«ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» (مولوی)

۱۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آسیب‌شناسی» ثبت شده است

وفا همراه راستی است!

امیرالمؤمنین (ع):

«اى مردم، وفا همراه راستى است، که سپرى محکم‌تر و نگهدارنده‌تر از آن سراغ ندارم. آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد خیانت و نیرنگ ندارد. امّا امروز در محیط و زمانه‌اى زندگى مى‌کنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را زیرکى مى‌پندارند، و افرادِ جاهل آنان را اهل تدبیر مى‌خوانند.
چگونه فکر مى‌کنند؟ خدا بکشد آنها را! چه بسا شخصى تمام پیشامدهاى آینده را مى‌داند، و راه‌هاى مکر و حیله را مى‌شناسد، ولى امر و نهى پروردگار مانع اوست، و با اینکه قدرت انجام آن را دارد آن را به روشنى رها مى‌سازد، امّا آن کس که از گناه و مخالفت با دین پروا ندارد از فرصت‌ها براى نیرنگ‌بازى استفاده مى‌کند.» (نهج‌البلاغه: خطبه 41)

یادداشت‌ها:

ـ نهج‌البلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

مراقب استعاره‌سازی پیرامون بیماری کرونا باشیم!

نعیمه پورمحمدی (استادیار فلسفه دین):

با توجه و مطالعه این کتب [«بیماری به‌ مثابه استعاره» اثر سوزان سونتاگ، کتاب «بیماری» نوشته هوی کرل یا کتاب «معنای بیماری»] درمی‌یابیم که بیماری چیزی نیست جز بیماری. یعنی بیماری استعاره نیست و بیماری را تفسیر نکنید و اسطوره، استعاره و عناوین را کنار بگذارید تا مفهوم بیماری تصحیح شود و اسطوره‌های شکل‌گرفته پیرامون آن زدوده شود و بیمار تحقیر و شرمنده نشود و به پنهان‌کاری نیفتد و تبدیل به دیگریِ آلوده، دیگریِ ناپاک یا دیگریِ خطرناک نشود و تبعیض علیه معلولان، سیاهان، فقیران، سالمندان و مهاجران همواره هست در این فرآیند بیماری مضاعف نشود و به این گروه‌ها فشار بیشتری نیاید.

ما معمولاً امور را تفسیر، معنا و استعاره‌هایی در مورد آنان به کار می‌گیریم و می‌توانیم با آگاهی استعاره‌های خطرناک را کنار بگذاریم و بیماری را فقط در قالب بیماری ببینیم. ما نباید واژه قربانی را به کار ببریم، چرا که قربانی یک واژه و استعاره نظامی است و از ادبیات نظامی وارد ادبیات پزشکی شده است؛ جنگ است که قربانی می‌دهد و کشته می‌گیرد، نه بیماری، چون بیماری مبتلا می‌کند و به درمان نیاز دارد، که در برخی موارد درمان بی‌فایده است و فرد جانش را بر اثر بیماری از دست می‌دهد.

استفاده از استعاره‌های نظامی برای بیماران تلخ است، چون باعث می‌شود آنان فکر کنند دشمن جامعه‌اند و جامعه به پیکار با آنان رفته است. پوسترهای آگاهی‌دهنده در مورد کرونا از استعاره‌های نظامی استفاده کرده‌اند. به‌ عنوان مثال، ”با این سلاح‌ها (شستن مکرر دست‌ها، دوری از اجتماع و ...) بر کرونا پیروز خواهیم شد” یا ”با هم کرونا را شکست می‌دهیم“، جمله ”خطر کرونا در کمین ماست“ یا ”ستاد مبارزه با کرونا.“ با این استعاره‌ها بیماران ممکن است خودشان را به مراکز درمانی معرفی نکنند و دیگری‌سازی خطرناک و دیگری‌سازی دشمن برای آنان ایجاد می‌کند.

به عنوان مثال، پوستری را دیدم که زنجیره انتقال کرونا را قطع کنیم که زنجیره و قطع این مفهوم جنگ ندارد و احساس بد و پیام جنگ و دشمنی برای بیماران نمی‌فرستد و دعوت به هم‌گرایی در آن وجود دارد. اگر با آگاهی استعاره‌های نظامی را از جامعه پزشکی کنار بگذاریم، واقعیت ساده است: هیچ‌کس مورد هجوم بیماری قرار نگرفته است و بدن انسان‌ها میدان جنگ نیست و بیماران تلفات نظامی یا دشمن نیستند. ”بیماران کرونایی“ یا ”وضعیت کرونایی“ عناوینی است که نباید به کار رود، بلکه باید بگوییم ”بیمار مبتلا به کرونا.“

هر وقت در طول تاریخ با یک بیماری با علت نامشخص مواجه بوده‌ایم یا راه درمانش کشف نشده بوده اسطوره‌ها و استعاره‌های برای آن بیماری شکل‌ گرفته و این فرآیند تا کشف علت و کشف درمان و واکسن ادامه دارد. علت بیماری را نمی‌دانیم، اما همه شرور را به آن نسبت می‌دهیم و زمانی که بیماری از معنای شر پر شد، آن بیماری را به‌ صورت استعاره در مورد وضعیت‌های نامطلوبِ دیگری به کار می‌بریم؛ به عنوان مثال، چاقی بیمارگونه، رژیم سرطانی، دیوار جذامی از دسته این‌ها هستند؛ ما برای شرارت نسبت دادن به اسرائیل می‌گوییم اسرائیل غده سرطانی. باید هوشیار باشیم چراکه دور نیست برای هر وضعیت نامطلوبی کرونا را به کار ببریم و استعاره بسازیم و هر چیز کشنده و واگیردار را از این به بعد کرونا بگوییم.

وقتی می‌گوییم این استعاره‌سازی برای بیماری خوب نیست و باید کنار گذاشته شود، باید شرحی از احساسات بیماران داشته باشیم و آنان را بشنویم سپس متوجه اجتناب از این استعاره‌ها می‌شویم.

