ابوالقاسم فنایی مینویسد:
«خداوند در قرآن کریم میفرماید: ”ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر به زبان قوم خودش تا ]دین را[ برای آنان تبیین کند.“ ]ابراهیم: 4[ اینکه هر پیامبری باید به زبان قومش سخن بگوید امری روشن و بدیهی و، به عبارتی، توضیحِ واضحات است. بنابراین، مقصود از این آیه شریفه باید معنای دیگری باشد. آن معنا میتواند این باشد که ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر به ”فرهنگ قومش“، چون زبان هر قوم فرهنگ آن قوم را بر دوش خود حمل میکند و صِرفِ تکلم به زبان یک قوم برای ارتباط و دیالوگ و مفاهمه یعنی درک متقابل گوینده و شنونده کافی نیست. برای اینکه قومی آموزههای دینی را به درستی درک و فهم کنند آن آموزهها باید با فرهنگ آن قوم پیوند بخورد؛ فرهنگِ قوم ظرفی است که دین به ناچار باید در آن ریخته شود تا هاضمه خِرَدِ صاحبان و حاملانِ آن فرهنگ بتواند آن را هضم و جذب کند.
بنابراین، ”زبان“ و ”فرهنگ“ امری است که از بیرون دین بر آن تحمیل میشود و غبار بشریت است که بر چهره فرابشری وحی مینشیند و صورتی است که بر معنایی که در ذات خود فاقد آن صورت است افکنده است. به همین دلیل، زبان و فرهنگ مخاطبان نخستین وحی را باید جزء ”عرضیات“ دین محسوب کرد، نه جزء ذاتیات آن. این آیه درس روششناسانهٔ مهم زیر را به میدهد: کسانی که در دنیایی متفاوت با دنیای مخاطبان نخستین وحی میزیند، اگر بخواهند پیام وحی را به درستی فهم و درک کنند، ناگزیرند متون دینی را ترجمه فرهنگی کنند، یعنی آن را از فرهنگ مخاطبان نخستین وحی جدا کنند و به فرهنگ خودشان پیوند بزنند.» (فنایی، 1394: 428 ــ 429)
«نیاز متون دینی به ترجمه فرهنگی از این پیشفرض سرچشمه میگیرد که دین ”مظروفی“ است قدسی و آسمانی که در ”ظرفی“ عرفی و زمینی ریخته میشود و لذا تقدس، جاودانگی و ابدیت مظروف را نباید به ظرف آن سرایت داد. این ظرف چیزی نیست مگر فرهنگ، آداب و رسوم، عقلانیت و اخلاقِ مخاطبان نخستین وحی. به بیان دیگر، پیشفرض ترجمه فرهنگی متون دینی این است که این متون همواره احکام دین مطلق و فراتاریخی را بیان نمیکنند و بخشی از آنچه در این متون آمده احکام تاریخی و تطبیقشده بر دنیای کهن است و مخاطب نخستین این احکام نیز انسان تاریخی است، نه انسان فراتاریخی. بنابراین، این احکام را با حفظ قیود شرایط و خصوصیات آنها نمیتوان به جهان مدرن سرایت داد. بلکه ساکنان جهان مدرن باید به این احکام به چشم الگو بنگرند و آنها را به مثابه نخستین گامی تلقی کنند که در آن برهه از تاریخ برای تحقق یک جامعه عادل و انسانی ممکن بود برداشته شود بنگرند، نه به عنوان آخرین گام در این مسیر.» (همان: 423 ــ 424)
«در حقیقت، اگر کسی فرهنگ قوم پیامبر را، که ظرف دین است، با مظروف یکی بگیرد و احکام خود دین، و ارزش و اهمیت و قداست آن را به این ظرف سرایت دهد، در دین بدعت گذارده است، چراکه بدعت در دین چیزی نیست مگر ”داخل کردن چیزی که جزء دین نیست به دین.“ چه بدعتی بالاتر از اینکه انسان دین را به گونهای تفسیر و به دیگران عرضه کند که فقط به درد موزهها بخورد و مخاطبان خود را بر سر دوراهی انتخاب میان دین و عقل قرار دهد.» (همان: 432)
«اگر عالمان دین از ترجمه فرهنگی متون دینی بپرهیزند و بر حفظ ظرفِ دین پافشاری کنند یا ظرف را به جای مظروف بنشانند و برای آن اصالت قائل شوند و قداست مظروف را به ظرف آن سرایت دهند، مخاطبانِ خود را بر سر دوراهی انتخاب بین ”دین“ و ”تمدن“ قرار خواهند داد، زیرا در این حالت، آدمیان ناگزیر میشوند یا از دستاوردهای علم و تمدن و تجربه بشری دست بشویند تا دیندار باقی بمانند و یا از دین دست بشویند تا فرهنگ و تمدن خود را حفظ کنند.» (همان: 430)
یادداشتها:
ـ فنایی، ابوالقاسم. (1394). اخلاق دینشناسی: پژوهشی در باب مبانی اخلاقی و معرفتشناسانه فقه. ویرایش جدید. تهران: نگاه معاصر.