«ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» (مولوی)

۵ مطلب با موضوع «دانشوران :: مهدی کمپانی زارع» ثبت شده است

آیا مولانا عزاداری شیعیان را تحقیر کرده است؟

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان

زانکه بد مرگیست این خواب گران

(مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ۶م، بخش ۲۴)

مهدی کمپانی زارع می‌نویسد:

«در داستان مذکور آمده مرد شاعری به شهر حَلَب وارد می‌شود و خیل کثیری از خلق را در ناله و افغان می‌بیند و از علت آن جویا می‌شود. مردم شهر از بی‌خبری وی تعجب می‌کنند و به او می‌گویند تو چگونه عاشورا و ماتم خاندان پیامبر را نمی‌دانی. شاعر غریب، که خود را به نادانی زده بود، از ایشان می‌پرسد که آیا خبر این واقعه به تازگی به شما رسیده است که اکنون می‌گریید؟ پس شایسته است بر غفلت و جهل خود زاری کنید؛ شاید که گشایشی شود و بدانید که حسین بن علی (ع) کیست و لازمه شهادت وی بهجت و شادمانی جاوید است و نه ناله و افغان مقطعی غافلانه، که جسم رفتنی است و تنها معناست که تا ابد شاد می‌زید و می‌پرورد. سلطانی عظیم چون ایشان به واسطه رهایی از همه قیود درونی و برونی، سبک‌بال تا بی‌کران هستی پرواز نموده و به عین شادی نائل شده است و شما به جای متابعت از او تنها در غم مانده‌اید و ندانسته‌اید که بایستی از شهادت وی مشق پرواز و رهایی بیاموزید و به معراج درآیید. برعکس آنچه برخی گمان برده‌اند، مولانا در این داستان به هیچ روی در مقام نقد و طعنه بر عزاداری شیعیان نیست. چیزی که مورد انتقاد اوست و مورد انتقاد خیل کثیری از اندیشمندان و بزرگان در تاریخ بوده این است که حسین (ع) و حماسه‌اش را به همان بزرگی و زیبایی که هست درک کنید و از تمرکز بر یک بُعد وجود او، از دیگر ابعاد وی در غفلت نمانید. مولانا معتقد است حسین (ع) عاشقی جانباز بوده که به جای تأکید بیش از حد بر قساوت دشمنانش و شیوه کشته شدنش، اولاً لازم است بر عظمت روحی و وجودی‌اش تأکید شود و ثانیاً این چنین بزرگی باید مورد متابعت قرار بگیرد و اخلاق و سلوک او توسط طالبان حقیقت و پیروان او ادامه بیابد. به این ابیات بنگرید تا ببینید مولانا چه تصویر ژرفی از حسین (ع) در خاطر داشته است و نقدش متوجه چه غفلتی است:

روح سُلطانی ز زندانی بِجَست

جامه چِه دْرانیم و چون خاییم دست؟

 

چون که ایشان خسرو دین بوده‌اند

وَقتِ شادی شد چو بِشکَستَند بند

 

سویِ شادُروان دولت تاختَند

کُنده و زَنجیر را انداختند

 

روزِ مُلک است و گَش و شاهَنشَهی

گَر تو یک ذره از ایشان آگهی

 

وَرنه‌ای آگَه، برو برخود گَری

زان که در اِنکارِ نَقل و مَحشَری

 

بر دل و دینِ خَرابَت نوحه کن

که نمی‌بینَد جُز این خاکِ کُهُن

(مثنوی معنوی، دفتر ۶م)

 مولانا در این ابیات می‌گوید حسین (ع) سلطان و خسرو دین بوده و توانسته از زندان تنگ طبیعت و دنیا به پرواز درآید و به وصل معشوق ازلی خود برسد. چنین وصلی را که با شادی و سرور جان دلیر او همراه بوده است، باید الگوی رفتار ما نیز قرار گیرد و ما نیز باید خود را مهیای وصال و دیدار حق کنیم. او معتقد است اگر ما چنین کاری نکنیم، باید بر حال و روز خود بگرییم که از پیشوایی چنین بهره لازم و کافی را نبرده‌ایم و تنها به اموری تقلیدی بسنده کرده‌ایم. در میان علمای شیعه نیز برخی بزرگان به این جنبه‌های عاشقانه عطف توجه نموده و آن را مقتضی شادی و سرور دانسته‌اند. یکی از شاخص‌ترین این افراد علی‌بن موسی مشهور به ابن‌طاووس است. او در مقدمه کتاب مشهور و مهم ”اللهوف على قتل الطفوف“ توصیفی عارفانه از حسین (ع) و یارانش می‌کند و از عشق آنان به حق و مجال دیدارشان با او سخن می‌گوید. ابن‌طاووس می‌گوید اگر نبود آداب و رسوم متعارف در سنت و برخی مصلحت‌ها، شایسته این بود که به جای جامه عزا، برای این نعمت بزرگ کسوت مسرت و شادمانی بر تن کنیم.» (کمپانی زارع، 1396: 249 ــ 251)

«باری، مولانا هرچند از منظری عاشقانه و عارفانه به حسین (ع) و شهادتش می‌نگرد، اما به هیچ روی نه مخالف سوگواری برای حسین (ع) است و نه دشمنی خود را با امویان و یزید و شمر و ... پنهان می‌کند.» (همان: 251)

یادداشت‌ها:

ـ کمپانی زارع، مهدی. (1396). مهاجر راه اصلاح: سیری در زندگی‌نامه امام حسین (ع) و فرهنگواره پیرامون وی. تهران: نشر نگاه معاصر.

ـ یادداشت‌های‌ مرتبط:

عزا بر خود کنید!

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

مباهلهٔ پیامبر (ص) با مسیحیان نجران!

مهدی کمپانی زارع می‌نویسد:

«سال نهم هجری را می‌توان سال تثبیت اسلام در عربستان دانست. بسیاری از اقوام و ادیان که می‌دیدند اسلام قدرت روزافزونی می‌یابد، به دلایل مختلف نزد رسول خدا می‌آمدند و به اسلام می‌گرویدند و یا با ایشان پیمان‌نامه‌هایی را به امضا می‌رساندند. به حدی آمدوشد جماعات علاقه‌مند به مسلمانی و یا ارتباط با اسلام زیاد شد که این سال را ”عام‌الوفود“ نامیدند. از جمله گروه‌هایی که در این سال به مدینه آمدند جماعتی از بزرگان مسیحیت از نجران بودند. آنان چهارده نفر بودند و مهم‌ترین شخصیت‌های‌شان، ابوحارثه بن علقمه، اسقف اعظم و نماینده رسمی کلیساهای روم و حجاز، عبدالمسیح ملقب به عاقب که در خردمندی شهرت داشت و شخصی به نام ایهم مشهور به ”سید“ بودند.» (کمپانی زارع، 1393: 124)

« آنان [به پیامبر (ص)] گفتند درباره عیسی (ع) چه می‌گویی؟ پیامبر فرمود مسیح بنده خداست که او را به رسالت برگزیده. اسقف گفت آیا برای او پدری می‌شناسی؟ فرمود: نه، زیرا پیدایش او از راه نکاح نبوده تا پدر داشته باشد. گفت: آیا او مخلوق نیست؟ پیامبر (ص) فرمود: آری مخلوق است. آنان گفتند پس چگونه ممکن است کسی مخلوق باشد، اما پدر نداشته باشد، با اینکه هر مخلوقی از پدر نشأت یافته است؟ در آن حال، خداوند متعال در رد سخن آنان این آیات را نازل فرمود:

”در واقع، مَثَل عیسی نزد خدا همچون مَثَل خلقت آدم است که او را از خاک آفرید؛ سپس بدو گفت: ”باش“؛ پس وجود یافت. آنچه درباره عیسی گفته شد حق و از جانب پروردگار تو است. پس، از تردیدکنندگان مباش. پس هرکه در این باب پس از دانشی که تو را حاصل آمده، با تو محاجه کند، بگو: ”بیایید پسران‌مان و پسران‌تان، و زنان‌مان و زنان‌تان، و کسانی که به منزله خود ما و شما هستند فراخوانیم؛ سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.“ [آل‌عمران: 59 ــ 61]