اولین مورد شرح پدیدارشناختی این است که این استعاره‌ها باعث می‌شود بیمار ازــ‌خودــ‌بیگانه و ازــ‌ماــ‌بیگانه شود؛ خودــ‌بیگانه یعنی بدنم به من خیانت می‌کند و سلول‌هایم مهاجم هستند و بدنم به تسخیر نیروهای مهاجم در آمده است؛ در مورد کرونا این‌گونه است که با تکرار مداوم شستن دست‌ها و یا فرونبردن دست‌ها در دهان فرد حس می‌کند دست‌هایش دشمن بدن و دهانش بودند و وحدت و انسجام شخصیت فرد از بین برود، چون خودش را بیمار می‌کند.

دومین مورد شرح پدیدارشناختی این است که بیمار به‌ شدت به وحشت می‌افتد و پنهان‌کاری می‌کند؛ یعنی وقتی بفهمد کرونا دارد فکر می‌کند حکم اعدامش را دریافت کرده است و کرونا را با مرگ یکسان می‌داند. خیلی از خانواده‌ها، اگر عضو مبتلا به کرونا داشتند، مخفی کرده و اعلام آنفولانزا یا سرماخوردگی می‌کردند و این باعث انتشار بیشتر بیماری می‌شد، چون اصلاً جسارت و شجاعت اعلام کرونا را نداشت؛ یا اگر مرگ یکی از نزدیکان یا اقوام بر اثر کرونا بود، دروغ دیگری می‌گفتند چرا که می‌ترسیدند از جامعه طرد شوند.

این استعاره‌سازی‌ها بیمار را بدنام، شرمسار، تحقیر و خوار می‌کند. با این استعاره‌ها بیمار تبدیل به دیگریِ آلوده، ناپاک و خطرناک می‌شود؛ این دیگری‌سازی‌ها قضاوت و داوری روان‌شناختی یا اخلاقی به دنبال خودش می‌آورد. این دیگری‌سازی ریشه‌اش به این برمی‌گردد که ما پرهیزگاری را با سلامت و فضیلت یکی می‌دانیم و انحراف را با بیماری و رذیلت؛ کسی به کرونا مبتلا شده دیگریِ منحرف و رذیلت‌مند می‌پنداریم.

سالمندان، بیماران زمینه‌ای، فقرا، معلولان، مهاجران، خارجیان را بالقوه بیمار می‌دانیم و همه را جزو مجموعه دیگریِ خطرناک می‌بریم که باید از آنان ترسید، چون ممکن است کرونا داشته باشند و تبعیضی که همواره علیه این گروه‌ها بوده در ایام این بیماری تقویت می‌شود و بیشتر به حاشیه کشانده می‌شوند. مثلاً گفتن مداوم اینکه ”سالمندان بیشتر به این بیماری دچار می‌شوند“ باعث انتقال پیام خوارکننده و حقیرکننده می‌شود و سالمندان از حقیقتِ پیر بودن خودشان شرمسار می‌شوند.

بیماری‌ها آن‌قدر کشنده نیستند، بلکه استعاره‌ها و مفاهیم پیرامون آنها کشنده هستند و همگی باید مراقب به‌کارگیری این استعاره‌ها در ایام بیماری کرونا باشیم.(با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ خبرگزاری حوزه (انتشار در 1399/3/29)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

معلولیت: بحثی در واژه‌گزینی و ملاحظات اجتماعی!

سارا سیاوشی:

عده‌ای معتقدند واژۀ ”معلول“ بار معنایی مثبتی ندارد و بهتر است تغییر کند و گروهی دیگر معتقدند تغییر نام کاری بی‌فایده یا ظاهرسازانه است. برای نامیدن گروه‌های اجتماعی چه ملاحظاتی را باید در نظر گرفت؟

نام‌ها علاوه‌بر معانی لغت‌نامه‌ای حامل مفاهیم دیگری هم هستند، به‌ویژه اگر مقصود یک نام، نامیدن یک گروه اجتماعی باشد. نام یک گروه اجتماعی، علاوه‌بر آنکه توصیفگر آن گروه است، بار معنایی تاریخی، اجتماعی و سیاسی دارد. گهگاه دیده و شنیده می‌شود که دربارۀ نام یک گروه اجتماعی (قومی، نژادی، زبانی، جنسیتی و …) بحث‌های پرمناقشه‌ای درمی‌گیرد. گاه این بحث‌ها درون‌گروهی است و گاه در اجتماعات بزرگ‌تر و از زبان افرادی خارج از آن گروه است. همین پرمناقشه بودن این‌گونه بحث‌های زبانی نشانگر آن است که برای نام‌ها باید به ملاحظات غیرزبانی نیز توجه کرد. در این یادداشت به ملاحظات زبانی و غیرزبانی حول نام‌های ”معلول“ و ”معلولیت“ پرداخته می‌شود.

گاهی بحث‌هایی در میان افراد و گروه‌های مختلف دربارۀ واژه‌های ”معلول“، ”معلولان“ و ”معلولیت“ به انتقاد و اعتراض درمی‌گیرد. اغلب مواضع منفی از زبان افراد غیرمعلول است. آنها بر این باورند که بهتر است (یا باید) کلمات بهتری برای توصیف این گروه اجتماعی استفاده کنیم، نام‌هایی مثل ”توان‌یاب“ و ”توان‌خواه“ و ”کم‌توان“ در پاسخ به این بحث ابداع شد. البته عده‌ای از این نام‌ها هم رضایت ندارند و معتقدند افرادی در فرهنگستان یا صاحب‌نظران دیگر باید یک واژۀ ”خوب“ را جایگزین واژۀ معلول کنند، زیرا که به گمان این گروه واژۀ ”معلول“ و ”معلولیت“ دارای بار منفی اجتماعی است و مفهوم عدم استقلال فردی را تداعی می‌کند.

در مقابل این استدلال، گروه مقابل بیان می‌کنند که عوض کردن نام، عملی ظاهرسازانه است و در واقعیت تأثیری بر زندگی واقعی افراد ندارد. اینکه واژه‌ای مثبت را جایگزین واژه‌ای منفی کنیم صرفاً ریاکارانه است و رویکرد صحیح آن است که افکار و عقاید مردم را راجع به یک گروه اجتماعی ــ در اینجا معلولان ــ تغییر دهیم. تغییر اجتماعی با تغییر نام‌ها رخ نخواهد داد. حتی گاهی نام جدید ریاکارانه خواهد بود و بیش از نام قبلی آزردگی ایجاد خواهد کرد. مثلاً نابینایان از نامیده شدن به نام ”روشن‌دل“ نه تنها استقبال نمی‌کنند، بلکه بعضی آن را آزارنده هم می‌دانند، چرا که در این عنوان، اشارۀ مستقیم به وضعیت واقعی این گروه، یعنی نابینایی، منفی انگاشته شده است.

هدف از این یادداشت، مخالفت با گروه اول و همچنین ایراد به استدلال گروه دوم است. بنابراین موضع این یادداشت با هر دو موضع ذکرشده متفاوت است.

صحبت با افراد دارای معلولیت، به ویژه افرادی از این گروه که خود فعال حقوق مدنی معلولان هستند، و به انعکاس اجتماعی زیست معلولان حساسیتی بالاتر دارند، نشان می‌دهد که حداقل تا به حال و در زمانۀ ما، این گروه با نامیدن خود با واژۀ ”معلول“ و ”معلولیت“ مخالفتی ندارند. تنها بحث درون‌گروهی این است که آیا نامیدن یک فرد به صورت معلول فروکاهیدن کلیت اجتماعی و انسانی او به وضعیت معلولیت نیست؟ و آیا بهتر نیست به جای معلول از عبارت ”فرد دارای معلولیت“ استفاده کنیم؟ که عده‌ای موافق و عده‌ای مخالف در این بحث وجود دارد. اما هیچ‌گاه از خود این واژگان ــ یعنی ”معلول“ و ”معلولیت“ ــ ابراز انزجار و ناراحتی نشده است.

معادل‌هایی چون ”توان‌خواه“ و ”توان‌یاب“ مورد استقبال چندانی واقع نشد. این نام‌ها فرد دارای معلولیت را فردی توصیف می‌کنند که بنا به ویژگی بدنی خود، نیازمند کسب توانایی خاصی است؛ درحالی که جامعۀ معلولان خواهان حقوق اجتماعی و دسترسی به فرصت‌هایی برابر با سایر افراد جامعه هستند و این مفهوم از این نام‌های ابداعی نه تنها حاصل نمی‌شود، بلکه بار دیگر کلیشه‌های نابرابری در آنها تکرار شده است. منظور از کلیشه‌های نابرابری آن ذهنیتی است که عدم دسترسی به فرصت‌های برابر اجتماعی را در ذات معلولیت می‌داند و آن را به ویژگی جسمانی افراد نسبت می‌دهد و نه به برآیند تعاملات اجتماعی و سیاست‌های رایج در جامعه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

چرا ما خیرین فرهنگی نداریم؟

اکبر جباری می‌نویسد:

چنانکه افتد و دانی، بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان مغرب‌زمین در تألیف آثارشان از مساعدت و حمایت‌های مالی انجمن‌ها و مؤسسات خیریه خصوصی برخوردارند. بارها دیده و خوانده‌ایم که در مقدمه‌ کتاب‌هایی که به زبان‌های لاتین تألیف یافته، نویسنده از کمک‌های مالی و نقدی چندین مؤسسه و انجمن و افراد حقیقی و حقوقی و ... در حین پژوهش و تألیفش تشکر و قدردانی کرده است.

پرسشی که شاید برای کثیری از مخاطبان این جریده طرح باشد این است که جوامع غربی چگونه به چنین بلوغی رسیده‌اند که خیرات و مبرات را نه فقط در کمک به مستمندان و فقرا، بل در حمایت از اهل فکر و اندیشه و تفکر نیز می‌بینند؟! چرا برای جامعه ما به‌رغم داشتن سابقه‌ای طولانی در امر خیریه و امداد فقرا و سنت دیرپای صدقه به مستمندان، خیریه فرهنگی و علمی چنین غریب و ناآشناست؟ چرا در جامعه ما حتی ثروتمندان نیز فاقد این فضیلت هستند؟ به استثنائات و موارد شاذ کاری ندارم، آنچه مسلم است این است که چنین خیریه‌های فرهنگی، یک سنت و سبک غالب نیست.

چند نکته در این خصوص به نظرم می‌رسد:

نخست آنکه، کمک به مستمندان و فقرا، از جهت روان‌شناختی برای فرد خیّر، دستاورد نقد دارد. آدمی وقتی به فقیری کمک می‌کند، بیشتر به روان خود کمک کرده است. التذاذی که با مشاهده نتیجه کمک به فقیر، به آدمی دست می‌دهد در کمک‌های فرهنگی چندان ملموس و محسوس نیست. تصورش را بکنید، شما به یک نویسنده کمک می‌کنید تا کتابش را بنویسد. حال آیا این کتاب مفید باشد، یا نباشد، خوانده شود یا نشود، در طریق حق باشد یا نباشد، و هزار اما و اگر دیگر، آن التذاد و لذت را که در کمک به فقیر وجود دارد سلب می‌کند.

دو دیگر اینکه، اگر کمک به فقرا نوعی معامله (خواه با خدا، خواه با نفس خود) باشد، سود و انتفاع آن، کاملاً ملموس و محسوس است. اما در کمک به یک نویسنده هیچ سود ملموس و التذاد محسوسی وجود ندارد، چراکه اساساً معامله‌ای وجود ندارد، نه با خدا و نه با نفس خودت. از یک‌سو، تو کمک کرده‌ای کتابی نوشته شود که شاید باطل و غیرالهی باشد؛ پس با خدا معامله نکرده‌ای. از دیگر سو، برای خودت هم هیچ التذاذی ندارد، چون آن کتاب و نویسنده اثرش را تماماً مدیون تو نمی‌بیند، بل مدیون تفکر و پژوهش خود می‌داند. تو گویی در کمک به یک نویسنده، کلاه بر سرت رفته است. پس چرا باید وارد چنین معامله سراسر ضرر شد؟!

اینجا همان نقطه‌ای است که می‌بایست درباره فرهنگ یک قوم تأمل کرد. فرهنگی که علم و دانش را برای چیزی غیر از علم و دانش بخواهد ناگزیر فرهنگی کاسبکارانه خواهد بود. شاید کسی مدعی شود که ما در مواریث دینی و مذهبی توصیه‌های فراوان در کمک به نویسندگان و اهل علم داریم، اما نباید فراموش کنیم که این توصیه‌ها سراسر معطوف به علم و عالم دینی است. یعنی آن کمکی پسندیده و توصیه شده است که معطوف به علوم دینی و مذهبی است، و کمک به مطلق علم و علم مطلق، نه تنها وجود ندارد، بل نکوهش نیز شده است. علوم و کتب ضاله را نباید حمایت کرد، بل می‌بایست در از بین بردن‌شان کوشید. بی‌دلیل نیست که در کتب فقهی ما درباره کتب ضاله احکام بسیار سختگیرانه‌ای وجود دارد.

خلاصه می‌خواهم بگویم، تا وقتی که ما مطلق علم و دانش را نپذیریم و دست از نگاه کاسبکارانه (اعم از الهی یا نفسانی) برنداریم، به آن بلوغ نخواهیم رسید. رشد علم و دانش به کمک نیازمند است، حتی بیشتر از فقرا و مستمندان، و تا زمانی که چشم اهل علم، به قدرت و کمک‌های ارباب قدرت باشد، نه رشدی خواهیم داشت و نه علمی پا خواهد گرفت. جامعه ما عمیقاً به خیرین و امدادگران علمی و فرهنگی نیازمند است تا این کجاوه فرسوده و کهنه به سر منزل مقصود برسد.» (با اندکی ویرایش به نقل از کانال تلگرامی اکبر جباری)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی اکبر جباری (دسترسی در 1399/9/3)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

کتاب خواندند و توسعه‌یافته شدند؟

فردین علیخواه می‌نویسد:

«شاید شما هم به تکرار، با جمله‌هایی مواجه شده باشید که با ”ملتی که کتاب نخواند ...“ آغاز می‌شوند و در ادامه هر نوع عقب‌‌ماندگی، فرومایگی و توسعه‌نیافتگی به نخواندن کتاب ربط داده می‌شود. در این نوع جمله‌ها در یک طرف یک ایکس بزرگ به نام کتاب قرار دارد که در واقع معجزه می‌کند و در طرف دیگر هم چند ایگرگ، که در ظاهر همه آنها از عواقب کتاب نخواندن و به بیان بهتر قهر یک ملت با کتاب است. آیا واقعا این‌گونه است؟ آیا به راستی اگر ملتی کتاب بخواند همه مشکلات ریز و درشتش حل خواهد شد؟ آیا مسیر ساده‌ای بین خواندن کتاب و حل مشکلات رفتاری در زندگی روزمره و مشکلات ساختاری بزرگ‌تر در جامعه وجود دارد؟ اگر من در اینجا بگویم کسانی که کتاب می‌خوانند در مقایسه با کسانی که کمتر کتاب می‌خوانند و یا اصلاً کتاب نمی‌خوانند مشکلات رفتاری کمتری دارند شما موافق خواهید بود؟ اساساً آیا بی‌شعوری آدم‌ها با کتاب‌نخوانی ارتباط معناداری دارد؟ بدون شک پاسخ قطعی به این سؤالات نیازمند تحقیقات علمی است و جواب آماده‌ای برای آنها وجود ندارد، ولی حداقل طبق تجارب روزمره نمی‌توانم در پاسخ به این پرسش‌ها بگویم بله قطعاً!

بیایید پرسش را در سطحی کلان‌تر طرح کنیم. آیا به نظر شما، برای مثال، توسعه در کشوری مانند ژاپن با کتاب‌خوانی آغاز شد؟ یعنی ژاپنی‌ها ابتدا میلیون‌ها جلد کتاب تولید کردند و بعد مردم ژاپن خواندن کتاب‌ها را آغاز کردند و پس از مدتی توسعه‌یافته شدند؟ به نظر، این پرسش مهم است. توسعه‌یافتگی وضعیتی نیست که صرفاً با رشد آگاهی عمومی تحقق یابد. توسعه‌یافتگی مرهون همکاری بخش‌های مختلف جامعه و به عبارتی همکاری‌های بینِ‌بخشی و گسترش روابط بین‌المللی، تولید یا وارد کردن دانش و البته گسترش آگاهی‌های عمومی است. به علاوه، باید توجه داشت که مورد اخیر، یعنی رشد آگاهی‌های عمومی نیز صرفاً با خواندن کتاب رخ نمی‌دهد. در واقع، ابزارهای ارتباطی مختلفی می‌توانند به رشد آگاهی‌های عمومی و گسترش افق دید مردم کمک کنند که تنها یکی از آنها کتاب است. همین پرسش را درباره کشور آلمان نیز می‌توان طرح کرد. آیا پیشرفت کشور آلمان پس از جنگ جهانی دوم مرهون مطالعه کتاب توسط آلمانی‌ها بود؟ کتاب خواندند و توسعه‌یافته شدند؟ بیایید پرسش‌مان را کمی به زمان‌های عقب‌تر سوق دهیم. آیا یکی از دلایل رشد فاشیسم در قبل از جنگ جهانی دوم در آلمان و به قدرت رسیدن هیتلر و تحمیل آن همه ویرانی به جامعه بین‌المللی به آن دلیل بود که مردم آلمان کتاب نمی‌خواندند؟ و آیا در صورتی که آلمانی‌ها کتاب می‌خواندند فاشیسم در آلمان رشد نمی‌کرد؟ بدون تردید نمی‌توان گفت که مردم آلمان در دوران هیتلر کتاب‌خوان نبودند و اگر کتاب می‌خواندند، هیتلر به قدرت نمی‌رسید. مهم آن است که در آن دوران آلمانی‌ها چه کتابی می‌خواندند.

پرسش اخیر بیانگر نکته‌ای دیگر است. علاوه بر خواندن یا نخواندن کتاب، ظاهراً پرسش مهم دیگر، چه کتاب‌هایی خواندن است. گاهی اوقات علاوه بر قفسه کتاب‌های مورد علاقه‌تان، در سایر قفسه‌های کتاب‌فروشی‌های شهر هم گشتی بزنید. کتاب‌هایی در مقابل چشمان‌تان قرار می‌گیرند که حتی عنوان‌شان شما را صدها سال به عقب پرتاب می‌کند و وقتی آنها را در دست می‌گیرید با تعجب متوجه می‌شوید که ده‌ها بار در تیراژهای بالا چاپ شده‌اند و خواننده هم دارند. این گروه از مردم هم کتاب می‌خوانند، ولی چه کتابی؟ این نکته را به این دلیل می‌گویم که نشان دهم موضوع کتاب‌خوانی پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و کتاب همچون قرص معجزه‌گری نیست که پس از خوردن آن تبدیل به انسان‌هایی متمدن شویم. نتیجهٔ کتاب خواندن هم می‌تواند جهالت باشد.

امیدوارم این پرسش‌های مرا به منزلۀ مخالفت با کتاب خواندن یا کم‌شماری اهمیت کتاب‌خوانی تلقی نکنید. هنوز هم تنها زمانی هیجان‌زده می‌شوم که سطری درخشان در کتابی می‌یابم. هنوز هم ”یافتم یافتم‌هایم“ تنها با خواندن کتاب و مواجهه با سطری اثرگذار رخ می‌دهد. ولی واقعیت آن است که من معتقد نیستم ملتی که کتاب بخواند همه مشکلاتش حل خواهد شد. خلاصه کردن توسعه‌یافتگی در کتاب را کمی ساده‌انگارانه می‌دانم. از کتاب نباید بیشتر از توانش انتظار داشت. جامعه پیچیدگی‌های خاص خود را دارد. آگاه شدن افراد تنها به ترمیم بخشی از امور کمک می‌کند و نه همه آنها. شاید خواندن یک کتاب خوب گاهی اوقات حال‌مان را خوب کند، ولی خوب شدن حال جامعه به هزار اما و اگر بستگی دارد.

 نکته پایانی: کتاب خواندن برای لایه‌هایی از جامعه (نظیر استادان، پزشکان، سیاست‌مداران و ...) نه تفنن، بلکه ضرورت است. پرسش آن است که این لایه‌ها چقدر کتاب می‌خوانند و چه کتاب‌هایی می‌خوانند؟ اساساً کتاب می‌خوانند؟» (با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1399/8/24)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

همه ما زمین‌خواریم!

زهرا قربانی می‌نویسد:

شاید عجیب به نظر برسد، اما حقیقت دارد همه‌‌ ما زمین‌خواریم؛ البته زمین را فقط نمی‌خوریم گاهی می‌پوشیمش، گاهی برای حمل‌ونقل آن را مصرف می‌کنیم و گاهی روی آن خانه، کارخانه، جاده و چیزهای دیگر می‌‌سازیم. ما در طول زندگی بر روی کره زمین‌ برای تأمین نیازهای‌مان مقداری زمین مصرف می‌کنیم؛ همه‌ آن مقدار زمینی که در دوره زمانی مشخص از آن استفاده می‌کنیم با یک روش علمی قابل محاسبه است. مفهوم ردپای اکولوژیک (Ecological Footprint) نخستین بار در دهه ۹۰ میلادی توسط ویلیام ریس و ماتیس واکرناگل در دانشگاه بریتیش کلمبیا مطرح شد تا دست ما ساکنان کره آبی در این زمین‌خواری گسترده رو شود.

به کار بردن یک واحد یکسان در محاسبه ردپای اکولوژیک نقش کلیدی دارد، چرا که مقایسه و تحلیل را ساده‌تر می‌کند. در این روش مبنای واقعی برای تصمیم‌گیری وجود دارد و آن تبدیل میزان مصرف به ”زمین“ است. [...] در واقع این روش مشخص می‌کند که ما در دوره زمانی مشخص چند هکتار زمین مصرف کرده‌ایم. تعاریف متعددی از ردپای اکولوژیک مطرح شده است اما شاید در یک مفهوم اخلاقی ردپای اکولوژیک را بتوان نشان‌دهنده‌ نوع برخورد هر یک از ما به واسطه شیوه زندگی‌مان با طبیعت و کره زمین دانست.

ردپای اکولوژیک یک مفهوم ارزشمند را نیز بررسی می‌کند. مفهوم ظرفیت زیستی (Biocapacity) یعنی مقدار منابع طبیعی که برای مصرف در دسترس ماست یا نواحی زمین حاصلخیزی که برای تولید منابعِ مورد نیاز و جذب پسماند حاصل از فعالیت‌های انسانی وجود دارد. ظرفیت زیستی بیانگر سهم ماست، سهمی که در صورت پای‌بندی به آن می‌توانیم به پایداری و سلامت محیط زیست و زندگی‌مان امیدوار باشیم.

اما برگردیم به زمین‌خواری. احتمالاً هنوز پذیرفتن اینکه هرکدام از ما علاوه‌بر اینکه یک زمین‌خوار بالقوه‌ایم یک زمین‌خوار بالفعل هم هستیم دشوار است؛ [...] روش ردپای اکولوژیک مصارف انسان‌ها را در شش نوع زمین محاسبه می‌کند که عبارت‌اند از: ”زمینِ کشاورزی” که شامل مقدار زمینی می‌شود که برای تولید انواع مواد غذایی، خوراک دام و دانه‌های روغنی مورد نیاز است. دومین نوع ”زمین مراتع“ است. حیواناتی که ما از گوشت، پوست، پشم و شیر آنها استفاده می‌کنیم علاوه‌بر محصولات کشاورزی از علوفه‌ مراتع نیز تغذیه می‌کنند. در واقع هنگام میل کردن یک پرس کوبیده مقداری از سهم‌مان در زمین‌های کشاورزی و مراتع را مصرف می‌کنیم.

انسان کربن دی‌اکسید را از راه‌هایی از جمله سوزاندن سوخت‌های فسیلی به جو اضافه می‌کند. چرخه‌های طبیعی حذف کربن دی‌اکسید از جو شامل جذب توسط اقیانوس‌ها و جذب توسط گیاهان طی فرآیند فتوسنتز است. با توجه به اینکه جنگل‌ها کارآمدترین نوع زمین برای جذب کربن دی‌اکسید است، ردپای اکولوژیک در بخش ”زمینِ انرژی“، مساحت جنگل‌هایی است که برای جذب کربن دی‌اکسید حاصل از مصرف سوخت‌های فسیلی مورد نیاز می‌باشد.

بله ما با نابودی جنگل‌ها و فضای سبز ظرفیت زیستی در دسترس‌مان را از بین برده‌ و با زندگی مصرفی و خودرومحور یک ردپای بزرگ خاکستری به جا گذاشته‌ایم. ۶۲درصد از ردپای اکولوژیک هر ایرانی به زمین انرژی یا ردپای کربنی مربوط می‌شود، یعنی بزرگ‌ترین بخش ردپای اکولوژیک هر شهروند. در سطح جهانی نیز بزرگ‌ترین بخش از ردپای اکولوژیک مربوط به ردپای کربن است.

چهارمین بخش از رد پای ما باز هم به جنگل‌ها مربوط می‌شود یعنی مساحتی از جنگل‌ که برای تولید تخته و الوار و کاغذ و حتی سوخت مورد استفاده قرار گرفته است. پنجمین نوع زمین شامل پهنه‌های آبی و دریایی می‌شود که برای تولید ماهی و سایر خوراک‌های دریایی مصرف کرده‌ایم.

[...] ششمین بخش از ردپای اکولوژیک‌مان، زمینِ ساخته‌‌شده [است]، نزدیک‌ترین تعریفی که از زمین‌خواری به ذهن می‌رسد. ما ساکن هر روستا یا شهر یا کشوری که باشیم مساحت بزرگی از زمینِ زیر پای‌مان را برای ساخت خانه، جاده و خیابان، کارخانه و سد و … مصرف کرده‌ایم، مصرفی که گاهی خیلی بیشتر از سهم‌مان بوده است.

مجموع این شش نوع زمین ردپای اکولوژیک ما را مشخص می‌کند، که تابعی از میزان مصرف ماست. ردپای اکولوژیک مشخص‌کننده زمین‌هایی است که مال ما شده. فراتر رفتن ردپای اکولوژیک از ظرفیت زیستی یعنی ما جنگل‌ها، مراتع، دریاها و رودخانه‌ها و دشت‌هایی را تصاحب کرده‌ایم که سهم ما نبوده است! فراتر رفتن ردپای اکولوژیک از ظرفیت زیستی زوال سرمایه‌های طبیعی و ناپایداری را در پی دارد.

اما اینجا نقطه‌ پایان ماجرای ما و ردپای‌ اکولوژیک نیست. ما به دلیل استفاده‌ ناپایدار از منابع طبیعی هر سال بیشتر از سال قبل اندوخته و ظرفیت زیستی شهر، روستا، کشور و کره زمین را از دست می‌دهیم. این در حالی است که شیوه زیست‌مان هر سال ردپای اکولوژیک ما را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کند. هیچ کاری در مسیر پایداری کوچک نیست. (با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ میدان (دسترسی در 1399/8/18)

ـ یادداشت‌های مرتبط:

صنعت مُد مخرب محیط زیست!

ما سپاسگزار خدا و طبیعت نیستیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

بابا، من خودکار می‌خواهم!

 

فردین علیخواه می‌نویسد:

 «می‌گوید: ”وقتی کنکور قبول شدم، پدرم برام یه پراید هاچ‌بک ۱۱۱ خرید. اصلاً اونو دوس نداشتم. من ۲۰۶ می‌خواستم.“ به او می‌گویم: ”چرا انتظار داشتی که پدرت به خاطر قبولی در کنکور برات ۲۰۶ بخره؟“ با خونسردی پاسخ می‌دهد: ”خب من می‌دونم که اون می‌تونست بخره، پولشو داشت.“

در اواخر شهریور هر سال نتایج نهایی کنکور منتشر می‌شود. فرزندان عده‌ای قبول می‌شوند و فرزندان عده‌ای هم قبول نمی‌شوند. روشن است که این اتفاق کاملاً طبیعی است. کانون توجه این نوشتۀ کوتاه، نحوه مواجهه برخی والدین با قبولی فرزندشان در کنکور است. نحوه مواجهۀ گروه دیگر با ”قبول نشدن فرزندشان در کنکور“ هم بسیار مهم است و بررسی مستقل دیگری را می‌طلبد.

ابراز خوشحالی، برگزاری مهمانی و جشن، و خرید کادو از جمله اقداماتی است که معمولاً والدین برای قبولی فرزندشان در کنکور انجام می‌دهند. البته هستند والدین اندکی که هیچ واکنشی از خود نشان نمی‌دهند، چون اساساً نمی‌دانند که برای موفقیت‌های حتی کوچکِ فرزند باید خوشحالی‌شان را در مقابل او ابراز کنند تا خوشحال شود. دهه‌شصتی‌ها از این نوع واکنش‌ها خاطرات بسیاری دارند. ولی رویۀ غلطی که طی سال‌های اخیر از طرف برخی از والدین در حال گسترش است خرید جایزه‌های آن‌چنانی برای فرزندشان است که برای نمونه می‌توان به خرید ماشین صفر، آپارتمان، و در مواردی هم خرید تجهیزات تفریحی و سرگرمی به مبلغ پنجاه تا صد میلیون تومان اشاره کرد. نکته قابل‌تأمل آنکه چنین انتظاری به‌تدریج در برخی از نوجوانان هم ایجاد شده است که در صورت قبولی در کنکور، والدین باید با خرید جایزه‌های گران‌قیمتی مانند ماشین، آنان را به قول خودشان ”سورپرایز“ کنند.

اما پرسش آن است: آیا فرزندان ما نباید توجیه و قانع شوند که قبولی در کنکور یا هر موفقیت شخصی دیگری،  چیدمان پازلی به نام آینده (خودشان) است که آنان با دست خودشان در حال تکمیل هستند؟ آیا آنان نباید اقناع شوند که قبولی در کنکور، نه خدمت به والدین، بلکه خدمت به خودشان و نگارش دفتر آینده با دست خودشان است؟ آیا تعیین جایزه برای هر نوع فعالیتی، آن‌هم به شکلی که بیان شد، لزوماً به نفع فرزندان خواهد بود؟

آنچه بیان شد نشانه‌ای از تغییر اجتماعی وسیع‌تری است که مدت‌هاست در ایران شروع شده است. متأسفانه با نوع جدیدی از به قول هایم گینوت ”والدین هلی‌کوپتری“ (Helicopter Parent) مواجه هستیم که مدام بالای سر فرزندانشان پرواز می‌کنند و مراقب آنان هستند تا اگر احیاناً به چیزی نیاز داشتند فوراً در اختیار آنان قرار دهند تا مبادا اندکی دچار سختی گردند. این والدین تقریباً هیچ مسئولیتی را به فرزندانشان نمی‌سپارند. البته ناگفته نماند که بسیاری از این والدین، نوجوانی یا جوانی خود را در دهه شصت یعنی دهه جنگ، تنگدستی و احساس محرومیت عمیق گذرانده‌اند. لذا معتقدند که ”دیگه من به‌اندازه کافی محرومیت کشیدم. نمی‌خوام بچه‌هام هم محرومیت بکشن.“ نتیجه آنکه، این روزها با نوجوانان یا جوانانی مواجه هستیم که کوچک‌ترین کارها را نمی‌توانند به‌تنهایی انجام دهند و در مواجهه با هر مشکل کوچک و بزرگی، در بالای سرشان به دنبال هلی‌کوپتر امدادی می‌گردند. این روزها فرزندان ما استقلال، خوداتکایی و مسئولیت‌پذیری را به‌خوبی یاد نمی‌گیرند.

سایت مشهور ”بیزنس انسایدر“ در سال ۲۰۱۷ نام ثروتمندان و کارآفرینانی را منتشر کرد که از  ثروت افسانه‌ای خود چیزی برای فرزندانشان در نظر نگرفته یا درصد بسیار ناچیزی از آن را برای فرزندانشان به ارث گذاشته‌اند. در بین این دوازده نفر دو نام بسیار مشهور هم وجود دارد: بیل گیتس، مؤسس شرکت معروف ماکروسافت با ۸۹ میلیارد دلار و مارک زاکربرگ، مالک شبکه اجتماعی فیسبوک با ۷۴ میلیارد دلار ثروت. بیل گیتس در مصاحبه‌ای بیان داشت که مطمئن است چنین کاری به نفع فرزندانش خواهد بود. آنان باید با نبوغ و استعداد خودشان ثروت‌اندوزی کنند.

سخن آخر: عنوان این مطلب حکایت یکی از قبول‌شدگان در کنکور است. او به هنگام تکمیل برگه‌های ثبت‌نام در دانشگاه متوجه می‌شود که خودکار به همراه ندارد. به جای آنکه در همان‌جا مشکل را حل کند با ”بابا“، که در ساختمان دیگری حضور دارد، تماس می‌گیرد و می‌گوید: بابا من خودکار می‌خوام! بابا، که از نوع والدین هلی‌کوپتری است، فوراً برای او خودکار می‌آورد.» (با اندکی ویرایش)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی فردین علیخواه (دسترسی در 1399/7/17)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

مناسبات حجاب و سیاست در ایران!

برنامه زاویه: مناسبات حجاب و سیاست در ایران!

مهمانان: حسین سوزنچی و مهدی نصیری

� حجاب امری فقهی و فردی است یا امری حقوقی و اجتماعی؟

� زنان باید به حجاب ملزم باشند یا ملتزم؟

� آیا باید زنان را به حجاب ملزم کرد یا این زنان هستند که خود باید ملتزم شوند؟

� در وضعیت کنونی آیا باید به دنبال رفع قانون حجاب باشیم یا حفظ این قانون؟

مشاهده و دریافت فیلم

تاریخ پخش: 1399/6/26

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

آیا اولین بار سفیر انگلیس بدعتِ قمه‌زنی را رواج داد؟

«یک سال پیش برای اولین بار تصویری در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده که مدعی است سفیر انگلستان را در حال قمه‌زنی نشان می‌دهد و در شرح آن نوشته شده ”اولین قمه‌زن عاشورا سفیر انگلیس در ایران بوده است.“

این تصویر مطلقاً ربطی به سفیر و سفارت انگلستان ندارد، بلکه عکسی است که یک عکاس آمریکایی در نجف گرفته و نخستین‌بار ۱۰۶ سال پیش (در سال ۱۹۱۴) در نشریه نشنال جئوگرافیک منتشر شده است.

اما فراتر از اصالت عکس، ادعای مطرح شده نیز صحت ندارد. قمه‌زنی یک شخصیت بلندپایه دیپلماتیک، آن هم به صورت عمومی و برای تبلیغ و ترویج قمه‌زنی، پدیده‌ای نیست که از چشم مورخان، روشنفکران و روزنامه‌نگاران ایرانی بعد از مشروطه دور بماند، اما در هیچ منبع معتبر و نیمه‌معتبری اشاره‌ای به چنین چیزی نشده است.[...]

با این اوصاف فکت‌نامه به این ادعا که ”اولین قمه‌زن عاشورا سفیر انگلیس در ایران بوده است“ نشان ”شاخ‌دار“ می‌دهد.» (پایگاه درستی‌سنجی فکت‌نامه، دسترسی در 1399/6/14)

«بی‌تردید قمه‌زنی یک رفتار انحرافی است که، از یک‌سو، با مناسک دینی سنخیتی ندارد و برخلاف دستورات اسلام است، و، از سویی دیگر، دل‌زدگی و اشمئزاز دیگران را از مذهب سبب می‌شود و یک سوء‌تبلیغ بزرگ برای عزاداری و مذهب است. ولی منشأ این رفتار را نمی‌توان انگلیس دانست، بلکه ریشه آن بدفهمی و نگاه نادرست به واقعه عاشورا و عزاداری امام حسین (ع) است، که از دوران صفویه به این سو پررنگ‌تر شده است. (ر.ک.: مهدی مسائلی، عار یا شعار: قمه‌زنی در ترازوی عقل و شرع (۱۳۹۵)، نشر آرما)» (به نقل از کانال مهدی مسائلی)

یادداشت‌ها:

ـ کانال تلگرامی مهدی مسائلی (دسترسی در 1399/6/14)

ـ پایگاه درستی‌سنجی فکت‌نامه (دسترسی در 1399/6/14)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

سخنی درباره زیارت عاشورا!

مهدی مسائلی می‌نویسد:

«توجه به قیام امام حسین (ع) و زیارت آن حضرت، در نزد شیعه جایگاهی ویژه دارد. از همین رو، در روایات فراوانی، شیعیان به این امر مهم توصیه شده‌اند. افزون بر این، ائمه اطهار (ع) زیارت‌نامه‌های فراوانی درباره کیفیت زیارت امام حسین (ع) انشا کرده‌اند. معروف‌ترین این زیارت‌نامه‌ها زیارت عاشوار است.»‌ (مسائلی، 1393: 90)

«بسیاری از علمای شیعه بر اصل زیارت عاشورا و فضیلت خواندن آن، تأکید فراوانی می‌کنند؛ ولی نزد شیعه درباره متن رایج این زیارت اتفاق وجود ندارد. نقل‌های معتبر دیگری از زیارت عاشورا وجود دارد که بعضی از فرازهای آن متفاوت با متن رایج این زیارت است، خصوصاً لعن‌های انتهایی زیارت عاشورا که افراد تفرقه‌انگیز به آن استشهاد کرده‌اند.

توضیح بیشتر اینکه، زیارت عاشورا دو منبع دارد:

➊ کتاب کامل الزیارات، تألیف جعفربن محمدبن قولویه معروف به ابن قولویه قمی؛

مصباح المتهجد الکبیر و الصغیر تألیف شیخ طوسی.

میان نقل این دو کتاب در بعضی از فرازها اختلاف‌هایی جزئی وجود دارد که تفاوت آشکاری در معنای زیارت به وجود نمی‌آورد. البته لعن‌ها و فرازهای انتهایی زیارت عاشورا در این دو منبع تفاوت عمده‌ای دارند، زیرا در متن رایج زیارت عاشورا، که برگرفته از بعضی نسخ کتاب مصباح المتهجد است، لعن‌های انتهایی زیارت عاشورا این گونه آمده است:

”اَللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّی وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلاً ثُمَّ الثَّانِی وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ اللهُمَّ الْعَنْ یزِیدَ خَامِساً وَ الْعَنْ عُبَیدَ اللهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ أَبِی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ.“

این درحالی است که در تمامی نسخه‌های خطی و چاپی کتاب کامل الزیارات، لعن‌های انتهایی با این تعبیر آمده است:

”اَللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ آلَ نَبِیِّکَ بِاللَّعْنِ ثُمَّ اِلْعَنْ أَعْدَاءَ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ یَزِیدَ وَ أَبَاهُ وَ اِلْعَنْ عُبَیْدَ اَللَّهِ بْنَ زِیَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ بَنِی أُمَیَّةَ قَاطِبَةً إِلَى یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ.“

از همه اینها گذشته، از کتاب مصباح المتهجد نیز نسخه‌های خطی معتبر و مهمی برجای مانده است که یا کل لعن‌های انتهایی زیارت عاشورا در آنها وجود ندارد یا این لعن‌ها به صورتی دیگر آمده است. برای نمونه، لعن انتهایی زیارت عاشورا که در متن رایج بین شیعیان این گونه بوده:

”اَللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّی وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلاً ثُمَّ الثَّانِی وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ اللهُمَّ الْعَنْ یزِیدَ خَامِساً وَ الْعَنْ عُبَیدَ اللهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ ...“

به بعضی از نسخه‌های کتاب مصباح المتهجد متعلق است، در بعضی از نسخه‌های معتبرتر این کتاب چنین آمده است:

”اَللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّی وَ ابْدَأْ بِهِ جَمیِعَ الظَّالِمیِنَ لَهُمْ، عُبَیدَ اللهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ ...“

همچنین در بعضی نسخه‌های مصباح المتهجد الصغیر، که مختصر کتاب مصباح المتهجد الکبیر است، نیز این لعن‌ها وجود ندارد.

حتی اگر این اختلاف میان نسخه‌های کتاب مصباح المتهجد را ناشی از موقعیت زمانی و عللی همچون تقیه بدانیم، این موضوع خود دلیلی است بر اینکه لعن‌های زیارت عاشورا نباید دستاویز عده‌ای برای توجیه لعن علنی به مقدسات اهل سنت قرار گیرد، زیرا زمان کنونی بسیار حساس‌تر و پیچیده‌تر از زمان گذشته است و اگر وضعیت گذشته انکار و پنهان کردن این لعن‌ها را اقتضا می‌کرده است، هم اکنون انگیزه‌های بیشتری برای این امر وجود دارد.

با این حال، از مناقشات و بحث‌های فراوان درخصوص نسخه‌های کتاب مصباح المتهجد هم که بگذریم، چیزی که قطعی است اینکه شیعیان می‌توانند با استناد به کتاب کامل الزیارات، زیارت عاشورا را به گونه‌ای بخوانند که جنبه توهین به مقدسات اهل سنت را نداشته باشد، چون لعن‌های انتهایی زیارت عاشورا در دو کتاب کامل الزیارات و مصباح المتهجد، باهم تفاوتی آشکار دارند.» (همان: 91 ــ 93)

یادداشت‌ها:

ـ مسائلی، مهدی. (1393). لعن‌های نامقدس: تبین قوانین و محدودیت‌های تبرّی. اصفهان: نشر آرما.

ـ یادداشت‌های مرتبط:

ویکی‌شیعه: زیارت عاشورا

تاریخچه لعن‌های انتهای زیارت عاشورا

تفاوت متن اصلی و قدیمی زیارت عاشورا با متن فعلی در چیست؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز