محمد اسفندیاری مینویسد:
«تعصب به معنای حمایت و جانبداری از کسی یا چیزی، به علت وابستگی به آن است؛ مانند وابستگی اندامها و مغز از طریق رشتهٔ اعصاب. بنابراین هیچکس خالی از تعصب نیست و هر انسانی وابسته به خانوادهای و کشوری و یا عقیده و دینی است و از آن حمایت میکند. اما این همه مذمتی که از تعصب شده ]است[ به این معنای آن نیست، بلکه مقصود این است که آدمی به علت وابستگی به کسی یا چیزی، در حمایت از آن، از مسیر انصاف (حقیقت و عدالت) خارج شود. این تعریف از تعصب در حدیثی از امام سجاد (ع) آمده است:
”تعصبی که دارندهٔ آن گناهکار میشود این است که کسی بدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر بهتر بداند. تعصب این نیست که کسی قوم خود را دوست بدارد، بلکه آن است که آنها را در ظلمشان یاری دهد. ]الاصول من الکافی، ج 2، ص 233[“
گاهی ممکن است آنچه مورد حمایت قرار گیرد حق باشد، اما دفاع از آن به شیوهای مذموم باشد. متعلَّق تعصب لزوماً باطل نیست و چه بسا از عقیدهای درست متعصبانه دفاع شود.
تعصب سوء تبلیغ است و هر عقیدهای که با تعصب از آن دفاع شده تخریب گردیده است. یکی از شیوههای غلط در دفاع از عقیدهای دقاعِ متعصبانه است. یک متعصب چنان عقیدهاش را خراب میکند که صد مهاجم نمیتواند. متعصب بیش از آنکه مردم را به عقیدهای جذب کند، از آن گریزان میکند.
گاهی آنها که به یکدیگر نزدیکترند بیشتر علیه هم تعصب میورزند تا در برابر کسانی که از ایشان دورترند. آنقدر که رقیبان به یکدیگر حساساند، در برابر بیگانگانْ حساس و سختگیر نیستند. شواهد بسیاری از تاریخ اسلام میتوان آورد که فرقههای اسلامی با یکدیگر متعصبانهتر رفتار میکردند تا با غیرمسلمانان. اکنون نیز رفتار برخی از اهل سنت و شیعیان با یکدیگر بدتر از رفتارشان با کافران دینستیز است.» (اسفندیاری، 1395: 82 ــ 83)
«ما اکنون از تعصب گذشتگان شگفتزده میشویم، ولی دچار تعصباتی دیگریم و گاه عجیبتر. کمتر از صد سال پیش عدهای کتابهای ”مثنوی“ و ”اسفار“ را کفر میدانستند و آنها را با دستمال و انبر برمیداشتند. گویا جلد این کتابها نجس بوده و دستشان را آلوده میکرد! آن تعصب از میان رفته است، ولی تعصباتی دیگر وجود دارد و بسا خطرناکتر. آتش زدن کتابفروشیها و دفتر نشریات، که بارها شاهد آن بودهایم، تعصبی است خطرناکتر از دست نزدن به این و یا آن کتاب.» (همان: 84)
یادداشتها:
ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیبشناسی دینی. تهران: کویر.