«عمل مستحب انسان را به خدا نزدیک نمیگرداند، اگر به واجب زیان رساند.» (نهجالبلاغه: حکمت 39)
«هرگاه مستحبات به واجبات زیان رساند آن را ترک کنید.» (نهجالبلاغه: حکمت 279)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
«عمل مستحب انسان را به خدا نزدیک نمیگرداند، اگر به واجب زیان رساند.» (نهجالبلاغه: حکمت 39)
«هرگاه مستحبات به واجبات زیان رساند آن را ترک کنید.» (نهجالبلاغه: حکمت 279)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
محمد سروش محلاتی مینویسد:
«آیا بنای شرع بر آن است که با جمعآوری اسباب گناه از جامعه زمینههای معصیت را از میان بردارد و امکان خلافکاری از انسانها سلب شود؟ آیا شریعت جامعهٔ بشری را به مثابه مهدکودکی میبیند که باید هر گونه وسیله خطرناک را از دسترس کودکان دور کند که مبادا برای آنها حادثهای تلخ اتفاق افتد و یا برعکس، اصل را بر برخورداری انسان از قدرت انتخاب و امکان بروز خیر و شر از او میگذارد و جز در موارد ضروری به سلب اختیار از شهروندان نظر نمیدهد؟» (سروش محلاتی، 1394: 69 ــ 70)
منطق قرآن
«در قرآن کریم، آیات فراوانی وجود دارد که بر عنصر اختیار در انسان تأکید میکند و ایمان و هدایت را مبتنی بر آن ساخته است. در حقیقت، قرآن به ایمان و عمل صالحی فرامیخواند که آدمی با درک و شعور خود آن را بشناسد و با اراده و اختیار خود آن را بپذیرد و انجام دهد. همچنین تصریح شده است کاملترین انسان، که در بالاترین مقام ولایت قرار دارد ــ یعنی رسول اکرم (ص) ــ از سیطره و قدرتی برخوردار نیست که انسانها را با زور و قهر به هدایت وادار کند: ”لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصَیطِرٍ“ ]غاشیه: 22[. و آیات مکرری که وظیفه پیامبر را ”فقط“ ابلاغ روشن پیام الهی میداند: ”فَإِنَّمَا عَلَیکَ الْبَلَاغُ الْمُبِینُ“ ]نحل: 82[ به معنای آن است که پیامبر در برابر کسانی که دعوت او را نمیپذیرند دست به ”اجبار و اکراه“ نمیبرد ]...[» (همان: 71 ــ 72)
دیدگاه علامه طباطبایی
«وظیفه پیامبران این نیست که مردم را به زور به تکالیفشان وادار کرده و چنان کنند که آنان مجبور شوند از کفر به ایمان درآیند و گناهکاران از سر اضطرار و ناچاری به اطاعت و فرمانبرداری تن دهند، بلکه قلمرو رسالت آنان انذار و تبشیر است. ]المیزان، ج 12، ص 241[» (همان: 72)
دیدگاه علامه شعرانی
«اگر خداوند میخواست میتوانست بندگان خود را بر کارهای خوب اجبار کرده زمینهها و اسباب گناه را از بین ببرد، مثل اینکه برای آنان خمر و خنزیر نیافریده و یا کسی که قصد کار خلافی مانند دزدی دارد دستش را فلج کرده و کسی که قصد زنا دارد شهوتش را نابود کند. ولی خداوند انسانها را بر ”خوبی“ و ”بدی“ قدرت بخشیده و برای آنها اسباب و آلات هر کدام را آفریده و در اختیارشان گذاشته تا بتوانند ”انتخاب“ کنند. او هرچند گناه را نمیپسندد، ولی میخواهد که انسانها با ”ارادهٔ خود“ از آن پرهیز کنند و البته خوبیهای ”اختیار“ در انسان بسیار بیشتر از بدیهایی است که در وقوع گناه وجود دارد. چه اینکه ضرر سلب اختیار از شهروندان به وسیله نابود کردن ابزارهای گناه بسیار بیشتر از ضرر گناهانی است که اتفاق میافتد، زیرا در همان ابزارها و آلات هم فواید و منافعی برای جامعه بشری وجود دارد که نباید بشریت را از آنها محروم نمود. ]تعلیقهٔ شرح اصول الکافی، ج 4، ص 367[» (همان: 69)
یادداشتها:
ـ سروش محلاتی، محمد. (1394). دولت و اجرای شریعت: سلسله مقالات دولت و ابزارهای الزام شهروندان به شریعت. تهران: نشر نی.
ـ سایت محمد سروش محلاتی (انتشار در ۱۳۹۴/۷/۶)
ـ یادداشتهای مرتبط:
«آیا مشاهده نمیکنید که همانا خداوندِ سبحان انسانهاى پیشین از آدم (ع) تا آیندگان این جهان را با سنگهایى در مکّه آزمایش کرد که نه زیان میرسانند، و نه نفعى دارند، نه میبینند، و نه میشنوند این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را عامل پایدارى مردم گردانید.
سپس کعبه را در سنگلاخترینِ مکانها، بیگیاهترینِ زمینها، و کمفاصلهترینِ درّهها، در میان کوههاى خشن، سنگریزههاى فراوان، و چشمههاى کمآب، و آبادیهاى از هم دور قرار داد، که نه شتر، نه اسب و گاو و گوسفند، هیچ کدام در آن سرزمین آسایش ندارند.
سپس آدم (ع) و فرزندانش را فرمان داد که به سوى کعبه برگردند، و آن را مرکز اجتماع و سر منزل مقصود و باراندازشان گردانند، تا مردم با عشق قلبها، به سرعت از میان فلات و دشتهاى دور، و از درون شهرها، روستاها، درّههاى عمیق، و جزایر از هم پراکنده دریاها به مکّه روى آورند، شانههاى خود را بجنبانند، و گرداگرد کعبه لا اله الا اللّه بر زبان جارى سازند، و در اطراف خانه طواف کنند، و با موهاى آشفته، و بدنهاى پرگردوغبار در حرکت باشند. لباسهاى خود را که نشانه شخصیّت هر فرد است در آورند، و با اصلاح نکردن موهاى سر، قیافه خود را تغییر دهند، که آزمونى بزرگ، و امتحانى سخت، و آزمایشى آشکار است براى پاکسازى و خالص شدن، که خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت قرار داد.
اگر خداوند خانه محترمش، و مکانهاى انجام مراسم حج را، در میان باغها و نهرها، و سرزمینهاى سبز و هموار، و پردرخت و میوه، مناطقى آباد و داراى خانهها و کاخهاى بسیار، و آبادیهاى به هم پیوسته، در میان گندمزارها و باغات خرّم و پر از گل و گیاه، داراى مناظرى زیبا و پرآب، در وسط باغستانى شادىآفرین، و جادّههاى آباد قرار میداد، به همان اندازه که آزمایش ساده بود، پاداش نیز سبکتر میشد.
اگر پایهها و بنیان کعبه، و سنگهایى که در
ساختمان آن به کار رفته از زمرّد سبز، و یاقوت سرخ، و داراى نور و روشنایى بود، دلها
دیرتر به شک و تردید میرسیدند، و تلاش شیطان بر قلبها کمتر اثر میگذاشت، و وسوسههاى
پنهانى او در مردم کارگر نبود. در صورتى که خداوند بندگان خود را با انواع سختیها
میآزماید، و با مشکلات زیاد به عبادت میخواند، و به اقسام گرفتاریها مبتلا میسازد،
تا کبر و خودپسندى را از دلهایشان خارج کند، و به جاى آن فروتنى آورد، و درهاى فضل
و رحمتش را به رویشان بگشاید، و وسایل عفو و بخشش را به آسانى در اختیارشان
گذارد.» (نهجالبلاغه: بحشی از خطبه 192)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.
«و برای هر امتی قربانیای معین داشتهایم تا نام خدا را ]به هنگام ذبح[ بر چارپایان زبانبستهای که روزیشان کردهایم ببرند؛ ]آری[ خدای شما خدای یگانه است، در برابر او تسلیم باشید، و به فروتنان بشارت ده. همان کسانی که چون یاد خدا به میان آید، دلهایشان خشیت گیرد، و نیز کسانی که بر مصائبشان شکیبایی میورزند و برپادارندگان نماز و کسانی که از آنچه روزیشان دادهایم میبخشند. و ]قربانی[ شتران درشتاندام را برای شما از شعائر الهی گرداندهایم؛ برای شما در آن خیری هست، پس در حالی که به صف و برپا ایستادهاند نام خدا را بر آنها ببَرید ]قربانی کنید[ و چون پهلوهایشان به خاک رسید از آن بخورید و به فقیر غیرسائل و سائل نیز بخورانید؛ بدینسان آنها را برای شما رام کردهایم، باشد که سپاس بگزارید. گوشتهای آنها و خونهایشان هرگز به خداوند نمیرسد، بلکه پرهیزگاری شما به رضای او نایل میگردد؛ بدینسان آنها را برای شما رام کرده است تا خداوند را به خاطر آنکه راهنماییتان کرده است تکبیر گویید و به نیکوکاران بشارت ده.» (حج: 34 ــ 37)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.
ابوالقاسم فنایی مینویسد:
«خداوند در قرآن کریم میفرماید: ”ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر به زبان قوم خودش تا ]دین را[ برای آنان تبیین کند.“ ]ابراهیم: 4[ اینکه هر پیامبری باید به زبان قومش سخن بگوید امری روشن و بدیهی و، به عبارتی، توضیحِ واضحات است. بنابراین، مقصود از این آیه شریفه باید معنای دیگری باشد. آن معنا میتواند این باشد که ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به ”فرهنگ قومش“، چون زبان هر قوم فرهنگ آن قوم را بر دوش خود حمل میکند و صِرفِ تکلم به زبان یک قوم برای ارتباط و دیالوگ و مفاهمه یعنی درک متقابل گوینده و شنونده کافی نیست. برای اینکه قومی آموزههای دینی را به درستی درک و فهم کنند آن آموزهها باید با فرهنگ آن قوم پیوند بخورد؛ فرهنگِ قوم ظرفی است که دین به ناچار باید در آن ریخته شود تا هاضمه خِرَدِ صاحبان و حاملانِ آن فرهنگ بتواند آن را هضم و جذب کند.
بنابراین، ”زبان“ و ”فرهنگ“ امری است که از بیرون دین بر آن تحمیل میشود و غبار بشریت است که بر چهره فرابشری وحی مینشیند و صورتی است که بر معنایی که در ذات خود فاقد آن صورت است افکنده است. به همین دلیل، زبان و فرهنگ مخاطبان نخستین وحی را باید جزء ”عرضیات“ دین محسوب کرد، نه جزء ذاتیات آن. این آیه درس روششناسانهٔ مهم زیر را به میدهد: کسانی که در دنیایی متفاوت با دنیای مخاطبان نخستین وحی میزیند، اگر بخواهند پیام وحی را به درستی فهم و درک کنند، ناگزیرند متون دینی را ترجمه فرهنگی کنند، یعنی آن را از فرهنگ مخاطبان نخستین وحی جدا کنند و به فرهنگ خودشان پیوند بزنند.» (فنایی، 1394: 428 ــ 429)
«نیاز متون دینی به ترجمه فرهنگی از این پیشفرض سرچشمه میگیرد که دین ”مظروفی“ است قدسی و آسمانی که در ”ظرفی“ عرفی و زمینی ریخته میشود و لذا تقدس، جاودانگی و ابدیت مظروف را نباید به ظرف آن سرایت داد. این ظرف چیزی نیست مگر فرهنگ، آداب و رسوم، عقلانیت و اخلاقِ مخاطبان نخستین وحی. به بیان دیگر، پیشفرض ترجمه فرهنگی متون دینی این است که این متون همواره احکام دین مطلق و فراتاریخی را بیان نمیکنند و بخشی از آنچه در این متون آمده احکام تاریخی و تطبیقشده بر دنیای کهن است و مخاطب نخستین این احکام نیز انسان تاریخی است، نه انسان فراتاریخی. بنابراین، این احکام را با حفظ قیود شرایط و خصوصیات آنها نمیتوان به جهان مدرن سرایت داد. بلکه ساکنان جهان مدرن باید به این احکام به چشم الگو بنگرند و آنها را به مثابه نخستین گامی تلقی کنند که در آن برهه از تاریخ برای تحقق یک جامعه عادل و انسانی ممکن بود برداشته شود بنگرند، نه به عنوان آخرین گام در این مسیر.» (همان: 423 ــ 424)
«در حقیقت، اگر کسی فرهنگ قوم پیامبر را، که ظرف دین است، با مظروف یکی بگیرد و احکام خود دین، و ارزش و اهمیت و قداست آن را به این ظرف سرایت دهد، در دین بدعت گذارده است، چراکه بدعت در دین چیزی نیست مگر ”داخل کردن چیزی که جزء دین نیست به دین.“ چه بدعتی بالاتر از اینکه انسان دین را به گونهای تفسیر و به دیگران عرضه کند که فقط به درد موزهها بخورد و مخاطبان خود را بر سر دوراهی انتخاب میان دین و عقل قرار دهد.» (همان: 432)
«اگر عالمان دین از ترجمه فرهنگی متون دینی بپرهیزند و بر حفظ ظرفِ دین پافشاری کنند یا ظرف را به جای مظروف بنشانند و برای آن اصالت قائل شوند و قداست مظروف را به ظرف آن سرایت دهند، مخاطبانِ خود را بر سر دوراهی انتخاب بین ”دین“ و ”تمدن“ قرار خواهند داد، زیرا در این حالت، آدمیان ناگزیر میشوند یا از دستاوردهای علم و تمدن و تجربه بشری دست بشویند تا دیندار باقی بمانند و یا از دین دست بشویند تا فرهنگ و تمدن خود را حفظ کنند.» (همان: 430)
یادداشتها:
ـ فنایی، ابوالقاسم. (1394). اخلاق دینشناسی: پژوهشی در باب مبانی اخلاقی و معرفتشناسانه فقه. ویرایش جدید. تهران: نگاه معاصر.
محمد اسفندیاری مینویسد:
«برای رسیدن به حقیقت، دو شرط لازم است: صداقت و جدّیّت، و یا تقصیر نورزیدن و قصور نکردن. کسی که صداقت دارد و جدّیّت ندارد، یا جدّیّت دارد و صداقت ندارد به حقیقت دست نمییابد. فقط با این دو شرط است که میتوان، یا شاید بتوان، به حقیقت رسید. پس با این دو شرط نیز تضمینی برای یافتن حقیقت نیست، اما امکانش بیشتر است، زیرا گاه حقیقت چندان پوشیده یا پیچیده است که یک فرد نیز نمیتواند با صداقت و جدّیّت به آن دست یابد.
اگر کسی با صداقت و جدّیّت در پی حقیقت باشد، ولی از یافتنش محروم ماند، نه تنها ملوم و محکوم نیست، بلکه معذور و مأجور است. آنچه بیش و پیش از هر چیز مهم است نیّت خالص (صداقت) و سعی کامل (جدّیّت) است. مهم این است که آدمی با کوشش صادقانه در پی یافتن حقیقت باشد، خواه آن را به دست آورد، خواه نه. در اینجا نتیجه چندان مهم نیست، وسیله مهم است. (زیرا: گاه باشد که کودکی نادان / به غلط بر هدف زند تیری.) اخلاق مهمتر از اعتقاد است و روح علمی ارزندهتر از دارایی علمی.
به گفتهٔ یکی از دانشوران: ”ارزش آدمی به این نیست که حقیقت را فراچنگ آورده است، و یا گمان میبرد که آورده است، بلکه ارزش او به تلاش خستگیناپذیر و صمیمانهای است که برای دست یافتن و رسیدن به حقیقت میکند، زیرا که نه از راه تملکِ حقیقت، بلکه از راه جستوجوی پیگیر آن است که توانمندیهای آدمی، که تنها سرچشمهٔ کمال و بالندگی اوست، شکوفا میشود و گسترش مییابد.“ » (اسفندیاری، 1396: 55 ــ 56)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1396). همه ما برادریم: سیمای انسانی و اخلاقی اسلام. ویراست چهارم. چاپ هشتم. تهران: نگاه معاصر.
ـ مطلب مرتبط:
رضا بابایی مینویسد:
«درمان تعصب بسیار دشوار است، چون هیچ کس خود را متعصب نمیداند. تعصب چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری میبینیم و دیگری در ما. ما نمیتوانیم ثابت کنیم که او متعصب است و او نیز نمیتواند تعصب ما را به ما نشان دهد. اما چهار نشانه در انسانهای متعصب وجود دارد که خوشبختانه تا حدی قابل تشخیص و حتی اندازهگیری است:
یک. غلبه باورمندی بر آگاهی
باورهای انسان متعصب بیشتر از آگاهیهای اوست. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوسِ باورهای او سرشار است، کاسهٔ دانشش پر نیست. متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیدهشناس باشد، عقیدهپرست است. حاضر است در راه عقیدهاش جان بدهد، ولی حاضر نیست درباره عقیدهاش مطالعه کند یا از دیگران بپرسد. او آنچه را که میداند، میخواهد در گوش دیگران فرو کند، اما نمیتواند همدلانه در سخن دیگران بیندیشد. باورها در غیبت دانشها، از سنگ و چوب، بت میسازند و از زمین و زمان، مقدسات. ]...[
دو. ناآشنایی با ”دیگر“ها
متعصب معمولاً شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بیخبری از اندیشهها و باورهای دیگران او را به آنچه دارد دلبستهتر میکند. انسانها هرچه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگتری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند. یک راه مجرب و نتیجهبخش برای درمان تعصب، آشنایی نزدیک، دقیق و جزییتر با دیگران است. آدمی تا خانههای دیگران را نبیند، گمان میکند که خانهاش کاخ است؛ اما وقتی خانههای بیشتری دید، چشمش به عیبهای خانهاش باز میشود. راه دیگر، توانمندی در همذاتپنداری است که آن نیز خود محصول چندین خصلت و مهارت است.
سه. همسانی در روشها و منشها
متعصبان هر دین و آیینی داشته باشند، در روش و منش همساناند؛ یعنی متعصب یهودی همانگونه درباره دیگران میاندیشد و عمل میکند که متعصب مسلمان و متعصب لائیک و متعصب کمونیست. آنان هیچگاه نمیتوانند در نظر و عمل دیگران همدلانه بنگرند و نیز در نظر و عمل خویش خصمانه یا دستکم خنثا نظر کنند. روشهای مقابله و دیگرستیزی آنان نیز بسیار شبیه یکدیگر است. اگر صهیونیسم یهودی و داعشیان مسلمان و کمونیسم شوروی و خشونتگرایان بودایی در برمه و رهبران کلیسا در قرون وسطی و در جنگهای صلیبی مشی و روشی یکسان دارند، از آن رو است که دین اصلی و مشترک آنان تعصب است، نه یهودیت یا اسلام یا مسیحیت یا بودیزم یا کمونیسم. بنابراین، اگر کسی بخواهد بداند آیا دچار بیماری تعصب شده است یا نه، باید در روش و منش متعصبان ادیان دیگر نظر کند و اگر شباهتی یافت، بپذیرد که او نیز به بیماری تعصب گرفتار است.
چهار. شجاعت در بیرون؛ زبونی در درون
متعصبان همانقدر که در مواجهه با دیگران و اوضاع بیرونی، شجاع و خطرپذیرند، از تغییر درونی و دگرگونی درونزاد میهراسند. آنان مانند چوب خشک، نرمی و انعطاف ندارند و به همین دلیل از کوچکترین تَرَک و شکست هراسان میشوند و غیورانه جلو آن میایستند. شجاعت و بیپروایی متعصب در تغییر دیگری است، نه در تغییر خود.» (بابایی، 1397: 286 ــ 288)
یادداشتها:
ـ بابایی، رضا.
(1397). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دینپژوهی و آسیبشناسی دینی.
اصفهان: نشر آرما.
ـ مطالب مرتبط:
شهید مطهری مینویسد:
«]...[ وعظ نوعی تعلیم دین است و اندرز دادن به دین است. اجرت گرفتن در قبال آن از نظر شرعی فوقالعاده محل اشکال است؛ یعنی وعظ یک عملی است مقدس و شریف؛ آن شرافت و قداستش اجازه نمیدهد که ]همراه با اجرت باشد.[ من تو را نصیحت میکنم، راجع به خدا بحث میکنم، راجع به آخرت بحث میکنم ]...[، ولی اینقدر پول میگیرم. اصلاً این خودش با آن تضاد دارد؛ و لهذا اثرش هم از سبیل گوبنده بالاتر نمیرود.» (مطهری، 1377: 224 ــ 225)
یادداشتها:
ـ مطهری،
مرتضی. (1377). فلسفه تاریخ. جلد 2. چاپ ؟. تهران: انتشارات صدرا.
ـ مطلب
مرتبط:
پیامبران الهی: از شما پاداشی نمیطلبیم!
محمد اسفندیاری مینویسد:
«یکی از بزنگاههایی که عدالت قربانی میشود هنگام عداوت و مخالفت است. حال آنکه به عدالت، بیشتر از هر جا، در این مقام نیاز است و غیبتش در اینجا بسیار زبانبار.» (اسفندیاری، 1396: 73) «بعضی میپندارند ظلم به ظالمان ظلم نیست و ظلم در جایی مصداق مییابد که طرفِ مقابل ظالم نباشد. اما در قرآن از این ظلم نیز نهی شده و به عدالت در عداوت، حتی در مقابل ستمکارترین افراد، توصیه گردیده است: ”وَ لَا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛ دشمنی با گروهی بر آنتان ندارد که عدالت نورزید. عدالت بورزید که به تقوا نزدیکتر است.“ ]مائده: 8[» (همان: 77 ــ 78)
«سیره پیشوایان اسلام نیز چنین بود که همواره عدالت را پاس میداشتند و به حقوق طرفِ مقابلشان دستاندازی نمیکردند. امیرالمؤمنین در خطابهای خطاب به خوارج، که خشک و تر را با هم میسوزاند، سیره رسول خدا (ص) را یادآور شد که، ضمن مجازات مجرمان، حقوقشان را سلب نمیکرد و سهمشان را از غنایم میپرداخت و نامشان را از طومار مسلمانان نمیزدود ]نهجالبلاغه: خطبه 127[.
امیرالمؤمنین نیز در پاسداشت عدالت در حقّ مجرمان از کوچکترین چیزی نمیگذشت. یک بار که قنبر سه تازیانه بیشتر به یکی از مجرمان زد، آن حضرت بدون چشمپوشی قنبر را قصاص کرد. هنگامی که آن حضرت از ابن ملجم ضربت خورد و ضارب دستگیر شد، به فرزندش سفارش کرد که با وی مدارا کند. و آنگاه که در بستر مرگ کاسهای شیر برایش آوردند، اندکی آشامید و بقیه را برای ابن ملجم فرستاد و بار دیگر سفارش کرد که از غذای او کم نگذارند. این همه توجه به حقوق دشمن و رعایت عدالت و شفقت درباره یک قاتل دیدهگشا و درسآموز است. ]...[
همچنین آن حضرت در وصیتش به امام حسن (ع) و امام حسین (ع) فرمود که اگر من مُردم، مبادا با این شعار که ”امیرالمؤمنین کشته شد“ عدهای را بکُشید و خون بریزید. البته، چنین هم نشد و پس از مرگ امیرالمؤمنین، فقط قاتلش قصاص شد و کسی به خوارج تعرّض نکرد. اما بنگرید که در تاریخ، پس از کشته شدن هر حاکم، چه تعداد از مردم کشته شدند و خشک و تر با هم سوزانده.
باری، امیرالمؤمنین در وصیتش فرمود: ”]متن عربی[؛ هان پسران عبدالمطّلب! نبینم در خون مسلمانان فروروید و بگویید امیرالمؤمنین را کشتند! بدانید که جز قاتل من نباید کسی کشته شود. بنگرید که اگر من از ضربت او مُردم، او را فقط یک ضربت بزنید.“ ]نهجالبلاغه: نامه 47[ این وصیت امیرالمؤمنین بر پایه این آیه قرآن است: ” مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَانًا فَلَا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ؛ هر کس مظلومانه کشته شود برای ولیّ و وارث او حقّی و حجّتی مقرّر داشتهایم، اما او نباید ]در قصاص[ زیادهروی کند.“ ]اسراء: 33[» (همان: 81 ــ 82)
«در دیده بعضی، اساساً ظلم به ظالمان ظلم نیست. هرچه طرفِ مقابلشان بدتر باشد، آنها نیز بیشتر بدی میکنند و بیشتر بیمبالات میگردند. میپندارند کسی که سراپا ظلم است و کارنامهاش سیاه، ظلم به او معنا ندارد. یعنی معنا ندارد که بگوییم به او ظلم میشود و یا نباید ظلم شود. نمونهای از چنین رفتاری را با ظالمان مختار ثقفی کرد. وی به انتقام خون امام حسین (ع) قاتلان آن حضرت را کُشت و با چنین کاری آب بر آتش درون شیعیان ریخت و موجب تسلی خاطرشان شد. اما آنچه جز این کرد ظلم به ظالمان بود و خروج از مسیر عدالت. وی بعضی را شکنجه و مُثله کرد و در آتش افکند و دست و پایشان را با میخ به زمین کوبید و در دیگهایی از روغن جوشان انداخت. کاری که یکسره دور از روح اسلام است و مغایر احکام آن.» (همان: 84)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1396). همه ما برادریم: سیمای انسانی و اخلاقی اسلام. ویراست چهارم. چاپ هشتم. تهران: نگاه معاصر.
«ای مؤمنان در راه ]رضای[ خدا به داد برخیزید و به عدل شهادت دهید و دشمنیتان با بعضی از مردم شما را بر آن ندارد که بیداد کنید؛ دادگری کنید که آن به تقوا نزدیکتر است و از خداوند پروا کنید که خداوند به آنچه میکنید آگاه است.» (مائده: 8)
یادداشتها:
ـ قرآن. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (1386). تهران: انتشارات دوستان.