خداوند رسول خویش را به مباهله با آنان فرمان داد. مباهله از مادهٔ ”بهل“ به معنی تضرع در دعاست و وقتی این اصطلاح به کار می‌رود که دو یا چند نفر مخالف در مسائل مهم دینی یک جا گرد آیند و با تضرع به درگاه الهی بخواهند که خداوند باطل را رسوا و صاحبش را مجازات کند. پیامبر پیشنهاد مباهله را به مسیحیان نجران داد و آنان گفتند که باید در این باب بیندیشیم. هنگامی که به خلوت رفتند از عاقب (عبدالمسیح) چارهٔ کار را پرسیدند. او که از همه خردمندتر بود گفت به خدا سوگند که شما فهمیده‌اید محمد، پیامبر و فرستادهٔ خداست و برای تکمیل دعوت پیامبر شما آمده است. بدانید هرگاه جماعتی با پیامبری مباهله کرده‌اند، پیر و جوان‌شان از میان رفته‌اند و شما نیز در صورت مباهله چنین سرانجامی خواهید داشت؛ پس بهتر است که برای حفظ خود و دین‌تان او را به حال خود رها کنید و به شهرتان بازگردید. وی به آنان گفت اگر محمد با اصحابش به مباهله حاضر شود، بدانید که او دروغگوست و بر او پیروز خواهید شد، اما اگر با نزدیکانش آمد، بدانید که او برحق است و به راستی پیامبر خداست و با او مباهله نکنید. در وقت مباهله، رسول خدا با علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) وارد شد و به ایشان فرمود چون من دعا کردم، شما آمین بگویید. اسقف نجران گفت ای مسیحیان من چهره‌هایی را می‌بینم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جای برکند، قطعاً چنین خواهد کرد. پس مباهله نکنید که نابود خواهید شد و تا قیامت هیچ مسیحی روی زمین باقی نخواهد ماند. آنان نزد پیامبر آمدند و گفتند ما تصمیم گرفته‌ایم که با تو مناظره نکنیم و تو بر دین خود باشی و ما بر دین خود. رسول خدا آنان را به اسلام دعوت کرد، اما آنان نپذیرفتند و پیمان بستند که هر سال دو هزار جامه و سی زره به مسلمانان بدهند.» (همان: 125 ــ 126)

یادداشت‌ها:

ـ کمپانی زارع، مهدی. (1393). ترازوی احدخو: روایتی از زندگی و سخنان امام علی (ع). تهران: نشر نگاه معاصر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

جنگ جمل!

 

ترازوی احدخو (1393)

مهدی کمپانی زارع می‌نویسد:

«منابع حاکی از آن است طلحه، زبیر، عبدالله بن زبیر، ولید بن عقبه و سعید بن عاص و جماعتی از قریش در این روزها با یکدیگر مجتمع می‌شدند و سخنانی را درباره شیوه تقسیم بیت‌المال توسط علی (ع) بیان می‌کردند. به امام در این باب اخباری می‌رسید. از این رو، ایشان در مسجد با طلحه و زبیر در این باب گفت‌وگو می‌کند. ایشان طلحه و زبیر را مخاطب قرار می‌دهند و به آن دو می‌گویند آیا شما به دلخواه خودتان برای بیعت با من نیامدید و مرا به این کار دعوت نکردید، در حالی که از این کار کراهت داشتم؟ آنان سخن حضرت را تصدیق کردند. سپس به ایشان فرمود پس این چه کاری است که شما می‌کنید. آنان گفتند ما با تو بیعت کردیم به شرط اینکه کارها را بدون مشورت ما پیش نبری و برتری ما را در نظر گیری، در حالی که تو بیت‌المال را بدون مشورت ما تقسیم کردی و از آن همان مقداری به ما دادی که به دیگران، در حالی که ما فضایلی داریم که دیگران ندارند. امام سخن ایشان را مصداق بهانه‌جویی و خرده‌گیری دانست و ایشان را به استغفار دعوت کرد ...» (کمپانی زارع، 1393: 236)

«طلحه و زبیر که دیدند نمی‌توانند حضرت را به ستاندن مبالغ گزاف پیشین اقناع کنند، نزد او رفته و حکومت بصره و کوفه را تقاضا کردند و چون مدتی گذشت و دیدند که وی اشخاص دیگری را برای امارت این دو شهر تعیین نموده است، از رسیدن به قدرت نیز نومید شدند و قصد کردند که از مدینه خارج شوند و به شهر مکه روند که در این روزگار محل حضور بسیاری از دشمنان علی (ع) بود. آنان به این منظور نزد امام آمدند و از وی رخصت بیرون شدن از مدینه و به جای آوردن عمره خواستند. علی (ع) به آنان فرمود که شما قصد خیانت و پیمان‌شکنی دارید و نه به جا آوردن عمره، اما آنان سوگند خوردند که چنین قصدی ندارند و مجدداً با امام بیعت کردند. پس از این، علی (ع) به آنان اجازه داد، ولی چون آنان از نزد حضرت رفتند، به حاضران فرمود که به خدا سوگند، دیگر آنان را نخواهید دید، مگر در فتنه‌ای که در آن کشته خواهند شد.» (همان: 238)

«عاملی که بر جاه‌طلبی و ثروت‌دوستی طلحه و زبیر نفتِ تشدید پاشید و موجب بیعت‌شکنی آنان شد، نامه‌ای از معاویه بود. او، که تاب‌وتب این دو را برای قدرت و ثروت می‌دید، پس از بیعت آن دو با علی (ع) به زبیر نامه نوشت و گفت که من از مردم شام برای تو و پس از تو برای طلحه بیعت گرفته‌ام. شما کافی است کوفه و بصره را پیش از علی در اختیار بگیرید، دیگر شهرها دشواری‌ای ندارد. جالب اینکه، معاویه در این نامه به او گفت که باید از بهانه خون‌خواهی عثمان نیز برای پیشبرد اهداف خود بهره ببرند.» (همان: 239) «آنان پند معاویه و بنی‌امیه را پذیرفتند و خود را خواهان خونِ عثمان معرفی کردند و از مظلومیت عثمان حکایت‌ها ساختند. طلحه، که بیش از همه راغب به کشتن عثمان بود و در کشتنش سهم فراوانی داشت، بیش از همه از خون‌خواهی عثمان سخن می‌گفت. علی (ع) نیز، چون جدیت طلحه را در این زمینه دید، فرمود: ”به خدا، طلحه بدین کار نپرداخت و خون‌خواهی عثمان را بهانه نساخت، جز از بیم آنکه خونِ عثمان را از او خواهند، که در این باره متهم می‌نمود، و در میان مردم آزمندتر از او به کشتن عثمان کس نبود. پس خواست تا در آنچه خود در آن دست داشت مردمان را به خطا دراندازد و کار را به هم آمیزد و شک پدید آرد و حقیقت را مشتبه سازد.“ ]نهج‌البلاغه: خطبه 174[» (همان: 240 ــ 241)

«طلحه و زبیر، مروان و عبدالله بن زبیر و برخی دیگر از بنی‌امیه به این نتیجه رسیدند که برای مشروعیت چنین شورشی لازم است، شخصی را پیش بیاندازند که در انظار خلق به جهت ارتباطش با خاندان رسالت، بتواند جلب نیرو و امکانات کند. آنان بهترین برای این کار را عایشه دانستند.» (همان: 241) «عایشه را بر شتر سرخ‌مویی به نام ”عسکر“ نشاندند و شگفتا که چون گوساله سامری نماد بیعت‌شکنان گردید و خون و مال بسیاری در پای وی ریخته شد. این شتر، نر بود و از آنجا که عرب شتر نر را  ”جمل“ می‌گوید، این جنگ به ”جمل“ مشهور شد.» (همان: 243)

 

یادداشت‌ها:

ـ کمپانی زارع، مهدی. (1393). ترازوی احدخو: روایتی از زندگی و سخنان امام علی (ع). تهران: نشر نگاه معاصر.

ـ یادداشت‌ مرتبط:

شِکوه از ناکثین!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

تقدم اخلاق و تفکر بر عبادات ظاهری!

مهدی کمپانی زارع می‌نویسد:

«بیشتر کسانی که امام حسین (ع) را دوست دارند و خود را شیعه او می‌دانند و به چنین نسبتی افتخار و تفاخر می‌کنند به این توجه ندارند که برترین عبادات نزد این بزرگوار علم و اخلاق بوده است. او صراحتاً می‌فرمود: اخلاقِ نیک عبادت است؛ ”الخُلقُ الحَسَنُ عبادةٌ“ ]‌تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 246[. وقتی امام حسین (ع) به نقل از پدرش می‌فرماید که پیامبر (ص) می‌فرمود: من برای بزرگواری‌ها و نیکویی‌های اخلاقی به پیامبری مبعوث شده‌ام؛ ”بُعِثْتُ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ مَحَاسِنِهَا“ ]الامالی طوسی، ص 596[ این سخن بدین معنی است که اساس و هدف این دین بالا بردن سطح اخلاق در میان مردمان است و هر عمل و عبادتی در این دین حتماً باید ما را در اخلاقی شدن یاری کند و هر عمل شخص دیندار پیش از هر معیاری باید با معیارهای اخلاقی مورد ارزیابی قرار گیرد.

بخش قابل‌توجهی از اعمالِ اخلاقی عقلانی است و هر انسانِ عاقلی، با تأمل و توجه، خوب و بد آن را درک می‌کند. از این رو، کسی دیندار است که توسط عقلِ انسانی و معیارهای آن،‌ اخلاقی دانسته شود. خود بزرگان دین به ما آموخته‌اند که ملاک و معیار تشخیص مؤمنِ راستین و دیندارِ حقیقی داشتنِ فضایل اخلاقی و دوری از رذایل نفسانی است. برای مثال، در حدیثی که امامان، از جمله امام حسین (ع)، از رسول خدا (ص) نقل کرده‌اند آمده که باید برای شناخت مردمان به اخلاق‌شان نظر کرد و نه عبادات ظاهری‌شان: ]...[؛ به فراوانی نماز و روزه و حج و بخشش و زمزمه‌های شبانه‌شان ننگرید، بلکه به راست‌گویی و امانت‌داری‌شان نظر کنید. ]عیون أخبار الرضا، ج 2، ص 51؛ الاختصاص، ص 229[.

یا در روایتی دیگر حسین (ع) می‌فرماید پیامبر (ص) می‌فرمود: بهترین شما نرم‌خوترین شماست و کسانی که زنان‌شان را گرامی و بزرگ می‌دارند]...][دلائل الامامة، ص 76[. در بیان امام حسین (ع) تنها مسابقه‌ای که دینداران باید انجام دهند مسابقه در اخلاقیات و اعمالِ نیکوست و تنها شتاب و عجله‌ای که مجاز و بلکه واجب است شتاب در انجام خیر و نیکی‌هاست ]...[» (کمپانی زارع، 1396: 143 ــ 144)

«کسانی که امام حسین (ع) را کشتند اغلب‌شان، علاوه‌بر واجبات، به نوافل نیز توجه داشتند و برخی از آنان همان خوارجی بودند که در نهروان به جنگ علی (ع) رفتند و در محراب، فرق او را شکافتند. خطرناک‌ترین انسان‌ها دیندارانی هستند که نمی‌اندیشند و فقط مناسک را به جای می‌آورند و از ژرفای درون بهره‌ای ندارند.» (همان: 145)

«در سخنان امام حسین (ع) در بزرگ‌داشت عقل و دانش و عاقلان و دانشمندان مطالب قابل‌توجهی ذکر شده است. از حضرت نقل شده که از نشانه‌های مقبولیت و نیک‌نامی، همنشینی با عاقلان است و از نشانه‌های نادانی، جدال با غیر اهل فکر است و از نشانه‌های عالِم نقّادی از سخن خویش و آگاهی از حقایق فنون اندیشه است ]...[» (همان: 146)

«دینداری که نمی‌اندیشد و اندیشیده به خدا و فرستاده‌های او ایمان نمی‌آورد دیندار مورد توجه دین نیست. کثرت دینداران به هیچ روی مورد نظر خداوند نیست. آنچه مهم است این است که دیندار از سر عقل و اختیار خویش ایمان بیاورد و طریق بندگی پیشه کند؛ از این روست که گفته شده اعتقاد به اصول دین از امور تحقیقی است که هر شخص باید با دانش خود بدان برسد. مخاطبِ پیامِ خدا عقل و آگاهی مردمان است و از این رو هیچ فعالیتِ ایمانی بدون شناخت و دانش و تعقل معنایی ندارد.» (همان: 147)

 

یادداشت‌ها:

ـ کمپانی زارع، مهدی. (1396). مهاجر راه اصلاح: سیری در زندگی‌نامه امام حسین (ع) و فرهنگواره پیرامون وی. تهران: نشر نگاه معاصر.

ـ یادداشت‌های مرتبط:

معیار و مقیاس دیانت!

رکوع‌ها و سجودهای طولانی شما را گول نزند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

گفت‌وگوهای حسین (ع) با عمر بن سعد

مهدی کمپانی زارع می‌نویسد:

«برخی از منابع گفته‌اند امام در کربلا گفت‌وگوهایی در زمینه ترک مخاصمه و جنگ با ابن‌سعد داشته است، که نتیجهٔ آن، یک یا سه پیشنهاد برای ابن‌سعد و ابن‌زیاد بوده است. کسانی که گفته‌اند امام یک پیشنهاد به ابن‌سعد داده پیشنهادها را به دو گونه روایت کرده‌اند. برخی گفته‌اند امام فقط خواهان این بود که به مدینه بازگردد و در آن زندگی کند ]...[. از آنجا که این پیشنهاد مکرراً توسط امام از زمان حضور در عراق و مواجهه با حرّ داده شده اشکالی در طرحش دیده نمی‌شود. برخی نیز گفته‌اند پیشنهاد امام این بود که او را رها کنند تا هر جای این جهان پهناور می‌خواهد، برود تا معلوم شود کار مردم به کجا می‌رسد] ...[. در این پیشنهاد نیز اشکالی دیده نمی‌شود.

برخی گفته‌اند امام سه پیشنهاد به ابن‌سعد کرد که به این قرار است:

1. به همان جایی که از آنجا آمدم بازگردم.

2. با یزید دیدار کنم و دست در دست او بگذارم تا او خود میان من و خودش حکم کند.

3. مرا به یکی از مرزهای مسلمانان که می‌خواهید بفرستید تا من نیز مانند یکی از ساکنان همانجا با همان حقوق و وظایف زندگی کنم.

در میان این سه پیشنهاد، مورد اول و سوم همان پیشنهادهای پیشین است که اشکالی در پذیرش آن نبوده است. تنها پیشنهاد دوم است که تازگی دارد و پذیرش آن ساده نیست. در کل مسیر هجرت امام از مدینه تا کربلا هیچ‌گاه نرمشی نسبت به یزید در سخنان حضرت دیده نمی‌شود. این پیشنهاد حتی در خود منابعی که ذکر شده معارض دارد و گویی از همان عصر در میان مردم محل گفت‌وگو بوده است.» (کمپانی زارع، 1396: 110 ــ 111)

«البته برای پیشنهاد دوم می‌توان وجه درستی را بیان کرد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. چنانکه از عبارت منابع به دست می‌آید، پیشنهاد آن حضرت این نیست که به منظور بیعت دست در دستان یزید بگذارد که چنین چیزی صراحتاً خلاف مشی و حرکت اوست و دلایل فراوانی علیه آن در منابع وجود دارد. بلکه به این معناست که حسین (ع) به جای واسطه‌های نابکاری چون ابن‌زیاد و همراهانش بهتر است برای حل مسائل مستقیماً با یزید سخن بگوید و حل نزاع کند. تأمل در بیان منابع نیز دقیقاً همین مطلب را می‌رساند. در نامه‌ای که عمر بن سعد پس از سه یا چهار بار مذاکره به ابن‌زیاد نوشته است، او پیشنهاد حسین (ع) را چنین تقریر می‌کند که حسین پذیرفته که نزد یزید برود و دست در دستان او در این باب گفت‌وگو کنند تا نظر او را در این باب بداند ]...[. این مطلب را طبری در تاریخ خود و شیخ مفید در الارشاد آورده است و می‌تواند به این معنا باشد که امام حسین (ع) گفت‌وگو و مذاکره با رییس امویان را راحت‌تر و نتیجه‌بخش‌تر از مذاکره با امرای دون‌پایه می‌دانسته است. البته این تنها وجه قابل‌قبولی است که با توجه به متن گزارش قابل بیان است؛ وگرنه چنانکه برخی به اشتباه پنداشته‌اند، اصلاً بحثی درباره بیعت در کار نبوده، که اگر امام می‌خواست بیعت کند در مدینه یا مکه یا در همان عراق بیعت می‌کرد و چه نیازی به این داشت که به شام برود و بیعت کند.» (همان: 112)

«باری، گفته شده ابن‌زیاد از این پیشنهادها استقبال کرد، اما شمر بن ذی‌الجوشن او را از این کار منصرف نمود و به او گفت اگر حسین را رها کنی، دم به دم قوی‌تر می‌شود و تو لحظه به لحظه ضعیف‌تر و کار به جایی می‌رسد که او بر تو چیره می‌گردد. پس اکنون که بر او تسلط داری، او را به فرمان خویش در‌آر و یا او را از میان ببر. ابن‌زیاد از این سخن خوشش آمد و شمر را به جانب عمر بن سعد فرستاد تا به او بگوید یا کار حسین (ع) را یکسره کند و یا امارت لشکر را به شمر واگذار نماید. ابن‌زیاد از او خواسته بود با شدت تمام پس از کشتن امام، با سرها و بدن‌های حضرت و همراهانش مواجه شود.» (همان: 113)

 

یادداشت‌ها:

ـ کمپانی زارع، مهدی. (1396). مهاجر راه اصلاح: سیری در زندگی‌نامه امام حسین (ع) و فرهنگواره پیرامون وی. تهران: نشر نگاه معاصر.

ـ یادداشت‌های مرتبط:

ناگفته‌های عاشورا!

 

امام حسین (ع) هشت بار خواست برگردد که ممانعت کردند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز