“ و ”إله الآلِهَه“ به شمار می رود.» (همان: 76 ــ 77) «آموزه ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا ...“، با تفسیر افراطیِ حداکثریاش پیوسته میتوانسته پشتوانه و جادهصافکن مُدعیات بیدلیل و عقائد نااستوار غُلات باشد تا به کمکِ آن دهانِ معترضانِ عادی و عامی را ببندند و ذهنها را به پذیرفتن ناپذیرفتنیها خوگر [= مأنوس] سازند.» (همان: 123)
«در کثیری از نوشتارهایی که تفکر ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة ...“ بر آنها حاکم است منتقدان و منکرانِ اینچنین فراخداریِ غالیانه را به حربهٔ تهدید و اتهام بر جای خود نشاندهاند! نمونه را، به ”کوری چشم منکران ...“ قلمفرسایی کردهاند، و مخالفانِ شیعیمذهبِ خود را ”به ظاهر شیعه“ شمردهاند، یا در باب ”حماقت“ و ”اُشترچران“بودن مخالف قلم فرسودهاند. در مواردی نیز دامنه اهانت چندان گسترانیده شده است که قلم از بازگفت آن خویشتنداری میکند و دامان سخن آلایش به آن را برنمیتابد.» (همان: 99 ــ 100)
یادداشتها:
ـ جهانبخش، جویا. (1390). سه گفتار در غلوپژوهی. تهران: انتشارات اساطیر.
ـ یادداشتهای مرتبط:
محمد اسفندیاری مینویسد:
«بدفهمی بعضی احادیث دستاویزی شده است برای کسانی که دوست دارند در فضائل ائمه طاهرین (ع) گزافهگویی کنند. [...]
از امیرالمؤمنین علی (ع) روایت کردهاند: ”إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا قُولُوا إِنَّا عَبِیدٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُم؛ از غلو درباره ما بپرهیزید، بگویید ما بندگانی پروردهایم [نه پروردگار] و آنگاه آنچه خواستید در فضل ما بگویید.“ [1] از امام صادق (ع) نیز روایت شده است: ”اجْعَلُونَا مَخْلُوقِینَ وَ قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم؛ ما را مخلوق قلمداد کنید و آنگاه آنچه خواستید درباره ما بگویید.“ [2] همچنین از آن حضرت روایت کردهاند: ”اجْعَلْ لَنا رَبَّاً نَؤُوبُ اِلَیهِ و قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم؛ برای ما پروردگاری محسوب دارید که به سویش بازمیگردیم و آنگاه آنچه خواستید درباره ما بگویید.“ [3]
مفاد این دسته از احادیث را در کتابهای کلامی و روایی بدین صورت بیان کرده و گاهی به ائمه طاهرین (ع) نسبت دادهاند: ”نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِینَا (یا فی حَقِّنا، یا: فِی فَضْلِنا) مَا شِئْتُم“ اما برخی از پژوهشگران این احادیث را تلقی به قبول نکردهاند.
یکی از ایشان مینویسد:
”مفوضه ... با استناد به روایتی مدعی بودند از ائمه هدی شنیدهاند (به صورت ′نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم‘) و با پشتگرمی به این رخصت، که آن را به گونهٔ چک سفید امضاشده تلقی میکردند، مرکب همت را در وادی بیان تاختند و از انتساب هیچگونه صفت خدایی یا معجزه متحبرالعقول ... دریغ ننمودند.“ [4]
یکی دیگر از ایشان مینویسد:
”همه این روایات سندشان ضعیفاند ... و اگر هم صحیح بودند، طبق آنها نظر نمیدادم؛ چنان که پوشیده نیست. و گمان نمیرود فاضلی به آنها رضایت دهد و به اقتضایشان عمل کند.“ [5] / ”معتبر بودن سندشان ثابت نیست و به نظر من گمان میرود که مجعول باشد. پس چارهای نیست که علم آن را به کسی که از او صادر شده است بازگرداند.“ [6]
به دیدهٔ یکی دیگر از پژوهشگران، روایات پیشگفته قطعیالصّدور نیست، اگرچه قطع هم نمیتوان کرد که مجعول باشد:
”با ابهامها و اشکالهایی که در مأخذ یا سند هریک از نقلهای مُشعِر [= خبردهنده] به مضمون ′نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ …‘ وجود دارد، و با کثرت دواعی جعل و تزویر غالیانه که در این راستا وجود داشته است، حصول اطمینان به صدور این مطلب از پیشوایان (علیهم السّلام) به غایت دشوار به نظر میرسد … قطع بدین هم که جمیع صوَر یادشده ساختگی و موضوع [= جعلی] و بیپایه است ناشدنی است. “ [7]»
«حاصل اینکه، در سند این احادیث جای بحث است. اما اگر از این بگذریم و حتی فرض را بر این بگذاریم که احادیث مزبور صحیحالسند هستند، باید حمل بر معنایی معقول و منطقی شوند. [...] کسی نمیتواند احادیث مزبور را دستاویزی برای غلو در فضائل قرار دهد.» (اسفندیاری، 1395: 111 ــ 113)
پانوشتها:
[1] بحارالانوار (ج 25، ص 270)
[2] بحارالانوار (ج 25، ص 279)
[3] بحارالانوار (ج 25، ص 283)
[4] مدرسی طباطبایی، سید حسین. مکتب در فرایند تکامل: نظری بر تطوّر مبانی فکری تشیع در سه قرن نخستین. ترجمهٔ هاشم ایزدپناه (1386: 81 ــ 92). تهران. انتشارات کویر.
[5] آصف محسنی، محمد. (1387: ج 3، ص 433). صراط الحقّ فی المعارف الاسلامیّة و الاصول الاعتقادیّة. نجف: مطبعة النّعمان.
[6] آصف محسنی، محمد. (1381: ج 1، ص 485). مشرعة بحار الأنوار. قم: مکتب عزیزی.
[7] جهانبخش، جویا. (1390: 118 و 121). سه گفتار در غلوپژوهی. تهران: انتشارات اساطیر.
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: کویر.
ـ یادداشتهای مرتبط:
شهید مطهری مینویسد:
«اگر ــ به صورت یک فرض ــ مردمی مؤمن به خدا باشند و موحد، ولی در میان خودشان ظالم، این ظلم سبب میشود که اینها نتوانند به کار خودشان ادامه بدهند، یعنی خدا منقرضشان میکند.
اگر، برعکس، مردمی نسبت به خداوند کافر باشند، ولی در میان خودشان عادل، این جامعه قابلبقاست.» (مطهری، 1398: 44)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی. (1398). انحطاط و ترقی تمدنها از نظر قرآن و منطق دیالکتیک. تهران: انتشارات صدرا.
ـ یادداشتهای مرتبط:
محمد اسفندیاری مینویسد:
«هرچه از اهمیت عقیدۂ صحیح سخن بگوییم، بجاست. اگر کسی عمری تحقیق کند تا به عقیدهای صحیح دست یابد، چیزی از عمرش تلف نشده است. اما اکنون ضمن مسلم دانستن این موضوع بر آنایم تا اهمیت اخلاق را یادآور شویم و اینکه اخلاق مهمتر است از عقیده. آنکه در باره دین و فلسفه و جهان و نظام هستی نادرست میاندیشد، اما سلوکش اخلاقی است، بهتر است از کسی که عقیدهاش درست است، ولی سلوکش غیراخلاقی. اساساً یکی از معیارهای مقبولیت هر دین و آیین، اخلاقی بودن آن است و توجهش به ارزشهای اخلاقی. در اسلام نیز که آن همه تأکید بر خدا و معاد شده، از آن روست که انسانها خود را در محضر خدا بیابند و اخلاق را پاس دارند و بدانند ذرة المثقال نیکی و بدی را پاداش و کیفر است.
با وجود اینکه دین کفر را برنمیتابد، اما کافرِ عادل بهتر است از مسلمانِ ظالم. آنکه مسلمان نیست، اما راستگو و امانتدار و پاسدار پیمان و دیگر اصول اخلاقی است، بهتر است از مسلمانی که ظلم و تعدی میکند و اخلاق را فرو میگذارد. اگر ما بخواهیم به کسی امانت بسپاریم، به کافرِ امین میسپاریم، نه مسلمانِ غیرامین. همچنین اگر بخواهیم خبری از یک رخداد کسب کنیم، به کافر راستگو اعتماد میکنیم، نه مسلمان دروغگو.
از آنچه گذشت، نتیجه میخواهم گرفت که ما مسلمانان نباید به مسلمانی خود غِرّه شویم. صِرف مسلمان بودن، و نیز شیعه بودن، سبب نجات و رستگاری نیست، و نارواست اگر کسی با تمسک به اینکه دین و مذهبش حق است اخلاق را دستکم بگیرد. حتی صِرفِ عبادت علامتِ دینداری و سببِ نجات نیست؛ چه رسد به صِرفِ باور. آنکه بدین دستاویز که مسلمان است و اهل نجات، اخلاق را پاس نمیدارد دچار غرور مسلمانی است و هرچه مغرورتر باشد، گمراهتر است.
اگر کسی با تمسک به اینکه برحق است از اخلاق سرپیچی کند، اخلاق یکسره تعطیل میشود؛ از آن رو که هر کسی خود را برحق میداند. مضافاً اینکه، حقانیت هر گروه فقط به آموزههایش نیست، اخلاق نیز معیار است.
کتمان نباید کرد که برخی میپندارند همین که مسلماناند و شیعه، در مقابل گناهان بیمه شدهاند و گذرنامه ورود به بهشت دارند. این گروه، عقیدهپرست هستند و دچار غرور مسلمانی و شیعیگری. عقیدهپرستی قربانی کردنِ اخلاق به نام عقیده است. آنکه به دستاویز حق بودن عقیدهاش، گو اینکه چنین هم باشد، اخلاق را نادیده میگیرد، عقیدهپرست است و گرفتار غرور عقیدتی. عقیدهپرستی برتر دانستنِ باور از عمل است. و قبول اینکه صِرف اعتقاد به فلان دین و مذهب، یا داخل بودن در فلان حزب و گروه، امتیاز است.» (اسفندیاری، 1396: 165 ــ 167)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1396). همه ما برادریم: سیمای انسانی و اخلاقی اسلام. ویراست چهارم. چاپ هشتم. تهران: نگاه معاصر.
ـ یادداشت مرتبط:
مهدی سیمایی مینویسد:
«جامعه شیعی در ایران در دو دهه اخیر با توسعه مناسک مذهبی و مناسبتسازیهای جدید مواجه شده است. یکی از این مناسبتسازیها ساخت دو تاریخ برای ولادت و وفات حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)، دختر امام موسی کاظم (ع) و همچنین تاریخی برای ولادت و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی است. در این مجال فقط تاریخ ساختگی برای حضرت معصومه را نقد میکنیم.
بیش از شصت سال قبل، حاج سید محمدباقر متولیباشی (سالار التولیه متوفای ۱۳۲۰ ه.ش.)، که شخصیت بانفوذ و مقتدری در قم بوده و بیش از چهل سال تولیت آستانه مقدسه را بر عهده داشته است، برای کسی که در این باره سندی پیدا کند جایزه کلانی قرار داد. پیدا است که این جایزه میتوانست انگیزه جستوجو را دوچندان کند. این در حالی بود که در هیچ یک از منابع، ذکری از روز و ماه و حتی سال ولادت و رحلت حضرت نیامده بود.
اما در همان زمان، فردی به نام شیخ جواد شاهعبدالعظیمی، مشهور به جواد مجتهد، ادعا کرد که تاریخ ولادت و وفات حضرت معصومه را یافته است. وی مدعی شد که این دو تاریخ را از دو کتاب ”لواقح الأنوار“ و ”نزهة الابرار“ نقل میکند. بدین ترتیب این مطلب را به اضافه مطالب دیگری در کتایچه ”نور الآفاق شبهات لأهل النفاق“ نگاشت که آیتالله استادی این کتاب را بیمایه و سست میداند. [1]
نخستین منبع ادعا شده، ”لواقح الأنوار فی طبقات الاخیار“، نوشته شیخ عبدالوهاب بن احمد شعرانی شافعی مدنی (متوفای ۹۳۷ ه.ق.) و موضوع آن شرح حال مشایخ و بزرگان صوفیه است. در این کتاب نه تنها نامی از فاطمه دختر موسی بن جعفر (ع) نیست، بلکه نامی از خود آن امام (ع) هم نیامده است! ضمن اینکه چگونه ممکن است در کتب حدیثی و تاریخی شیعه هیچ مطلبی درباره تاریخ ولادت و وفات حضرت معصومه نقل نشود، اما منبعی صوفی در قرن دهم تاریخ آن را ذکر کند.
دومین منبع ادعاشده، کتاب ”نزهة الأبرار فی نِسب الأئمة الاطهار“، نوشته سید موسی موسوی برزنجی شافعی مدنی است. کتاب مزبور، که معلوم نیست وجود خارجی داشته باشد، نه در کتابخانه مدینه، آنچنانکه شیخ جواد شاهعبدالعظیمی ادعا کرده است، و نه نزد آقابزرگ تهرانی وجود داشته است. [2] علاوهبر آن، موسوی برزنجی فردی معاصر است و کتاب وی صلاحیت استناد تاریخی ندارد.» (سمایی، 1398: 203 ــ 204)
پانوشتها:
[1] استادی، آشنایی با حضرت عبدالعظیم (ع) و مصادر شرح حال او (صص 297 ــ 301)
[2] آقابزرگ تهرانی، الذریعة (ج 24، ص 107)
یادداشتها:
ـ سیمایی، مهدی. (1398). مشهورات بیاعتبار در تاریخ و حدیث: دفتر اول. قم: کتاب طه.
ـ یادداشت مرتبط: