سودای تفکیک

سید حسن اسلامی اردکانی می‌نویسد:

«مکتب معارفی خراسان از جریان‌های دینی صدسالهٔ اخیر است که نامش با نام فلسفه گره خورده و فصل تازه‌ای در مواجهه با فلسفهٔ اسلامی گشوده است. این مکتب در این مدت توانسته است انظار را به خود جلب کند و به تدریح نام آشناتر ”مکتب تفکیک“ را به خود گیرد و در این مدت موافقانی کنار خود و مخالفانی ضد خود گرد آورد.» (اسلامی اردکانی، ۱۳۹۷: ۶۷) «[مکتب تفکیک[ مکتبی [است[ که کارش را با نقادی فلسفه و بی‌اعتبارسازی آن آغاز کرد، اما سرانجام کوشید از طریق آن اعتبار کسب کند. شاید در متون دینی معاصر حمله‌ای تندتر و بی‌رحمانه‌تر از نقدهای مکتب تفکیک به فلسفهٔ اسلامی نتوان یافت.» (همان: ۴) «مدعیان تفکیک ما را به نوع خاص از عقلانیت دعوت می‌کنند که به نظر می‌رسد با عقلانیت رایج تنها اشتراک لفظی دارد. در حالی که آنان بنیاد فلسفهٔ صدرایی را مبتنی بر ”کشف“ می‌دانند که به فرض صحت، برای دیگران اعتبار و حجیت ندارد و تأکید می‌کنند: ”کشف هرگز حجیت غیری ندارد،“ ما را به تعبد و قبول آموزه‌ها و رازهایی دعوت می‌کنند که نه تنها برای آن دلیلی به دست نمی‌دهند، که حتی معتقدند ما توان درک آن را نداریم و از آن بویی نبرده‌ایم؛ فقط باید تن بدهیم و بپذیریم.» (همان: ۶)

«اصول این مکتب عبارت‌اند از: ۱. جدایی راه دین از فلسفه و عرفان؛ ۲. برتری شناخت دینی؛ ۳. استناد این شناخت به قرآن و حدیث؛ ۴. اتکا به ظاهر آیات و روایات؛ و ۵. رد هر گونه تأویل. [۱[» (همان: ۶۷) «مهم‌ترین ویژگی مکتب تفکیک تأکید آن بر جدایی راه‌های سه‌گانه دست‌یابی به معرفت، یعنی وحی، عقل و کشف، و تأکید بر برتری شناخت دینی است. این نگرش تا جایی پیش می‌رود که سخن از ”عقل خودبنیاد دینی“ به میان می‌آید و راه خرد‌ورزی انسانی بی‌ارزش و گمراهی قلمداد می‌شود. [۲[» (همان: ۱۶۵) «در پی این انکارها و نفی‌ها مکتب تفکیک بر آن است که به معرفت ناب وحیانی دست می‌یابد، معرفتی پیراسته از هر شائبهٔ خطا و نقص و به دور از تأویل. [۳[ با این رویکرد، مدافعان مکتب تفکیک بر این باورند که ”واقعیت جریان تفکیک امری است که مساوی با خود اسلام و ظهور آن، یعنی قرآن و حدیث و سنّت ... بدون هیچ گونه اقتباسی از کسی و مکتبی و بدون هیچ‌گونه نیازی به اندیشه‌ای و نحله‌ای.“ [۴[» (همان: ۱۶۶)

«مقصود این نوشتار بررسی شیوه و روشی است که اصحاب مکتب تفکیک برای رسیدن به هدف خود یا استدلال به سود مدعیات خود در پیش گرفته‌اند. این شیوه به گونه‌ای روشن و مدون در مکتوبات اصجاب مکتب تفکیک نیامده است، اما با مرور مکرر آنها می‌توان به نکاتی روش دست یافت که مهم‌ترین آنها به شرح زیر است:

نگاه خاص به تاریخ شکل‌گیری علوم اسلامی

انتساب مواضع خاصی به شخصیت‌ها

نقل‌قول گزینشگرانه و نقض امانت علمی

اشاره به فلاسفه پشیمان

توسل به مرجع کاذب

به‌کارگیری منطق بی‌سابقگی

استفاده از واژگان نامناسب بحث‌های منطقی

توسل نادرست به احساسات مخاطب

استناد به اختلاف میان فلاسفه

مرعوب ساختن مخاطب» (همان.)


● ده اصل روشی مکتب تفکیک

نگاه خاص به تاریخ شکل‌گیری علوم اسلامی

«از نظر مدافعان مکتب تفکیک، علومی مانند کلام و عرفان نسبتی با اسلام حقیقی ندارند و پدیده‌ای بیرونی و غیراسلامی هستند. از این منظر، علم کلام زادهٔ سیاستِ امویان و عباسیان بوده است و آنان به قصد بستن در خانه اهل بیت (ع) به ترویج این علوم پرداخته‌اند. همچنین تصوف پدیده‌ای وارداتی است و ربطی به اسلام ندارد. از این منظر، این قبیل علوم بعدها از فرهنگ یونانی، هندی، حرّانی و گنوسی وارد فرهنگ اسلامی شده و به تخریب آن پرداخته‌اند.» (اسلامی، ۱۳۹۷: ۱۶۷) «از نظر مکتب تفکیک، گسترش علوم اسلامی در واقع چیزی جز توطئه‌ای برای کنار نهادن مرجعیت علمی اهل بیت به شمار نمی‌رفت و این توطئه در عمل نیز موفق شد و عمدهٔ مسلمانان از تفکر توحیدی و راهنمایی اهل بیت دور شدند.» (همان.)

«این نخستین اصل روشی مکتب تفکیک است که مخاطب را سرگردان می‌کند و او نمی‌داند در برابر دانسته‌های تاریخی خود چه کند. آیا آنها را حفظ کند و از قبول ادعای مکتب تفکیک پرهیز کند، یا آنکه بر دانش خود چشم‌ پوشد و تسلیم این ادعا شود و بدان ایمان آورد. اما راه سوم آن است که از آنان، بی‌هراس از لحن اسکاتی“‌ای که دارند، دلیل تاریخی بخواهد و بگوید ادعاهای تاریخی را باید با سندهای تاریخی مدلل ساخت، نه با تعابیر تند و مرعوب‌کننده. این مسئله هنگامی جدی‌تر می‌شود که در نظر داشته باشیم کسانی مانند آشتیانی سخت بر ادعای مکتب تفکیک تاخته و خواستار سندی گویا شده‌اند. [۵[» (همان: ۱۷۱) «واقع آن است که ادعای فوق، ادعایی تاریخی است و برای اثبات آن باید از تاریخ مدد گرفت. لیکن کوششی جدی و مورخ‌پسند از سوی مدافعان مکتب تفکیک برای نشان دادن صحت آن صورت نگرفته است. افزون‌بر آن، این ادعا با گزارش‌های تاریخی دیگران و مستندات موجود سازگار نیست.» (همان: ۱۶۹)

انتساب مواضع خاصی به شخصیت‌ها

«اصحاب مکتب تفکیک گاه برای تقویت موضع خود و اثبات نظر خویش سخنان و مواضعی را به شخصیت‌های صاحب‌نظر و معتبر نسبت می‌دهند و با نقل آنها، نگرش خود را استوارتر می‌کنند و مخاطب را به درستی موقف خویش برمی‌انگیزند. این مسئله هنگامی اهمیت پیدا می‌کند که شخص مورد استناد خود از پیروان مکتب تفکیک نبوده باشد، لیکن سخنانی از سر موافقت با این مکتب بر قلم رانده باشد. نمونه‌ای از این مسئله را در نقل‌قول معروفی از علامه طباطبایی می‌توان دید. از علامه طباطبایی نقل شده است [۶[ که ایشان در تفسیر المیزان نوشته است که: جمع بین قرآن و فلسفه و عرفان از محالات است، مانند محالات ریاضی.“ این [سخن علامه[ در واقع گوهر اساسی مکتب تفکیک است و سخن مهمی است که به علامه نسبت داده شده است. پس از نقل این سخن، بارها منتقدان مکتب تفکیک این گونه مورد خطاب قرار می‌گیرند که: ”چرا آقایان از کنار این سخن استوار و روشن و قاطع کسی چون علامه طباطبایی، به این سادگی می‌گذرند و آن را نادیده و ناگفته می‌انگارند؛ آیا این ’تجاهل مرکب‘ نیست؟ آیا ظلم به عقلانیت آزاد نیست ؟“ [۷[ این نسبت و پس از آن این بازخواست، بارها و بارها در متون تفکیکی تکرار می‌شود.» (همان: ۱۷۲ ــ ۱۷۳)

«از این نمونه‌ها، که در متون تفکیکی بسیار دیده می‌شود، می‌توان دریافت که خطا در فهم یا بی‌توجهی رخ نداده است. مسئله آن است که این خود یک شیوه و اصل روشی است. نگرش جدلی و غیربرهانی برخی از تفکیکیان آنان را بر آن می‌دارد تا هر جا سخنی که کمترین نگرش تفکیکی را داشت نقل کنند و صاحب آن را تفکیکی جلوه دهند. حال آنکه باید منطقاً هر کس را در جغرافیای فکری خودش بررسید و با توجه به محکمات اندیشه‌اش، اگر هم سخنی مبهم زده بود، آن را درک و تفسیر کرد. اما این دقائق نزد نگرش تفکیکی دیده نمی‌شود و به مثابه روش کوشش می‌شود تا با هر آن که بتوان به نحوی او را تفکیکی دانست چنین کرد. بدین ترتیب، ملاصدرا، که به لحاظ منطقی از کسانی است که قائل به یگانگی فلسفه و عرفان و وحی به شمار می‌رود و آثار او نیز گویای این حقیقت است، به عنوان ”تفکیکی سترگ“ معرفی می‌شود و علامه طباطبایی، که همه وجودش فلسفیدن بود، نیز هوادار منطق تفکیک و در جایی به عنوان تفکیکی مناطی یا ”تفکیکی بالمناط“ شمرده و ادعا می‌شود: ”ایشان را تفکیکی می‌دانیم. چون مکتب تفکیک هم بیش از این چیزی نمی‌گوید.“ [۸[ این نگرش موجب آن می‌شود تا بسیاری از افراد تفکیکی به شمار روند.» (همان: ۱۷۷ ــ ۱۷۸)

نقل‌قول گزینشگرانه و نقض امانت علمی

«برخی از مروجان مکتب تفکیک برای اثبات نظرگاه خویش از دیگران اقوالی را به سود خود نقل می‌کنند. برخی از این اقوال و انتساب‌ها نادرست است و هنگام مراجعه نمی‌توان آنها را یافت، برخی دیگر نیز به شکل مُقَطع و و تکه‌تکه از بستر اصلی خویش بیرون کشیده شده است، به صورتی که اگر آنها را در متن اصلی خود قرار دهیم، درست خلاف مقصود مدافعان مکتب تفکیک از آن به دست می‌آید. یکی از معروف‌ترین این نوع نقل‌ها آن است که علامه طباطبایی بر این نظر بود که جمع بین فلسفه، عرفان و دین از محالات قطعیه است و دیگری آنکه، فلسفه برای بستنِ درِ خانه اهل بیت ترجمه و ترویج شد. این دو ادعا بارها و بارها در متون تفکیکی نقل و بر آنها نتایجی استوار شده است.

اما با مراجعه به مرجع مورد ادعا و دیگر آثار علامه طباطبایی، نادرستی ادعای اول به نیکی هویدا می‌شود. درست برخلاف مدعای فوق، علامه بر یگانگی و هم‌سویی این سه در آثار خود تأکید می‌کند. [۹[ ادعای دوم نیز نادرست و زادهٔ نقل‌قول ناقصی از علامه طباطبایی است و هنگام مراجعه به متن اصلی می‌بینیم که پس از اشاره به انگیزهٔ خلفا در ترجمهٔ متون فلسفی، بلافاصله علامه موضع خود را این‌گونه روشن می‌کند که ”می‌توان گفت که ترجمهٔ الهیات به منظور بستنِ درِ خانه اهل بیت (ع) بوده است. ولی آیا این منظور ناموجهِ حکومت‌های وقت و سوء‌استفاده‌شان از ترجمه و ترویج الهیات، ما را از بحث‌های الهیات مستغنی می‌کند؟ و موجب این می‌شود که از اشتغال به آنها اجتناب و خودداری کنیم ؟ متن الهیات مجموعه بحث‌هایی است عقلی محض، که نتیجهٔ آنها اثبات صانع و اثبات وجوب وجود، وحدانیت و سایر صفات کمال و لوازم وجود او از نبوت و معاد می‌باشد. و اینها مسائلی هستند که به نام اصول دین که ابتدائاً باید از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجیت کتاب و سنت تأمین شود و گرنه استدلال دَوْری است و دوری باطل؛ حتی در مسائلی که از اصول دین مانند وجود خدا و وحدانیت و ربوبیت وی در کتاب و سنت وارد است به همه آنها از را عقل استدلال شده است.“ [۱۰[» (همان: ۱۷۸ ــ ۱۷۹)

اشاره به فلاسفه پشیمان

«گاه مدافعان مکتب تفکیک برای اثبات صحت نظر خود، به خصوص دربارهٔ فلسفه، از کسانی نام می‌برند که خود مدت‌ها به فلسفه‌ورزی اشتغال داشته‌اند، ولی در پایان عمر و پس از سال‌ها سلوک فلسفی به خطای خود پی بُرده و از این بیراهه بازگشته‌اند. آنان این توبه و اظهارات را پس از رجوع از فلسفه، گواهی استوار و شهادتی مقبول ضد فلسفه قلمداد می‌کنند. بدین ترتیب، از نظر آنان وجود نمونه‌های عملی مخالفت با فلسفه، میان خود فیلسوفان، نشانه‌ای نیرومند بر نادرستی فلسفه است.

درباره این استدلال سه نکته گفتنی است. یکی صحت انتساب، دیگری کارآمدی این سبْک از استدلال و سوم تیغ دو لبه بودن آن. نخست باید روشن گردد که به واقع افرادی که نام‌شان بارها در متون تفکیکی تکرار شده است از ادامه سلوک فلسفی پشیمان شده و از مسیر رفته بازگشته‌اند، یا آنکه این ادعایی است که به سختی می‌توان آن را اثبات کرد. نگارنده به این نکته نمی‌پردازد و مجال را برای اندیشه‌نگاران فلسفه، پژوهشگران فلاسفه و کسانی که به زندگی و روان‌شناسی فیلسوفان علاقه‌مندند وامی‌گذارد، تا این مطالب را روشن کنند و برای مثال معین کنند که آیا در واقع ملاعلی نوری در اواخر عمر از فلسفیدن پشیمان گشت و توبه کرد یا خیر، و اگر چنین بود، چه عواملی او را به این موضع کشاند. اما مسئله دوم آن است که به فرض، کسانی را که اصحاب مکتب تفکیک نام می‌برند در حقیقت از فلسفه بریده باشند؛ این موضع چقدر می‌تواند فلسفه را متزلزل کند؟» (همان: ۱۸۰ ــ ۱۸۱) «از رجوع آنان [فلاسفه[ می‌توان نتیجه گرفت که آنان که آدم‌های عاقل، بالغ، آزاد، درستکار و راستگویی بودند باید حتماً به خطایی در مسیر فلسفه پی برده باشند که از ادامه آن خودداری کردند. این خود حکمی عقلایی است، اما برای اینکه این استدلال معقول باشد، باید درصد قابل‌توجهی از فلاسفه ابراز پشیمانی کرده باشند. اگر از میان صد فیلسوف یا فلسفه‌ورز، یک یا دو و حتی پنج نفر پیشمان شوند، نمی‌توان نتیجه بالا را بر آن بار کرد و گفت که فلسفه خطا است؛ چه بسا این افراد توانایی یا حوصله پیمودن راه را نداشته باشند، اما به جای قبول مسئولیت و ابراز ضعف خود، فلسفه را مقصر دانسته‌اند. لیکن اگر تعداد فلاسفهٔ پشیمان افزایش یافت و مثلاً به پانزده یا بیست در صد رسید، می‌توان نتیجه گرفت که احتمالاً این فلسفه است که اشکال دارد، نه مشتغلان به آن.» (همان: ۱۸۲) «اما نکته سوم آنکه، این سبک استدلال پیامد ناپذیرفتنی دیگری دارد؛ تیغ دولبه‌ای است که می‌تواند علیه برکشنده‌اش به کار رود. علامه طباطبایی با اشاره به این استدلال و تهمت دانستن آن، چنین می‌گوید: آیا این‌گونه استدلال را در همه جا مطرد می‌داند؟ و آیا در عصر حاضر ما که هزارها مردم از دین و آیین بیرون رفته، از معارف پاک مذهب تبری می‌جویند، این توبه‌ها نیز دلیل کافی بر بطلان دین و آیین است؟ [۱۱[“ حاصل آنکه، استدلال فوق نه تنها به لحاظ نظری نادرست است، از نظر عملی نیز خطرناک است و می‌توان با همان حربه از بی‌دین شدن عده‌ای بی‌ارزشی دین را استنتاج کرد. اما مدافعان مکتب تفکیک بی‌توجه به نقایص این سبک استدلال، از آن به مثابه اصلی روشی در تقویت مکتب خویش بهره می‌گیرند و توبهٔ برخی از فیلسوفان را حجتی کافی بر نادرستی فلسفه می‌شمارند.» (همان: ۱۸۴)

توسل به مرجع کاذب

«در برخی متون تفکیکی شاهد استناد به سخن این یا آن شخصیت ضد فلسفه هستیم. فارغ از درستی این قبیل نسبت‌ها که پیش‌تر بدان اشارت رفت، گاه استناد به این شخصیت‌ها به رغم شهرت و مقبولیت خویش منطقاً و با توجه به باورهای مکتب تفکیک پذیرفتنی نیست، زیرا یا سخن آن شخصیت درباره فلسفه حجت نیست و یا آنکه اگر حجیت و مقبولیت او را پذیرفتیم، به نتایجی خواهیم رسید که قبول آنها دشوار خواهد بود. برای مثال، بارها به سخنی از ابن خلدون ضد فلسفه اشاره و از آن نادرستی فلسفه استنتاج می‌شود. نمونه‌ای از این استناد را این‌گونه می‌خوانیم: ”جامعه‌شناسی متفکر و تحلیلگر علل و عوامل ظهور و سقوط اقوام و تمدن‌ها، یعنی فیلسوف اجتماعی، عبدالرحمان بن خلدون (م. ۸۱۸ ق.)، درباره فلسفه و نفوذ دادن آن به حوزهٔ قرآن و اسلام و پر شدن فضای مساجد و مدارس اسلامی از مشاجرات کهنهٔ فلسفه‌های باستانی، به جای تشریح و تبیین بینات نوین (احسن الحدیثِ) قرآنی، چنین قضاوت می‌کند: ’و ضررها فی الدین کثیر‘ (فلسفه به اسلام ضررهایی بسیاری زد.)“ [۱۲[ در جای دیگری نیز تأکید شده است که ”به گفتهٔ متفکری چون ابن خلدون ــ تحلیلگر فلسفه اجتماع ــ ’و ضررها فی الدین کثیر‘ (فلسفه به دین زیان‌های بسیار رسانده است.)“ [۱۳[ این سبْک استناد به اشخاص معروف در نقد فلسفه و عرفان در متون تفکیکی رایج و به اصلی روشی تبدیل شده است. نخست بر عظمت شخص مورد استناد تکیه و او با القاب بزرگی معرفی و سپس اصل سخن او نقل می‌شود.

اما این نحوه استدلال، با همهٔ ظاهر فریبندهٔ آن، به دو دلیل زیان‌بخش است. نخست اینکه، کسی مانند ابن خلدون، خود مخالف فلسفهٔ متعارف و دشمن آن است و در این گونه موارد استناد به سخن مدعی به مثابه شاهد درست نیست. شاهد باید بی‌طرف باشد، اما ابن خلدون چنین نیست. او پژوهشگری بی‌طرف نیست که تنها در پی فهم عوامل سقوط تمدن اسلامی باشد. او در این مسئله خود را ذی‌نفع می‌داند. به گفته اقبال لاهوری، ”ابن خلدون عالِم مابعدالطبیعه نبود و نسبت به آن دشمنی می‌ورزید.“ [۱۴[» (همان: ۱۸۴ ــ ۱۸۵) «نکته دیگر آن است که استناد به ابن خلدون و تأکید بر مرجعیت علمی او، مشخصاً برای اصحاب مکتب تفکیک، که خود را شیعی و پیرو خاندان رسول خدا و منتظر ظهور حضرت مهدی می‌دانند، خطرناک است. همین ابن خلدونِ متفکر جامعه‌شناس، درست در همان کتاب مقدمه خود، که ضد فلسفه داوری کرده است، ضد قیام امام حسین استدلال کرده و امکان ظهور حضرت مهدی را تضعیف کرده و احادیث موجود در این زمینه را کنار نهاده و نتیجه گرفته است که ”احادیث مزبور چنان که دیدی به جز قلیل و بلکه کمتر آنها خالی از انتقاد نیست.“ [۱۵[ ابن خلدون با نگاهی شیعه‌ستیزانه، به تحلیل نظریهٔ مهدویت می‌پردازد و شیعه را گروهی بدعت‌گذار معرفی می‌کند. [...[ در اینجا مقصود، مخالفت با ابن خلدون و یا کم‌ارزش شمردن او نیست. همچنین در پی آن نیستیم که نتیجه بگیریم چون سخن ابن خلدون درباره مهدویت از نظر شیعه درست نیست، پس دیگر سخنان او خطا است. هدف آن است تا نشان داده شود کسانی که دغدغهٔ اهل بیت را دارند و یکی از جرم‌های بزرگ فلاسفه را آن می‌دانند که به جای پذیرش مرجعیت اهل بیت، مرجعیت فکری افلاطون و ارسطو را پذیرفته‌اند به لحاظ روشی درست نیست که این‌گونه به سخن رقیب ضد فلاسفه استناد کنند، در حالی که تیغ تیز او گردن آنان را نیز هدف قرار داده است و چه بسا کسی با همین تجلیل از سخن او ضد تشیع بهره بگیرد.» (همان: ۱۸۶ ــ ۱۸۷)

به‌کارگیری منطق بی‌سابقگی

«گاه شاهد استدلالی خاص ضد فلسفه [در[ میان منابع تفکیکی هستیم. این نوع استدلال در لایه‌ای از واژگان عاطفی و آرایه‌های بدیع پوشانده شده و هدف آن عمدتاً این است که عواطف مخاطب، نه خرد او، برانگیخته شود. حاصل این استدلال، که به تعبیرهای مختلفی بیان می‌شود، آن است که منطق و فلسفه در زمان حضرت رسول و در صدر اسلام نبود؛ پس یا باید گفت که مسلمانان عقل نداشتند، یا آن که نیازی به فلسفه نیست. طبق این استدلال ”تا حدود ۴۰۰ سال پس از نزول قرآن فلسفهٔ رایجی در دست دانشمندان اسلامی نبود و با این همه، قرآن کریم و احادیث از آغاز، دعوت به تعقل می‌کردند. آیا این یعنی صبر کنید تا ۴۰۰ سال بعد، تا فلسفه به دست مخالفان اهل بیت ... ترجمه شود و شماری بخوانند و راه تعقل بیاموزند؟!“ [۱۶[ گاه نیز گفته می‌شود: ”کتابی چون قرآن هنگامی که دعوت به تعقل می‌کند و عقل را ملاک قرار می‌دهد نمی‌شود برای تعقل روشی نداشته باشد. انتظار اینکه پس از گذشتن دو یا سه قرن از نزول قرآن، نظام خلافت اموی و عباسی و ایادی یهودی و مسیحی دست به هم دهند و منطق یونانی را ترجمه کنند و سپس منطق، معیار تعقل مسلمانان قرآنی شود، چگونه درست خواهد بود؟“ [۱۷[» (همان: ۱۸۸)

«خوانندهٔ هوشیار هنگام خواندن این قبیل استدلال‌ها دچار شگفتی می‌شود. زیرا، از سویی، مدافعان مکتب تفکیک مدعی‌اند که خود استادان منطق و فلسفه بوده‌اند، اما این نحو استدلال مایه تردید در این قبیل ادعاها می‌گردد. مسئله آن است که اگر این سنخ استدلال را جدی بگیریم، ضد بسیاری از علوم، که حتی مورد قبول اصحاب مکتب تفکیک نیز هست، به کار برده می‌شود. بسیاری از مفاهیم رایج و اصطلاحات علم فقه و اصول نیز در لسان امامان جاری نبوده و علم مدونی به نام اصول، به شکلی که امروزه می‌شناسیم، در زمان امامان شیعی نبوده است. با این حال، کسی در درستی و حقانیت آنها طبق استدلال فوق تردید نمی‌کند. از گذشته‌ها این سنخ استدلال ضد علم نحو، عروض و مانند آنها به کار برده می‌شده است که ریشه در یک بدفهمی دارد. مدعیان ”تدوین“ را آگاهانه یا ناآگاهانه به معنای ”ایجاد“ یا آفرینش به کار برده‌اند. در نتیجه، می‌توان پاسخ داد که مسلمانان قبل از ترجمهٔ متون منطقی نیز با عقل فطری و تجارب خود و به کمک منطقِ آزمون و خطا، درست را از نادرست بازمی‌شناختند و پس از ترجمهٔ این متون به گونه‌ای سریع‌تر و مطمئن‌تر به تعقل خود ادامه دادند. در کتاب‌های منطقی به این مسئله اشاره شده است. مرحوم ملاهادی سبزواری تصریح می‌کند که ”ارسطو مؤلف منطق و مدَوِن آن است، نه واضع و مبتکر اصل آن.“ [۱۸[» (همان: ۱۸۹ ــ ۱۹۰)

استفاده از واژگان نامناسب بحث‌های منطقی

«در برخی از متون تفکیکی معاصر شاهد تعابیری هستیم که جای آنها منطقاً در کتاب‌های علمی نیست و کارکردی جز آلوده کردن فضای بحث و ابهام‌افزایی ندارند. برای مثال، تعابیری مانند ”ایادی یهودی“، ”کلام اموی“، ”کلام عباسی“، ”افکار یونانی‌بنیاد التقاطی“، ”نفوذی“، ”کاسه گدایی به آتن و اسکندریه“ بردن، ”مجهول‌الحال“، ”معلوم‌الحال“، ”در هر مسئله یک دست گدایی هم به سوی یونانیان“ دراز کردن، ”آگاهی‌های التقاطی و تاویلی“، ”عقل مداربسته یعنی عقل فلسفی“، ”التقاط‌گرایی و تأویل‌مداری“، ”آش و لاش کردن نظام اعتقادی اسلامی“ و ده‌ها تعبیر دیگر از این دست، که گاه معنای محصلی ندارند و گاه کارکردشان مرعوب کردن خواننده است، در این قبیل متون فراوان دیده می‌شود، تا جایی که کمتر صفحه‌ای را می‌توان از آنها خالی دید. این ادبیات و به‌کارگیری روزافزون آن از سوی برخی از مروجان مکتب تفکیک، به جای آنکه به پیشبرد بحث علمی در حوزه دین و فهم مبانی آن کمکی کند، به مه‌آلود کردن فضای بحث می‌انجامد. نویسندگان این قبیل تعابیر گاه فراموش می‌کنند که مخالفان آنان و موافقان فلسفه نیز مانند خودشان پیرو اسلام و اهل بیت هستند و خود را شیعه می‌دانند، نه دشمنان قسم‌خوردهٔ اسلام و عناصر اجنبی و بیگانه، تا مجاز باشیم با هر زبانی بر آنان بتازیم، هرچند در این صورت نیز مجاز به این روش نیستیم.» (همان: ۱۹۰ ــ ۱۹۱)

توسل نادرست به احساسات مخاطب

«اگر کسی انصاف ما را به داوری بخواند و بپرسد: ”اگر بنای تقلید باشد، آیا تقلید از صادقِ مصدَّق سزاوارتر است یا تقلید از صدرالمتألهین یا افلاطون و غیره؟“ [۱۹[ صادقانه چه جوابی خواهیم داد؟ آیا اعتبار اخلاقی و دینی امام صادق بیشتر است، یا فلوطین و ارسطو؟ در واقع این همان اصل روشی مکتب تفکیک است که در متون مختلف و به صورت‌های گوناگون تکرار می‌شود و وجدان خواننده به داوری فراخوانده می‌شود و در او احساس گناه برانگیخته می‌گردد. کمتر کسی است که بتواند در برابر این سبک استدلال، جانب امام صادق را رها کند و به سود ارسطو نظر دهد. این روش گاه چنان اغواکننده است که دیگر نیازی به استدلال به سود آن نیست.

با این همه، کمی درنگ کاستی آن را نشان می‌دهد. در واقع مسئله انتخاب بین امام صادق و ارسطو نیست تا بتوان به سادگی تکلیف خود را روشن کرد. مسئله انتخاب بین مدعیان و راویان امام صادق است. همه بحث در احراز این گفته و صدق روایت است. این سبک استدلال یادآور همان سخن معروف اخباریان است که می‌گفتند: ”ما جز قال الباقر (ع) و قال الصادق (ع) سخنی نداریم. از خودمان حرف نمی‌زنیم، حرف معصوم را می‌گوییم.“[۲۰[» (همان: ۱۹۱ ــ ۱۹۲)

استناد به اختلاف میان فلاسفه

«یکی از مهم‌ترین اصول روشی مکتب تفکیک آن است که نشان دهد فلاسفه اختلاف‌نظر شدیدی میان خود دارند و برای مثال، چند سده از اصالت ماهیت دفاع می‌کردند، لیکن بعدها مروج اصالت وجود شدند. به نوشتهٔ شیخ مجتبی قزوینی ”شاهد بر این مدعا اختلاف عظیم فلاسفه در جمیع مسائل می‌باشد، بلکه غالباً دیده شده است که بعضی از فلاسفه تغییر مسلک و مشرب داده و عقایدی را که قبلاً منکر بوده بعداً پذیرفته یا مطلبی را که پذیرفته‌اند آن را ابطال نموده‌اند.“ [۲۱[ [...[

واقع آن است که به صرف وجود اختلاف نمی‌توان بطلان را نتیجه گرفت. اتفاقاً برخی از ملحدان نیز به همین دلیل از دین و ایمان رویگردان شده و وجود اختلافات عظیم میان ادیان را دلیل بر بطلان همه دین‌ها دانسته‌اند. [...[ عبدالرزاق لاهیجی نیز در پاسخ به این سبک استدلال می‌نویسد: ”اختلاف در چیزی، اگر دلالت بر بطلان آن کند یا موجب قدحی در او باشد، لازم آید که علم فقه و همه علوم عالم باطل و ضایع باشند و هیچ علمی نیست که در میان اهل آن، خلاف‌ها بسیار نباشد. بلکه ــ نعوذ بالله ــ این مفسده در اسلام زیاده از همه لازم آمدی.“ [۲۲[ نکته دوم آن است که گویی مخالفان فلسفه از این عدم اختلاف بری هستند. کافی است در نظر داشته باشیم که میان آنان نیز درباره مسائل فلسفی و حتی نسبت آن با دین اختلاف‌نظر شدیدی هست و در حالی که میرزا مهدی اصفهانی فلسفه را یکسره ضلال و کفر می‌دانست و از تباین کلی میان دین و فلسفه نام می‌برد، برخی از معاصران موضع معتدل‌تری گرفته و به جای تباین، سخن از عدم تساوی کلی به میان آورده و گاه خواستار بازسازی و اجتهاد در فلسفه شده‌اند. وانگهی اختلاف میان فلاسفه در حد کلام و سخن باقی مانده است، حال آن که در میان فقها، که مورد قبول مکتب تفکیک‌اند، شاهد صدور حکم تکفیر و قتل مخالفان برخی مسائل بوده‌ایم.» (همان: ۱۹۲ ــ ۱۹۳)

مرعوب ساختن مخاطب

«برخی از متون تفکیکی مرعوب ساختن مخاطب را به مثابه اصلی روشی برای استدلال به سود مکتب خود به کار می‌گیرند. در این متون، نخست به افرادی لقب‌های بزرگ داده می‌شود، سپس موضع مورد نظر مکتب تفکیک در دهان آنان گذاشته می‌شود و سرانجام به خواننده فهمانده می‌شود که تو بهتر می‌فهمی یا این شخص بزرگ؟ برای مثال، خواجه نصیر طوسی این گونه معرفی می‌شود: ”رجوع شود به سخن استاد بشر و عقل حادی عشر، حکیم قدوسی، خواجه نصیرالدین طوسی، در آغاز شرح فلسفه اشارات ... این سخنان را بروید بخوانید و بفهمید و در آنها تأمل کنید، نقدنویسی‌تان پیشکش.“ [۲۳[ و در جای دیگری پس از نقل سخنان برخی از بزرگان، این گونه استدلال می‌شود که ”به سخن اقطاب فلسفه و عرفان گوش نکردن و سخن خود را ــ اینجا و آنجا ــ تکرار نمودن، خروج از حوزه روش داشتن و علمی اندیشیدن است.“ [۲۴[ [...[

این سبک استدلال و به‌کارگیری منطق ”تو بهتر می‌فهمی، یا...؟“، بیش از آنکه به فهم حقیقت کمکی کند، برای مرعوب کردن خوانندگان و مخاطبان کارآیی دارد و او را به خاموشی و تن دادن و تسلیم فرامی‌خواند. اگر فلسفهٔ اسلامی به شکل فعلی خود اشکالاتی دارد، به کمک شیوه رایج تفکیکی نمی‌توان آنها را نشان داد. این شیوه، همان گونه که گاه اشاراتی بدان شده است، عمدتاً جدلی است، نه برهانی. هدف نگارنده نیز در این مقاله نه نقد مبانی مکتب تفکیک بوده است و نه توهین به مدافعان آن. لیکن این سلوک و روش به‌کارگرفته شده از سوی آنان را شایسته نمی‌داند. همچنین هدف، دفاع از فلسفه اسلامی به شکل فعلی آن نبوده است. برخی از کاستی‌های آن را در جای دیگری بازگفته‌ام [۲۵[. محور اصلی نوشته حاضر آن بوده است که کاستی روشی مکتب تفکیک در دفاع از باورهای خود را نشان دهد و مدافعان آن را به بازنگری در آن فرابخواند تا بتوان این قبیل بحث‌های درون‌دینی را با رعایت اصول اخلاقی و سلوک منطقی پیش برد.» (همان: ۱۹۴ ــ ۱۹۵)

پانوشت‌ها:

[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۰: ۳۹). عقل خودبنیاد دینی. همشهری ماه، ش ۹.

[ اصفهانی، میرزا مهدی. ابواب الهدی. به روایت نسخهٔ فائقی. ویراستهٔ حسن جمشیدی. (۱۳۸۵: ۱۲۱). قم: مؤسسه بوستان کتاب.

[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۷۵: ۱۵۹). مکتب تفکیک. قم: نشر فرهنگ اسلامی.

[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۷۵: ۱۸۷). مکتب تفکیک. قم: نشر فرهنگ اسلامی.

[ آشتیانی، سید جلال‌الدین. (۱۳۷۸: ۳۱۴). نقدی بر تهافت الفلاسفه غزالی. قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.

[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۱: ۳۱ ــ ۳۲). معاد جسمانی در حکمت متعالیه. قم: دلیل ما.

[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۲: ۸۰). پیام جاودانه. قم: دلیل ما.

[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۳: ۸۲). عقل سرخ. قم: دلیل ما.

[ اسلامی اردکانی، سید حسن. (۱۳۸۷). رؤیای خلوص: بازخوانی مکتب تفکیک. قم: بوستان کتاب.

[۱۰[ طباطبایی، سید محمدحسین. (بی‌تا: ج ۲، ۸۳ ــ ۸۴). بررسی‌های اسلامی. ویراستهٔ سید هادی خسروشاهی. قم: هجرت.

[۱۱[ طباطبایی، سید محمدحسین. (۱۳۹۷؟: ۲۲۱). شیعه. ویراستهٔ سید هادی خسروشاهی. قم: رسالت.

[۱۲[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۳: ۶۰). نقد تفکیک و تفکیک نقد. بینات، ش ۴۱.

[۱۳[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۳: ۱۷۷). مرام جاودانه : سخنی چند پیرامون حماسه جاوید و آفاق آن. قم: دلیل ما.

[۱۴[ اقبال لاهوری، محمد. بازسازی اندیشهٔ دینی در اسلام. ترجمهٔ محمد بقایی (۱۳۷۹: ۲۴۲). تهران: فردوس.

[۱۵[ عبدالرحمن‌بن خلدون. مقدمه ابن‌خلدون. ترجمهٔ محمد پروین گنابادی (۱۳۶۶: ج ۱، ۶۳۰). تهران: علمی و فرهنگی.

[۱۶[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۲: ۸۷). پیام جاودانه. قم: دلیل ما.

[۱۷[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۷۳: ۳۴۴). مکتب تفکیک. قم: مرکز بررسی‌های اسلامی.

[۱۸[ سبزواری، ملاهادی. شرح المنظومه. با تعلیقات حسن حسن‌زاده آملی. ویراستهٔ مسعود طالبی (۱۳۷۴: ج ۱، ۷۰  ــ ۷۱). تهران: ناب.

[۱۹[ قزوینی، شیخ مجتبی. (۱۳۳۱: ج ۱، ۷). بیان‌ الفرقان (جلد اول: فی التوحید القرآن). مشهد: عبدالله واعظ یزدی (ناشر).

[۲۰[ مطهری، مرتضی. (۱۳۶۸: ۱۰۷). ده گفتار. تهران: انتشارات صدرا.

[۲۱[ قزوینی، شیخ مجتبی. (۱۳۳۱: ج ۱، ۶). بیان‌ الفرقان (جلد اول: فی التوحید القرآن). مشهد: عبدالله واعظ یزدی (ناشر).

[۲۲[ حسن بن عبدالرزاق لاهیجی. آئینهٔ حکمت. در: رسائل فارسی. ویراستهٔ علی صدرایی خویی (۱۳۷۵: ۹۰). تهران: مرکز فرهنگی نشر قبله.

[۲۳[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۲: ۲۷۲). پیام جاودانه. قم: دلیل ما.

[۲۴[ حکیمی، محمدرضا. (۱۳۸۲: ۳۱). پیام جاودانه. قم: دلیل ما.

[۲۵[ اسلامی اردکانی، سید حسن. (۱۳۸۴). فلسفه غرب و فلسفهٔ اسلامی در آینهٔ متون آموزشی. آینه پژوهش، ش ۹۲.

 

یادداشت‌ها:

ـ اسلامی اردکانی، سید حسن. (۱۳۹۷). سودای تفکیک: جستارهایی در سنّت فکری، روش‌شناسی و شخصیت‌های مکتب تفکیک. تهران: نشر کرگدن.

ـ اسلامی اردکانی، سید حسن. (۱۳۸۶). ده اصل روش مکتب تفکیک (قسمت اول). پگاه حوزه، ش ۲۲۲.

ـ اسلامی اردکانی، سید حسن. (۱۳۸۶). ده اصل روش مکتب تفکیک (قسمت دوم). پگاه حوزه، ش ۲۲۳.

ـ یادداشت‌های مرتبط:

تفکیکی‌ها در نقد بی‌اخلافی می‌کنند!

خطر ایجاد جریان شبه‌وهابیت شیعی در اثر گسترش تفکرات مکتب تفکیک!