«ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» (مولوی)

۵ مطلب با موضوع «دانشوران :: فردین علیخواه» ثبت شده است

کتاب خواندند و توسعه‌یافته شدند؟

فردین علیخواه می‌نویسد:

«شاید شما هم به تکرار، با جمله‌هایی مواجه شده باشید که با ”ملتی که کتاب نخواند ...“ آغاز می‌شوند و در ادامه هر نوع عقب‌‌ماندگی، فرومایگی و توسعه‌نیافتگی به نخواندن کتاب ربط داده می‌شود. در این نوع جمله‌ها در یک طرف یک ایکس بزرگ به نام کتاب قرار دارد که در واقع معجزه می‌کند و در طرف دیگر هم چند ایگرگ، که در ظاهر همه آنها از عواقب کتاب نخواندن و به بیان بهتر قهر یک ملت با کتاب است. آیا واقعا این‌گونه است؟ آیا به راستی اگر ملتی کتاب بخواند همه مشکلات ریز و درشتش حل خواهد شد؟ آیا مسیر ساده‌ای بین خواندن کتاب و حل مشکلات رفتاری در زندگی روزمره و مشکلات ساختاری بزرگ‌تر در جامعه وجود دارد؟ اگر من در اینجا بگویم کسانی که کتاب می‌خوانند در مقایسه با کسانی که کمتر کتاب می‌خوانند و یا اصلاً کتاب نمی‌خوانند مشکلات رفتاری کمتری دارند شما موافق خواهید بود؟ اساساً آیا بی‌شعوری آدم‌ها با کتاب‌نخوانی ارتباط معناداری دارد؟ بدون شک پاسخ قطعی به این سؤالات نیازمند تحقیقات علمی است و جواب آماده‌ای برای آنها وجود ندارد، ولی حداقل طبق تجارب روزمره نمی‌توانم در پاسخ به این پرسش‌ها بگویم بله قطعاً!

بیایید پرسش را در سطحی کلان‌تر طرح کنیم. آیا به نظر شما، برای مثال، توسعه در کشوری مانند ژاپن با کتاب‌خوانی آغاز شد؟ یعنی ژاپنی‌ها ابتدا میلیون‌ها جلد کتاب تولید کردند و بعد مردم ژاپن خواندن کتاب‌ها را آغاز کردند و پس از مدتی توسعه‌یافته شدند؟ به نظر، این پرسش مهم است. توسعه‌یافتگی وضعیتی نیست که صرفاً با رشد آگاهی عمومی تحقق یابد. توسعه‌یافتگی مرهون همکاری بخش‌های مختلف جامعه و به عبارتی همکاری‌های بینِ‌بخشی و گسترش روابط بین‌المللی، تولید یا وارد کردن دانش و البته گسترش آگاهی‌های عمومی است. به علاوه، باید توجه داشت که مورد اخیر، یعنی رشد آگاهی‌های عمومی نیز صرفاً با خواندن کتاب رخ نمی‌دهد. در واقع، ابزارهای ارتباطی مختلفی می‌توانند به رشد آگاهی‌های عمومی و گسترش افق دید مردم کمک کنند که تنها یکی از آنها کتاب است. همین پرسش را درباره کشور آلمان نیز می‌توان طرح کرد. آیا پیشرفت کشور آلمان پس از جنگ جهانی دوم مرهون مطالعه کتاب توسط آلمانی‌ها بود؟ کتاب خواندند و توسعه‌یافته شدند؟ بیایید پرسش‌مان را کمی به زمان‌های عقب‌تر سوق دهیم. آیا یکی از دلایل رشد فاشیسم در قبل از جنگ جهانی دوم در آلمان و به قدرت رسیدن هیتلر و تحمیل آن همه ویرانی به جامعه بین‌المللی به آن دلیل بود که مردم آلمان کتاب نمی‌خواندند؟ و آیا در صورتی که آلمانی‌ها کتاب می‌خواندند فاشیسم در آلمان رشد نمی‌کرد؟ بدون تردید نمی‌توان گفت که مردم آلمان در دوران هیتلر کتاب‌خوان نبودند و اگر کتاب می‌خواندند، هیتلر به قدرت نمی‌رسید. مهم آن است که در آن دوران آلمانی‌ها چه کتابی می‌خواندند.

پرسش اخیر بیانگر نکته‌ای دیگر است. علاوه بر خواندن یا نخواندن کتاب، ظاهراً پرسش مهم دیگر، چه کتاب‌هایی خواندن است. گاهی اوقات علاوه بر قفسه کتاب‌های مورد علاقه‌تان، در سایر قفسه‌های کتاب‌فروشی‌های شهر هم گشتی بزنید. کتاب‌هایی در مقابل چشمان‌تان قرار می‌گیرند که حتی عنوان‌شان شما را صدها سال به عقب پرتاب می‌کند و وقتی آنها را در دست می‌گیرید با تعجب متوجه می‌شوید که ده‌ها بار در تیراژهای بالا چاپ شده‌اند و خواننده هم دارند. این گروه از مردم هم کتاب می‌خوانند، ولی چه کتابی؟ این نکته را به این دلیل می‌گویم که نشان دهم موضوع کتاب‌خوانی پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و کتاب همچون قرص معجزه‌گری نیست که پس از خوردن آن تبدیل به انسان‌هایی متمدن شویم. نتیجهٔ کتاب خواندن هم می‌تواند جهالت باشد.

امیدوارم این پرسش‌های مرا به منزلۀ مخالفت با کتاب خواندن یا کم‌شماری اهمیت کتاب‌خوانی تلقی نکنید. هنوز هم تنها زمانی هیجان‌زده می‌شوم که سطری درخشان در کتابی می‌یابم. هنوز هم ”یافتم یافتم‌هایم“ تنها با خواندن کتاب و مواجهه با سطری اثرگذار رخ می‌دهد. ولی واقعیت آن است که من معتقد نیستم ملتی که کتاب بخواند همه مشکلاتش حل خواهد شد. خلاصه کردن توسعه‌یافتگی در کتاب را کمی ساده‌انگارانه می‌دانم. از کتاب نباید بیشتر از توانش انتظار داشت. جامعه پیچیدگی‌های خاص خود را دارد. آگاه شدن افراد تنها به ترمیم بخشی از امور کمک می‌کند و نه همه آنها. شاید خواندن یک کتاب خوب گاهی اوقات حال‌مان را خوب کند، ولی خوب شدن حال جامعه به هزار اما و اگر بستگی دارد.

 نکته پایانی: کتاب خواندن برای لایه‌هایی از جامعه (نظیر استادان، پزشکان، سیاست‌مداران و ...) نه تفنن، بلکه ضرورت است. پرسش آن است که این لایه‌ها چقدر کتاب می‌خوانند و چه کتاب‌هایی می‌خوانند؟ اساساً کتاب می‌خوانند؟» (با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1399/8/24)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

بابا، من خودکار می‌خواهم!

 

فردین علیخواه می‌نویسد:

 «می‌گوید: ”وقتی کنکور قبول شدم، پدرم برام یه پراید هاچ‌بک ۱۱۱ خرید. اصلاً اونو دوس نداشتم. من ۲۰۶ می‌خواستم.“ به او می‌گویم: ”چرا انتظار داشتی که پدرت به خاطر قبولی در کنکور برات ۲۰۶ بخره؟“ با خونسردی پاسخ می‌دهد: ”خب من می‌دونم که اون می‌تونست بخره، پولشو داشت.“

در اواخر شهریور هر سال نتایج نهایی کنکور منتشر می‌شود. فرزندان عده‌ای قبول می‌شوند و فرزندان عده‌ای هم قبول نمی‌شوند. روشن است که این اتفاق کاملاً طبیعی است. کانون توجه این نوشتۀ کوتاه، نحوه مواجهه برخی والدین با قبولی فرزندشان در کنکور است. نحوه مواجهۀ گروه دیگر با ”قبول نشدن فرزندشان در کنکور“ هم بسیار مهم است و بررسی مستقل دیگری را می‌طلبد.

ابراز خوشحالی، برگزاری مهمانی و جشن، و خرید کادو از جمله اقداماتی است که معمولاً والدین برای قبولی فرزندشان در کنکور انجام می‌دهند. البته هستند والدین اندکی که هیچ واکنشی از خود نشان نمی‌دهند، چون اساساً نمی‌دانند که برای موفقیت‌های حتی کوچکِ فرزند باید خوشحالی‌شان را در مقابل او ابراز کنند تا خوشحال شود. دهه‌شصتی‌ها از این نوع واکنش‌ها خاطرات بسیاری دارند. ولی رویۀ غلطی که طی سال‌های اخیر از طرف برخی از والدین در حال گسترش است خرید جایزه‌های آن‌چنانی برای فرزندشان است که برای نمونه می‌توان به خرید ماشین صفر، آپارتمان، و در مواردی هم خرید تجهیزات تفریحی و سرگرمی به مبلغ پنجاه تا صد میلیون تومان اشاره کرد. نکته قابل‌تأمل آنکه چنین انتظاری به‌تدریج در برخی از نوجوانان هم ایجاد شده است که در صورت قبولی در کنکور، والدین باید با خرید جایزه‌های گران‌قیمتی مانند ماشین، آنان را به قول خودشان ”سورپرایز“ کنند.

اما پرسش آن است: آیا فرزندان ما نباید توجیه و قانع شوند که قبولی در کنکور یا هر موفقیت شخصی دیگری،  چیدمان پازلی به نام آینده (خودشان) است که آنان با دست خودشان در حال تکمیل هستند؟ آیا آنان نباید اقناع شوند که قبولی در کنکور، نه خدمت به والدین، بلکه خدمت به خودشان و نگارش دفتر آینده با دست خودشان است؟ آیا تعیین جایزه برای هر نوع فعالیتی، آن‌هم به شکلی که بیان شد، لزوماً به نفع فرزندان خواهد بود؟

آنچه بیان شد نشانه‌ای از تغییر اجتماعی وسیع‌تری است که مدت‌هاست در ایران شروع شده است. متأسفانه با نوع جدیدی از به قول هایم گینوت ”والدین هلی‌کوپتری“ (Helicopter Parent) مواجه هستیم که مدام بالای سر فرزندانشان پرواز می‌کنند و مراقب آنان هستند تا اگر احیاناً به چیزی نیاز داشتند فوراً در اختیار آنان قرار دهند تا مبادا اندکی دچار سختی گردند. این والدین تقریباً هیچ مسئولیتی را به فرزندانشان نمی‌سپارند. البته ناگفته نماند که بسیاری از این والدین، نوجوانی یا جوانی خود را در دهه شصت یعنی دهه جنگ، تنگدستی و احساس محرومیت عمیق گذرانده‌اند. لذا معتقدند که ”دیگه من به‌اندازه کافی محرومیت کشیدم. نمی‌خوام بچه‌هام هم محرومیت بکشن.“ نتیجه آنکه، این روزها با نوجوانان یا جوانانی مواجه هستیم که کوچک‌ترین کارها را نمی‌توانند به‌تنهایی انجام دهند و در مواجهه با هر مشکل کوچک و بزرگی، در بالای سرشان به دنبال هلی‌کوپتر امدادی می‌گردند. این روزها فرزندان ما استقلال، خوداتکایی و مسئولیت‌پذیری را به‌خوبی یاد نمی‌گیرند.

سایت مشهور ”بیزنس انسایدر“ در سال ۲۰۱۷ نام ثروتمندان و کارآفرینانی را منتشر کرد که از  ثروت افسانه‌ای خود چیزی برای فرزندانشان در نظر نگرفته یا درصد بسیار ناچیزی از آن را برای فرزندانشان به ارث گذاشته‌اند. در بین این دوازده نفر دو نام بسیار مشهور هم وجود دارد: بیل گیتس، مؤسس شرکت معروف ماکروسافت با ۸۹ میلیارد دلار و مارک زاکربرگ، مالک شبکه اجتماعی فیسبوک با ۷۴ میلیارد دلار ثروت. بیل گیتس در مصاحبه‌ای بیان داشت که مطمئن است چنین کاری به نفع فرزندانش خواهد بود. آنان باید با نبوغ و استعداد خودشان ثروت‌اندوزی کنند.

سخن آخر: عنوان این مطلب حکایت یکی از قبول‌شدگان در کنکور است. او به هنگام تکمیل برگه‌های ثبت‌نام در دانشگاه متوجه می‌شود که خودکار به همراه ندارد. به جای آنکه در همان‌جا مشکل را حل کند با ”بابا“، که در ساختمان دیگری حضور دارد، تماس می‌گیرد و می‌گوید: بابا من خودکار می‌خوام! بابا، که از نوع والدین هلی‌کوپتری است، فوراً برای او خودکار می‌آورد.» (با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1399/7/17)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

غرقِ در شکوه دیگران!

فردین علیخواه می‌نویسد:

«فرض کنید که فردی در جست‌وجوی خانه‌ای برای خرید یا اجاره است. موردی را می‌بیند و در نگاه نخست می‌پسندد. از کارمند آژانس مسکن خواهش می‌کند تا درباره آن ”مورد اکازیون“ بیشتر بگوید. کارمند آژانس با افتخار و به شکل تحسین‌آمیزی می‌گوید ”رضا عطاران اینجا می‌شینه، می‌شناسین دیگه؟“ و دیگر به ویژگی خاصی اشاره نمی‌کند. آن فرد پس از سکونت در آن ساختمان به همه قوم و خویش خود اطلاع می‌دهد که  به ساختمان جدیدی نقل مکان کرده که رضا عطاران هم ساکن آن است. باز فرض کنید که فردی دنبال‌کننده (فالوور) صفحه یک اینفلوئنسر یا ستاره اینستاگرام است. وقتی آن اینفلوئنسر موفقیتی کسب می‌کند این فرد با شور‌ و‌ شوقی وصف‌ناپذیر خبر موفقیت او  را در بین خانواده و دوستانش جار می‌زند. او مدام خودش را به آن اینفلوئنسر می‌چسباند و به شکل کسالت‌باری در این خصوص مانور می‌دهد. حال موفقیت آن اینفلوئنسر هم گرفتن عکسی با یک اینفلوئنسر بسیار مشهورتر از خودش است. در واقع، اینفلوئنسر نخست هم عکس گرفتن با اینفلوئنسر مشهورتر از خود را در صفحه‌اش جار می‌زند و آشکار یا پنهان با اتصال خود به او پُز می‌دهد.

رابرت سیالدینی در سال ۱۹۷۶ به مطالعه آنچه در سطرهای قبل توصیف شد پرداخت. او طی آزمایش‌هایی مشاهده کرد که دانش‌آموزان با به تن کردن لباس‌های ورزشی تیم‌های موفق و برنده، موفقیت آنها را در واقع موفقیت خودشان قلمداد می‌کنند و به این شکل تلاش می‌کنند تا مقام و موقعیت فردی خودشان را برتر جلوه دهند و این در حالی بود که آنها هیچ نقشی در موفقیت تیم‌های مورد نظر نداشتند. رابرت سیالدینی طی این تحقیقات از پدیده ”غرقِ شکوه انعکاس‌یافته“ [۱] یا با حروف اختصاری ”بی.آی.آر.جینگ“ گفت؛ به بیانی، شکوه و افتخاری که بازتاب یافته و فرد خود را غرق آن کرده است. از آن زمان تاکنون تحقیقات درباره این رفتار اجتماعی همچنان ادامه داشته است. در این خصوص گفته می‌شود که افراد بنا به دلایلی همچون ارتقاء اعتمادبه‌نفس، تأثیر بیشتر بر دیگران، کسب هویت اجتماعی، کسب تمایز و تفاخر، و جلب توجه اطرافیان، ”غرق در شکوهِ انعکاس‌یافته“ می‌شوند.

بدون تردید، همه ما گاهی در زندگی روزمره‌مان شاید غرق که نه، ولی جسته‌گریخته به شکوه انعکاس‌یافته متوسل می‌شویم. به دلایل مختلف، گاهی سعی می‌کنیم خودمان را به چیزی متصل کنیم تا منزلت اجتماعی به دست آوریم یا در زندگی‌مان ــ حتی برای مدت زمان کوتاهی ــ احساس افتخار داشته باشیم و در مقابل، گاهی خودمان را از آنچه موجب تنزّل منزلت اجتماعی‌مان می‌شود دور می‌کنیم. ما گاهی نیاز داریم تا خودمان را عضو گروهی بدانیم و به این امر مباهات کنیم. ولی آنچه در پدیده ”غرق در شکوه انعکاس‌یافته“ موجب نگرانی و شاید سرزنش باشد رضایت به موفقیت دیگران و اکتفای فرد به آن است. به عبارت دیگر، شاهد وضعیتی باشیم که در آن فرد ”شکوهِ خود“ [۲] را به کل از یاد برده و تنها راضی به شکوه انعکاس‌یافته دیگران شده است.

با گسترش شبکه‌های اجتماعی و به ویژه اینستاگرام و استقبال درخور تأمل ایرانیان از آن، توجه به پدیده ”غرق در شکوه انعکاس‌یافته“ می‌تواند از جهات گوناگون مفید و مؤثر باشد. در صفحات مختلف ستاره‌های اینستاگرام و اینفلوئنسرهای ایرانی شاهد انبوه جمعیت دنبال‌کنندگانی هستیم که به انتظار موفقیت‌های بعدی و بعدی و باز بعدی آنها نشسته‌اند تا آن را با اشتیاق برای اطرافیان خود تعریف نمایند. نگاهی به قسمت نظرات این صفحات هر محققی را به تأمل درباره حسرت‌ها، ناکامی‌ها، و غبطه‌های دنبال‌کنندگان وامی‌دارد. با مرور این نظرات می‌توان دریافت که تعداد زیادی از این دنبال‌کنندگان به معنای واقعی کلمه ”غرق در شکوه انعکاس‌یافته“ اینفلوئنسرها گشته‌اند. آنان برای ارتقاء اعتمادبه‌نفس خود یا کسب افتخار و غرور مدام به موفقیت‌های اینفلوئنسر موردِ ستایش خود متوسل می‌شوند و دقیقه به دقیقه، و اینجا و آنجا موفقیت‌های آنان را نقل می‌کنند.

”شکوهِ خود“ این آن چیزی است که باید جدی گرفت.» (با اندکی ویرایش از کانال فردین علیخواه)

[1] Basking in reflected glory (BIRGing)

[2] self-glory

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1399/3/19)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

در اوصاف سنخِ ”بی‌شرف“

فردین علیخواه می‌نویسد:

«گئورگ زیمل، جامعه‌شناس آلمانی ــ که در اوایل قرن بیستم چشم از جهان فروبست ــ از جمله جامعه‌شناسانی بود که به ساخت تیپ اجتماعی بسیار علاقه داشت. او در آثارش از تیپ خسیس، ولخرج، غریبه، ماجراجو و فقیر نوشت. برای مثال، در توصیف دو تیپِ ”خسیس“ و ”ولخرج“ معتقد بود که خسیس خوشبختی را صرفاً در داشتن پول می‌بیند، بدون آنکه به بهره‌مندی از پول و لذت حاصل از آن فکر کند. در مقابل، آدم ولخرج از لذت فوری که از خرج کردن پول به دست می‌آورد خشنود است. در این نوشته کوتاه، با تأثیر از میراث زیمل، تلاش می‌شود تا تیپ اجتماعی ”بی‌شرف“ معرفی شود.

تیپِ اجتماعی بی‌شرف در همه عرصه‌های جامعه، از صدر تا ذیل آن، قابل شناسایی است و محدود به حرفهٔ خاصی نیست و همان‌طور که از نام آن پیداست ”بی‌شرفی“ در کردار مهم‌ترین ویژگی آن است. در سیاست، در اقتصاد، در فرهنگ و در اجتماع می‌توان مصداق‌های بی‌شرفی را دید. در عرصه اقتصاد، ”آدم بی‌شرف“ همواره خودش را آدمی زرنگ و فرصت‌ساز می‌داند. او بی‌شعور نیست، ولی همه شعورش را در جهت تحکیم منافع فردی اش به کار می‌گیرد. اگر جامعه گرفتار ویروس کرونا می‌شود، او تلفن را برمی‌دارد و با جاهای مختلف تماس می‌گیرد و در یک روز تعداد زیادی ماسک و مواد ضدعفونی‌کننده را به انبارها منتقل می‌کند و سپس با فروش آنها میلیون‌ها تومان به جیب می‌زند. او به فرصت‌سازی اقتصادی در پسِ هر بلا یا مصیبتی می‌اندیشد. با بروز هر مصیبت، او از خوشحالی در پوستش نمی‌گنجد، چون فکر می‌کند نردبانی برای ارتقاء یافته است. به همین دلیل، به هنگام رانندگی به شکل تحسین‌آمیزی در آینۀ ماشین، خودش را تماشا می‌کند و به خاطر شکار فرصت‌ها با چشمک زدن در آینه به خودش می‌گوید ”مخلصیم قربان.“

سلبریتی‌هایی که در اوج هراس مردم برای مواجهه با کرونا به تبلیغ تجاری کالاهای درانبارمانده می‌پردازند، استادِ داوری که حتی یک سطر از پایان‌نامه دانشجو را نخوانده است، ولی در جلسه دفاع یک ساعت درباره ضعف‌های پایان‌نامه حرف می‌زند، مأموری که علی‌رغم تأکید فرمانده‌اش بر عدم برخورد فیزیکی با دانشجویان، به دلیل ناکامی‌هایش در ادامه تحصیل، دانشجویان را کتک می‌زند، فردی که دو سال است در مقابل داروخانه‌ها می‌ایستد و با نشان دادن نسخه و جلب ترحم مردم از آنان اخّاذی می‌کند، مقامی که صحبت‌هایش را در جلسات با خواندن سوره‌ای از قرآن آغاز می‌کند و به دوستان صمیمی‌اش می‌گوید که راه پیشرفت در جمهوری اسلامی همین تظاهر است،  مدّاحی که پس از مجلس ترحیم و پس از شمارش ولع‌آمیز اسکناس‌های داخل پاکت سفید، آن را به سمت پدر متوفی پرتاب می‌کند و می‌گوید ”حاجی ما رو گرفتی؟“،  پزشکی که در راه‌روهای بیمارستان بریدۀ یک کاغذ مندرس حاوی شماره کارت را به خانواده بیمار می‌دهد و به آنان می‌گوید که کاری با بیمه و بیمارستان ندارد و تا پیامک واریز بیست‌وهشت میلیون تومان را دریافت نکند عمل مریض را آغاز نخواهد کرد، مسئولی که مستقیم به دوربین نگاه می‌کند و لبخندزنان به مردم دروغ می‌گوید نمونه‌هایی از تیپ بی‌شرف‌اند.

بین ”بی‌شرفی اولیه“ و ”بی‌شرفی ثانویه“ باید تمایز قائل شد. هر فرد معمولی ممکن است به ناچار یا به هر دلیلی در اوقاتی از زندگی‌اش بی‌شرفی بورزد. در اینجا ”بی‌شرفی“ می‌آید و می‌رود؛ موقّت و گذراست. در بی‌شرفی اولیه فرد هنوز می‌تواند بی‌شرفی خود را تشخیص دهد.  او می‌داند که بی‌شرفی ناپسند است و در خلوت خود از بی‌شرف بودن شرمگین است و خودش را سرزنش می‌کند. ولی در بی‌شرفی ثانویه، ”بی‌شرفی“ بخشی از شخصیت فرد می‌شود. بی‌شرفی می‌آید، رسوخ می‌کند و می‌ماند. در بی‌شرفی ثانویه، مرز بین فرد و بی‌شرفی مشخص نیست. بی‌شرفی همان فرد و فرد همان بی‌شرفی می‌شود. در اینجا فرد با افتخار بی‌شرفی‌اش را فریاد می‌زند. در کل، بی‌شرفی به عنوان روش تبدیل به منش فرد می‌شود.

جامعه ایران شکاف‌های اجتماعی فراوانی دارد که شکاف قومیتی، شکاف مذهبی، شکاف طبقاتی، شکاف جنسیتی، شکاف نسلی از آن جمله‌اند. ولی به نظر می‌آید که مهم‌ترین شکاف جامعه ایرانی در این روزهای سخت ”اَبَرشکاف شرافتمند / بی‌شرف“ باشد. منظور آنکه، در همه شکاف‌های اجتماعی یادشده می‌توان به دنبال سنخ بی‌شرف گشت. برای مثال، این روزها هم فقیر و هم ثروتمند می‌تواند بی‌شرف باشد.

این روزها، به دلیل بحران‌های اقتصادی و اجتماعی گسترده، وسوسه‌های گوناگونی به سراغ‌مان می‌آید، وسوسه‌هایی که تحقق آنها با پایمال کردن منافع جمعی به نفع منافع فردی میسر است. در نتیجه، شرافتمند ماندن این روزها آزمونی سخت برای هر ایرانی است. تصور جامعه‌ای که در آن بی‌شرفی اولیه به بی‌شرفی ثانویه سوق یابد تصوری ترسناک است، روزی که دیگر نه شاهد سنخ بی‌شرف، بلکه شاهد جامعه‌ای بی‌شرف باشیم.» (با اندکی ویرایش از کانال فردین علیخواه)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1398/12/9)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

عروسی می‌کنیم تا فیلم بگیریم!

فردین علیخواه می‌نویسد:

«یکی از سوژه‌های اینستاگرامی در این روزها، ویدیوهای یک‌دقیقه‌ای از جشن‌های عروسی است، فیلم‌هایی از عروس و دامادی که در ماشین لاکچری نشسته‌اند و با آهنگ طنّازی می‌کنند، تصویر میز شام از سقف، نمایی از ساختمان مجلل تالار، و در نهایت عکس‌های آتلیه‌ای و باغی. برخلاف گذشته که معمولاً فیلم‌های عروسی لو می‌رفت و امکان تماشا برای غریبه‌ها فراهم می‌شد، این روزها تصاویر عروسی توسط خود افراد منتشر می‌شود. آنان از دیگران می‌خواهند تا شکوه جشن را ببینند تا شاید فیلم وایرال شود. در نتیجه، عروسی‌ها مهمانان مجازی بسیاری یافته‌اند. این مهمانان گویی دورتادور نشسته‌اند و به آیتم‌های مختلف عروسی امتیاز می‌دهند. از لباس و میک‌آپ تا تزئینات ماشین عروس، از دیزاین فینگرفودها تا سفیدی و نظم دندان‌های عروس!

این روزها نحوه روایت و نمایش جشن عروسی مهم‌تر از عروسی شده و این خود باعث برجسته شدن نقش عکس و فیلم شده است. شاید این گفته اغراق‌آمیز باشد ولی گویی برخی با این هدف عروس و داماد می‌شوند تا فیلم و عکس بگیرند. برای آنان عروسی به‌جای آنکه آغاز باشد به معنای پایان راه است. ما عروسی می‌کنیم تا چشمان جهانیان مسحور ما شود! حاصل نهاییِ عروسی نه آغاز زندگی دو نفر، بلکه فیلم‌ها و عکس‌های آنان است. برخی از عروس و دامادها یک هفته قبل از تاریخ عروسی، با عوامل خود به شمال می‌روند تا عکس‌برداری و فیلم‌برداری کنند و بعد از آن، برای عروسی به شهرشان بازمی‌گردند.

در برخی از مجالس، هنوز مهمانان سرگرم پای‌کوبی هستند که عکس‌هایی از عروس و داماد توزیع می‌شود. در برخی از سالن‌ها فیلم‌های گزینش‌شدۀ عروسی در لحظه، توسط ویدیو پروژکتور در معرض دید مهمانان قرار می‌گیرد. ما درحالی‌که هستیم خودمان را کمی آن‌طرف‌تر بر روی دیوار نظاره می‌کنیم. یک جهان موازی در دل جهان واقعی شکل می‌گیرد. آیا ما تخیلی هستیم و آنچه بر روی دیوار افتاده است واقعیت است و یا ما واقعیت هستیم و تصویر روی دیوار تخیل است؟ در هر حال دو جهان شکل می‌گیرد: نخست واقعیتی به نام جشن عروسی و دوم فیلمی که از آن ساخته خواهد شد.

با وجود گسترش تکنولوژی، زمان آماده کردن فیلم عروسی به‌جای آنکه کوتاه‌تر شود طولانی‌تر شده است، چون آنچه قرار است آماده شود برگرفته از جهان تخیل است و نه عروسی واقعی. این فیلم قرار است بازتاب جهانی رؤیایی و لاکچری باشد، جهانی همانند آنچه در فیلم‌های هالیوودی دیده ‌شده است. برخی از این فیلم‌ها به گونه‌ای مونتاژ شده‌اند که بیننده انتظار دارد در آغاز و پایان آن با لوگوی شرکت کلتکس ریکوردز یا آونگ مواجه شود. برخی از عروس و دامادها مدتی طولانی برای آماده شدن فیلم عروسی خود به انتظار می‌نشینند. فیلم عروسی شاید آخرین بازمانده عروسی است که به دست آنان می‌رسد. در مواردی سرنوشت یاری نمی‌کند و  وقتی فیلم آماده می‌شود آنان از همدیگر جدا شده‌اند و علی‌رغم یک سال انتظار، هیچ‌کدام‌شان حاضر نیستند تا به عکاسی بروند و فیلم را دریافت کنند.

بُعد خانوار در ایران کوچک‌ شده است، دایره روابط اجتماعی با فامیل تنگ‌تر شده است، فردگرایی و این ادعا که ”سعی کن خودت باشی“ به‌تدریج در حال گسترش است،  ولی در مقابل، فرهنگ زرق‌وبرق [glamour culture] به‌سرعت بر جشن‌های عروسی حاکم می‌شود. این امر با تغییرات اجتماعی سایر جوامع همخوانی ندارد. در سایر کشورها و با بروز این تحولات اجتماعی، جشن‌های عروسی کوچک‌تر و ساده‌تر شده‌اند، چون قضاوت دیگران برای فرد اهمیت ثانویه یافته است. شاید در این کشورها پنج درصد جامعه به علاوه تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ها عروسی‌های آن‌چنانی داشته باشند، ولی در این جوامع کم نیستند زوج‌هایی که ترجیح می‌دهند جشنی نداشته باشند و یا میزبان دوستان‌شان در رستورانی کوچک باشند. غذای مختصری بخورند و پای‌کوبی کنند. خوشحالی خودشان و شادی دوستان‌شان مهم‌ترین هدف آنهاست.

باید مراقب شرکت‌هایی باشیم که مجری جشن‌های عروسی‌اند. آنان با ”آفرهای“ شیک و خاص تلاش می‌کنند تا عروسی را پُرزرق‌وبرق نمایند چراکه ذی‌نفع‌اند. مغزشویی آنان با ژورنال‌های رنگی و برّاق، اودکلن، قهوه ترک، به کار بردن چند کلمه انگلیسی درباره تکنولوژی‌های روز عروسی و اینکه ”فلان سلبریتی هم این‌طور یا آن‌طور کرده“ انجام می‌شود.

فریب فیلم‌هایی که اینفلوئنسرهای ایرانی داخل و خارج از زرق‌وبرق جشن‌های عروسی‌شان منتشر می‌کنند و تلاش دارند تا به ما بگویند که آدم‌های باکلاس و آلامدی هستند را نخوریم. آنان را در اشاعه این سبک زندگی‌شان تنها بگذاریم و با لایک‌های‌مان تشویق‌شان نکنیم.

و در پایان، ای ‌کاش جوانان روشنفکر و امروزی نیز که عروسی ساده‌ای داشته‌اند در مقابل فرهنگ زرق‌وبرق عروسی، در شبکه‌های اجتماعی فعال‌تر شوند.» (کانال فردین علیخواه)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1398/5/23)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز