مصطفی ملکیان میگوید:
«فهم اینکه دین درست و راستین چیست متوقف است بر تعریفى که از دین داریم. دین را هم به صور و اشکال بسیار متعددى تعریف کردهاند، که تنها یکى از آنها تعریف کارکردى است، یعنى تعریف دین بر حسب کارکردى که دارد یا باید داشته باشد. اما کارکرد یا کارکردهایى که دین دارد یا باید داشته باشد نیز مورد اجماع نیست. [...] اما اجمالاً میتوانم بگویم که به طور کلى، سه نوع آفت میتواند عارض دین شود: گاهى دین تضعیف میشود، گاهى به بیراهه میرود، و گاهى هدفى که از آن در نظر بوده است معکوس میشود.
به عبارت دیگر، گاهى قدرت دین کم میشود، گاهى قدرتش ضایع میشود و به هدر میرود، و گاهى از قدرتش سوءاستفاده میشود. بعید نیست که بتوان ادعا کرد که همه قبول دارند که این سه نوع آفت میتوانند دامنگیر دین شوند. فقط اختلاف بر سر مصادیق این سه نوع است.
➊ تضعیف شدن دین فقط به این نیست که تعداد پیروان آن کاهش یابد یا پیروانش مثلاً روزهاى یکشنبه به کلیسا نروند یا روزهاى جمعه به نماز جمعه. بلکه آنچه مهمتر است این است که دین منحصر به چند عمل عبادى شود، که کسرى و درصدى از کل اوقات شبانهروز فرد را به خود اختصاص دهند، چنانکه گویى فرد کسرى از شبانهروز را در خواب است، کسر دیگرى را در حال کسب درآمد، کسر دیگرى را در حال خرید مایحتاج زندگى، و ... و کسر دیگرى را هم در حال دیندارى. دیندارى بخشى از اشتغالات شبانهروزى آدمى نیست، بلکه روحیهاى است که آدمى با آن روحیه در همه اشتغالات شبانهروزیاش حضور مییابد. همانطور که مثلاً نمیتوان گفت که آدمى در بخشى از اوقات شبانهروزش نفس میکشد و از اکسیژن هوا استفاده میکند و در سایر بخشهاى شبانهروز به کارهاى دیگرى میپردازد، بلکه در واقع در تمام اوقات در عین اینکه از اکسیژن هوا بهره میبرد به کارهاى گونهگون خود مشغول است. درست به همین نحو نمیتوان دیندارى را منحصر به بخشى از اوقات شبانهروز کرد.
➋ و اما به بیراهه رفتن دین. دین وقتى به بیراهه میرود و قدرتش ضایع میشود که متدین دین را دستمایه افتخار و مباهات کند و تمام دغدغهاش این شود که به دیگران بباوراند که تنها دین او دین حقیقى است و تنها او و همکیشانش در زمره فرقه ناجیهاند. کوهنورد واقعى کسى نیست که در دامنه کوه بایستد تا به همه کسانى که در تیررس صداى اویند اعلام کند که تنها راهى که او در پیش گرفته است به قله میرسد، بلکه کسى است که از همه امکاناتى که در اختیار دارد کمال استفاده را میکند تا راهى بیابد که سریعتر، سهلتر، و مطمئنتر به قله رهنمون شود. انتساب به یک دین و مذهب خاص، که در اکثریت قریب به اتفاق موارد هم چیزى نیست جز دین و مذهب آباء و اجدادى و، بنابراین، مثل بسیارى از داراییهاى دیگر، ارثى است، نه حُسن و هنرى است (در مورد دین و مذهب خودمان) و نه قبح و عیبى است (در مورد دین و مذهب دیگران)؛ آنچه مهم است این است که همه نیرویمان را صرف سلوک دینى کنیم. [...]
➌ معکوس شدن هدف دین هم چندین مصداق دارد؛ از جمله، یکى اینکه، هدف دین را حفظ یک سلسله قوالب و ظواهر بدانیم و نفهمیم که قالب و ظاهر دین، اگر ارزشى دارد، به سبب این است که مقدمه و وسیله وصول به محتوا و باطن دین است. همین سوء فهم است که موجب تقدیس قوالب و ظواهر دینى و تحجر و جمود ورزیدن بر آنها، به قیمت از کف دادن محتوا و باطنِ دین میشود. مصداق دیگر معکوس شدن هدف دین این است که گمان کنیم که دین آمده است تا بهشتى زمینى پدید آورد. ما آدمیان را یک بار براى همیشه از بهشت زمینى بیرون کردهاند. نباید تحت تأثیر ناکجاآبادها و مدینههاى فاضلهاى که مکاتب غیردینى به بشر وعده دادهاند و براى اینکه، به گمان خودمان، از رقباى غیردینى خود عقب نیفتیم، هدف دین را هم ایجاد بهشتى زمینى تلقى کنیم. حتى اگر قبول کنیم که دین براى کاهش درد و رنج بشر آمده است (که من قبول دارم) و حتى اگر بپذیریم که اگر انسانها واقعاً متدینانه زندگى کنند حیات دنیویشان هم آبادتر و معمورتر میشود، باز نتیجه نمیشود که دین براى ایجاد ناکجاآباد (utopia) زمینى آمده است. دین آمده است که درون هر یک از ما را بهشتى کند. دین آمده است که روان ما را آباد و معمور کند و آبادى و معمورى روان به این است که از آرامش، شادى، و امید بهرهور باشد. حصول این سه وصف بهشتى پیامد دیندارى واقعیاند. اشتباه نشود. من با پدید آمدن بهشت زمینى هیچگونه مخالفتى ندارم؛ سخن من فقط این است که وعدهاى را که دین نداده است ما از سوى دین به مردم ندهیم. در عوض، مفاد وعدهاى را که دین واقعاً داده است به مخاطبانمان تفهیم کنیم. دین میتواند با فرد آدمى کارى کند که آن فرد، حتى اگر در جامعهاى ناسالم و فاسد و جهنمى هم به سر میبرد، خود سالم و صالح و بهشتى باشد، مانند نیلوفرى خوشرنگ و دلانگیز که از دل باتلاقى آلوده و عفن سر برمیآورد.» (ملکیان، 1378: 15 ــ 17)
یادداشتها:
ـ ملکیان، مصطفی. (1378). گفتوگوی دین و دینداری در جهان معاصر. در: مجله هفت آسمان (ش 2، صص 6 ــ 17)
ـ یادداشتهای مرتبط: