«کتابی است مبارک که آن را بر تو فروفرستادهایم، تا در آیات آن اندیشه کنند و خردمندان از آن پند گیرند.» (ص: 29)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
«کتابی است مبارک که آن را بر تو فروفرستادهایم، تا در آیات آن اندیشه کنند و خردمندان از آن پند گیرند.» (ص: 29)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
شهید مطهری مینویسد:
«گروهی میپندارند منظور از تلاوت قرآن تنها خواندن آن به قصد ثواب بردن است بدون آنکه چیزی از معانی آن درک گردد. اینها دائماً قرآن را دوره میکنند، اما اگر یک بار از ایشان سؤال شود که آیا معنی آنچه را میخوانید میدانید، از پاسخگویی عاجز میمانند. خواندن قرآن از این جهت که مقدمهای است برای درک معانی قرآن لازم و خوب است و نه صرفاً به قصد کسب ثواب.» (مطهری، 1381: 35)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی (1381). آشنایی با قرآن. جلد 1. چاپ ؟. تهران: انتشارات صدرا.
«و در آنچه خداوند بر تو بخشیده است سرای آخرت را بجوی و ]در عین حال] بهرهات را از دنیا هم فراموش مکن» (قصص: 77)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
ابوالقاسم فنایی درباره «دین و نگرش آدمی به دنیا» مینویسد:
«از منظر دینی، دنیا ظاهری دارد و باطنی. ظاهر دنیا فریبنده و غفلتآور است و باطن دنیا همان آخرت است. خود دنیا بد نیست، بلکه آنچه که بد و مذموم شمرده شده میشود عبارت است از دلبستگی و رغبت به دنیا و دوست داشتن یا پرستیدن آن و اصالت قائل شدن برای آن و فراموش کردن زندگی اخروی. و محبت دنیا سرچشمه همه خطاهاست. دنیا دار امتحان و آزمایش است و نعمتها و نقمتهای دنیوی زمینهساز امتحاناند. در متون دینی، زندگی دنیا موقت و زودگذر معرفی میشود و انسان در دنیا مسافر به حساب میآید، مسافری که ناگزیر است در حین سفر برای منزلگاه نهایی خود توشهاندوزی کند. دین به ما میآموزد که زندگی دنیا، در مقایسه با زندگی اخروی، متاع ناچیز و بازیچهای بیش نیست و دنیا یک لحظه است. دین از ما میخواهد که با استفاده از امکاناتی که در دنیا در اختیار ما قرار داده شده ]است] در تحصیل آخرت بکوشیم و در عین حال نصیب خود از زندگی دنیا را فراموش نکنیم.» (فنایی، 1384: 169)
یادداشتها:
ـ فنایی، ابوالقاسم (1384). دین در ترازوی اخلاق. تهران: مؤسسه فرهنگی صراط.
«ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و هرکس بنگرد که برای فردا چه پیشاندیشی کرده است؛ و از خداوند پروا کنید، چراکه خداوند به آنچه میکنید آگاه است.» (حشر: 18)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
«کسی که بمیرد مردم میگویند: ”چه باقی گذاشت؟“ اما فرشتگان میگویند: ”چه پیش فرستاد؟“ خدا پدرانتان را بیامرزد، مقداری از ثروت خود را جلوتر بفرستید، تا در نزد خدا باقی بماند و همه را برای وارثان مگذارید که پاسخگویی آن بر شما واجب است.» (نهجالبلاغه، بخشی از خطبه 203)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
محمد اسفندیاری درباره «خورشیدگرفتگی و درگذشت فرزند پیامبر (ص)» مینویسد:
«هنگامی که فرزند پیامبر درگذشت، کسوف ]=خورشیدگرفتگی[ رخ داد و مردم آن را حمل بر این کردند که به علت درگذشت اوست. ولی پیامبر فرمود که خورشید و ماه برای زندگی و مرگ کسی تیره نمیشوند ]الطبقات الکبری، ج 1، ص 114[. قابلتأمل اینکه هیچکس دلسوزتر از پیامبر برای دین نیست. اما آن حضرت برای اینکه مردم به دین بگروند و یا باورشان مستحکمتر شود، به خرافه متوسل نشد؛ حتی سکوت هم نکرد؛ حتی به شدت انکار کرد. پس آنان که میگویند عوام دلبسته خرافاتاند و همین خرافات موجب گرمی بازار دین است و نباید آرامش عوام را بر هم زد در این باره چه میگویند. دینیاری و دلسوزی برای دین را باید از پیامبر آموخت و هرگز از او پیشی نگرفت. سبقت از پیشوایان دین مانند عقب افتادن از آنهاست و این دو افراط و تفریط است و روش جاهلانه.» (اسفندیاری، 1395: 136 ــ 137)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: انتشارات کویر.
مرتضی مطهری درباره «خورشیدگرفتگی و درگذشت فرزند پیامبر (ص)» مینویسد:
«رسول اکرم پسری از
ماریه قبطیه داد به نام ابراهیم بن رسول الله. این پسر، که مورد علاقه پیامبر اکرم
است، در هجدهماهگی از دنیا میرود. رسول اکرم که کانون عاطفه بود قهراً متأثر میشود
و حتی اشک میریزد و میفرماید: دل میسوزد و اشک میریزد، ای ابراهیم ما به خاطر
تو محزونایم، ولی هزگر چیزی برخلاف رضای پروردگار نمیگوییم. تمام مسلمین ناراحت
و متأثر ]میشوند[ به خاطر اینکه غباری از حزن بر دل مبارک پیغمبر اکرم نشسته است.
همان روز تصادفاً خورشید منکسف میشود و میگیرد. مسلمین شک نکردند که گرفتن
خورشید هماهنگی عالم بالا به خاطر پیغمبر بود؛ یعنی خورشید گرفت برای اینکه فرزند
پیغمبر از دنیا رفته است.
این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یکزبان شدند که دیدی! خورشید به
خاطر حزنی که عارض پیغمبر اکرم شد گرفت، در حالی که پیغمبر به مردم نگفته ــ العیاذ
بالله ــ که گرفتن خورشید به خاطر این بوده است. این امر سبب شد که عقیده و ایمان
مردم به پیغمبر اضافه شود و مردم هم در این گونه مسائل بیش از این فکر نمیکنند.
ولی پیغمبر چه میکند؟ پیغمبر نمیخواهد از نقاط ضعف مردم برای هدایت مردم استفاده کند، میخواهد از نقاط قوت مردم استفاده کند. پیغمبر نمیخواهد از جهالت و نادانی مردم به نفع اسلام استفاده کند، میخواهد از علم و معرفت مردم استفاده کند. پیغمبر نمیخواهد از ناآگاهی و غفلت مردم استفاده کند، میخواهد از بیداری مردم استفاده کند ]...[ آمد بالای منبر صحبت کرد، خاطر مردم را راحت کرد، گفت: اینکه خورشید گرفت به خاطر بچه من نبود. مردی که حتی از سکوتش سوءاستفاده نمیکند باید این گونه باشد؛ چرا؟ برای اینکه اسلام احتیاج به چنین چیزهایی ندارد.» (مطهری، 1383: 121 ــ 122)
یادداشتها:
ـ مطهری، مرتضی (1383). سیری در سیره نبوی. چاپ بیستوهفتم. تهران: انتشارات صدرا.
مصطفی ملکیان
درباره «شریعتزدگی و فقهزدگی» مینویسد:
«عبادیات دین دو کارکرد دارند: یکی اینکه، مقدمهاند برای اخلاقی شدن ما و یکی هم
اینکه، عملی سمبلیک هستند و باطنیات ما را نشان میدهند. حال اگر این دو کارکرد
فراموش شود، با فقهزدگی و شریعتزدگی سروکار پیدا میکنیم. اگر کسی فکر کند در
دین عبادیات وسیله چیزی دیگری نیستند و خود هدفاند و یا فکر کند عبادیات مقدمه
اخلاقی شدن ما نیستند، بلکه خود هدفاند و هدف این است که نماز بخوانیم، روزه بگیریم،
حج بگزاریم، و ... فکر نکند باید ورای این عبادیات یک امر درونی وجود داشته باشد
که این عبادیات سمبل آن امر درونی باشد فقهزده و شریعتزده شده است. در واقع، فقهزدگی
و شریعتزدگی اعمال عبادی را سمبلیک ندانستن و علاوهبر آن، اعمال عبادی را هدف
دانستن است. فقهزدگی و شریعتزدگی بزرگترین مانع در راه تبدیل دین به معنویت است
و بزرگترین مانع در راه تبدیل متدین به عارف صاحبدل، و مقلد به کسی است که تقلید
نمیکند، بلکه صدق، حجیت و حقانیت آنچه را که گفته است مییابد و حس میکند.»
(ملکیان، 1394: 199)
«شریعتزدگی ما را تا آخر در مقام
تقلید نگه میدارد، زیرا لااقل چهار تالی فاسد و چهار نتیجه دارد. این نتایج برای
تبدیل دین به معنویت بسیار مهلک هستند.» (همان: 200)
«اولین نتیجه این است که شریعتزدگی تنور نفاق و ریا را گرم میکند. همه شریعتزدگان، چه بدانند و چه ندانند، مبلغان نفاق و ریا هستند، زیرا وقتی بنا شد فقط در اعمال ظاهری چشم بدوزیم و فقط در این چشم بدوزیم که ”صاد“ را چقدر کشید، ”ضاد“ را چقدر کشید، و لاالضالین را چطور تلفظ کرد، انسانهایی میپروریم که فقط ظاهربین هستند و به ظاهر نگاه میکنند. اگر جامعه جامعهای شد که وقتی من و تو با هم در حال ارتباط هستیم، من فقط به اعمال ظاهری تو نگاه کنم و نگران آن باشم و تو هم به اعمال ظاهری من نگاه کنی و نگران آن باشی، معنایش این است که تو من را مستعد نفاق و ریا میکنی و من تو را.» (همان.)
«اما مطلب دوم. عملزدگی، که ناشی از فقهزدگی و شریعتزدگی است، کار دومی هم با ما میکند و خسارت عظیمی به ما میرساند و آن این است که سنخشناسی روانی انسانها را به فراموشی میسپارد. ما انسانها با سنخ روانی واحدی به دنیا نمیآییم. همان طور که وقتی هرکدام از ما به دنیا میآییم، با رنگ چشم، رنگ مو و طول قد خاصی به دنیا میآییم و خصایص زیستشناختی و جسمی متفاوتی داریم و با آن خصایص زیستشناختی متفاوت به دنیا میآییم، با خصایص روانشناختی متفاوتی هم به دنیا میآییم. ما همه یک سنخ نیستم. بعضی از ما درونگرا به دنیا میآیند و بعضی برونگرا. بعضی روحیه فعالیت دارند و بعضی روحیه انفعال. این کنشگری یا کنشپذیری یک سنخ روانی است. بعضی از انسانها اساساً کنشگر و فعالاند. بعضی از انسانها اساساً کنشپذیرند و فعالاند.» (همان: 201)
«آفت سوم عملزدگی که ناشی از فقهزدگی و شریعتزدگی است این است که وقتی عملزده میشوید، خود را از برکات معنوی سایر ادیان و مذاهب محروم میکنید، زیرا به نظرتان میآید دین، غیر از عمل، چیزی از ما نخواسته است و عمل را هم که مشخص کرده است. وقتی انسان به ادیان و مذاهب دیگر رجوع میکند که معتقد باشد غیر از عمل چیز دیگر هم از ما خواستهاند. یک سلسله معارف و یک سلسله اخلاقیات هم از ما خواستهاند که با رجوع به ادیان و مذاهب دیگر و رجوع به هرکسی که به اندازه اپسیلونی حقیقت را کشف کرده است و حقیقت را از او اخذ کردن به آنها میرسیم. این وظیفه هر انسان معنوی است. هیچ انسان معنویای خود را در قالب هیچ دین و مذهبی محصور نمیکند. البته این بدان معنا نیست که متدین به یک دین و مذهب خاص نباشد.» (همان: 204 ــ 205)
«اما چهارمین آفت عملزدگی این است که اصلاً به سیر باطن افراد توجه نمیکند. آدمی، بدون سیر باطنی، حیات معنوی خود را از دست میدهد. هیچوقت با عمل ظاهری حیات معنوی به دست نمیآید. حیات معنوی یک سیر باطنی میطلبد. ]...[ این سیر باطنی در پی سه چیز درونی است: حقیقت، عشقورزی و خیر. وقتی سیر باطنی میگویم، منظورم حقیقتجوبی، عشقورزی و خیرخواهی است.» (همان: 207)
یادداشتها:
ـ ملکیان، مصطفی (1394). در رهگذار باد و نگهبان لاله. جلد 2. تهران: نگاه معاصر.
ابوالقاسم فنایی درباره «معیار و مقیاس دیانت» مینویسد:
«هدف بعثت پیامبر صرفاً آموزش ارزشهای اخلاقی نیست، بلکه تحقق بخشیدن به ارزشهای اخلاقی از طریق فراهم کردن زمینه مناسب و برداشتن موانع است. ]... [نه تنها اخلاق مستقل از دین و مقدم بر دین٬ که برتر از دین هم هست٬ چون اخلاق هدف است و دین ابزار و وسیله تحقق آن هدف و این نکته به نوبه خود متضمن دو نکته دیگر است.
نکته نخست این است که افراد و جوامع مختلف تا آنجا و به مقداری دیندارند که به ارزشهای اخلاقی ملتزم و پایبند هستند. کسی یا جامعهای که به اسم دین ارزشهای اخلاقی را نادیده میگیرد اساساً دیندار نیست و به هر مقدار که فرد یا جامعه به ارزشهای اخلاقی پایبند باشند به همان میزان به خدا نزدیکترند٬ چرا که به رسالت پیامبر بیشتر جامعه عَمَل پوشاندهاند. معیار و مقیاس دیانت اخلاق است، نه شناسنامه و نه کثرت نماز و روزه.
نکته دوم این است که اگر قرائت ِ خاصی از دین٬ فرد یا جامعه دینی را از اخلاق دور کند٬ بُطلان و نادرستی خود را بر آفتاب افکنده است٬ یعنی برای باطل شمردن قرائت خاصی از دین کافی است نشان دهیم که آن قرائت فرد یا جامعه دینی را از اخلاق دور میکند و لذا با هدف بعثت پیامبر٬ که عبارت است از تحقق بخشیدن به ارزشهای اخلاقی٬ در تضاد است. قرائتی از دین که انسان را از اخلاق دور کند و فهمی از دین که به خاطر پایبندی بدان و پیروی از دستورات آن٬ انسان ناگزیر شود عقل و وجدان اخلاقی خود را زیر پا بگذارد و ارزشهای اخلاقی را نادیده بگیرد٬ دین نیست٬ بلکه دُکان و افیون است.» (فنایی، 1384: 177 ــ 178)
یادداشتها:
ـ فنایی، ابوالقاسم (1384). دین در ترازوی اخلاق. تهران: مؤسسه فرهنگی صراط.
ـ یادداشتهای مرتبط: