«ای برادر تو همه اندیشه‌ای / مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» (مولوی)

۱۷۹ مطلب با موضوع «دینداری» ثبت شده است

گمان نکنید ”عرضه حق“ بر من گران می‌آید!

نهج‌البلاغه

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید:

«گاهی مردم ستودن افراد را برای کار و تلاش روا می‌دانند. اما من از شما می‌خواهم که مرا با سخنان زیبای خود مَسِتایید تا از عهده وظایفی که نسبت به خدا و شما دارم برآیم و حقوقی که مانده است بپردازم و واجباتی که برعهده من است و باید انجام گیرد اداء کنم.

پس با من چنانکه با پادشاهان سرکش سخن می‌گویند حرف نزنید و چنانکه از آدم‌های خشمگین کناره می‌گیرند دوری نجویید و با ظاهرسازی با من رفتار نکنید و گمان مبرید اگر حقی به من پیشنهاد دهید بر من گران می‌آید، یا در پی بزرگ نشان دادن خویش‌ام؛ زیرا کسی که شنیدن حق، یا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد عمل کردن به آن برای او دشوارتر خواهد بود.

پس، از گفتن حق، یا مشورت در عدالت خودداری نکنید، زیرا خود را برتر از آنکه اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمی‌دانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید.» (نهج‌البلاغه: بخشی از خطبه 216)

 

یادداشت‌ها:

ـ نهج‌البلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

زهد چیست؟ و برترین زهد کدام است؟


نهج‌البلاغه

«زهد بین دو کلمه از قرآن است، که خدای سبحان فرمود: ”بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید، و به آنچه به شما رسیده شادمان مباشید [حدید: 23]. کسی که بر گذشته افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد همه جوانب زهد را رعایت کرده است.» (نهج‌البلاغه: حکمت 439)

«برترین زهد پنهان داشتن زهد است.» (همان: حکمت 28)

 

یادداشت‌ها:

ـ نهج‌البلاغه. ترجمه محمد دشتی (1386). تهران: قدر ولایت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

غم‌زده و شادی‌زده نشوید!

مطهری و کتاب سیری در سیره نبوی

شهید مطهری می‌نویسد:

«جمله‌ای دارد مولای متقیان علی (ع) در نهج‌البلاغه در تعریف زهد که دیگر بهتر از این نمی‌شود گفت. تعریف زهد را از علی باید یاد گرفت. می‌فرماید: الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ ]نهج‌البلاغه: حکمت 439[. زهد در دو جمله قرآن بیان شده ]است[(یعنی زهد این خشکه‌مقدس‌بازی‌ها نیست؛ زهد به روح انسان مربوط است) آنجا که می‌فرماید: ”لِکَیلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ ]حدید: 23[.“ اینکه برسید به این مرحله که اگر دنیایی که دارید از شما گرفته شد، غم‌زده نشوید، غم دنیا شما را نگیرد؛ و اگر چیزی ندارید، دنیا یک‌مرتبه به شما رو بیاورد، شادی‌زده نشوید؛ و به عبارت دیگر، اگر تمام دنیا در دست شماست، چنانچه آن را از شما بگیرند تو همان آدم باشی که هیچ چیزی نداشته باشی، و ]اگر[ همه دنیا را هم به تو بدهند، تو همان آدم باشی.» (مطهری، 1383: 71)

 

یادداشت‌ها:

ـ مطهری، مرتضی (1383). سیری در سیره نبوی. چاپ بیست‌وهفتم. تهران: انتشارات صدرا.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

پیامبر (ص) چگونه استخاره می‌کرد؟

خرمشاهی و قرآن پژوهی ج 1

بهاء‌الدین خرمشاهی می‌نویسد:

«طبق حدیثی که در منابع اهل سنت از طریق جابربن عبدالله و در منابع شیعی از حضرت امام جعفر صادق (ع) از رسول اکرم (ص) نقل شده است، حضرت پیامبر (ص) به اصحاب خود استخاره می‌آموخته، همان‌طور که قرآن مجید را تعلیم می‌داده است. استخاره‌ای که ایشان تعلیم می‌داده‌اند به صورت نماز و دعا بوده است. نماز استخاره نمازی مستحب و دو رکعتی است شبیه به نماز صبح. پس از پایان نماز، باید صد یا صدویک بار این دعا را خواند: ”أَستَخیرالله برحمته“. سپس باید به آنچه به دل الهام شده، از فعل یا ترک فعل مورد نظر، عمل کرد. ادعیه مخصوصی نیز در اغلب منابع برای نماز استخاره یاد شده است ]...[» (خرمشاهی، 1389: 474)

«در کتب حدیث و دعای قدما باب و بحث مستوفایی درباره استخاره به قرآن مجید نگشوده‌اند. در ”اصول کافی“ نهی صریحی از قول حضرت امام جعفر صادق (ع) وارد است: لاتتفأل بالقرآن؛ به قرآن فال مزن (اصول کافی، کتاب فضل‌القرآن، باب نوادر، 7)» (همان.)

«علامه مجلسی نیز کتابی به فارسی به نام ”مفاتیح‌الغیب“ در آداب استخاره دارد. و در مفتاح چهارم، که در بیان استخاره به قرآن مجید است، می‌نویسد: ”کلینی، رحمة‌الله ]علیه[، از حضرت صادق (علیه‌السلام) روایت کرده است که تفأل مکن به قرآن. مشایخ ما (رحمة‌الله علیهم) این حدیث را تأویل می‌کردند که مراد نهی از فال گشودن از قرآن است که احوال آینده را از آیات مناسبه استنباط کنند. چنانچه بعضی از جهّال این را وسیله روزی خود کرده، به این نحو مردم را فریب می‌دهند. و به خاطر قاصر فقیر می‌رسد که ممکن است که مراد نهی از تفأل و تطیری است که اکثر خلق از دیدن و شنیدن بعضی امور می‌کنند، و بعضی را بر خود مبارک و بعضی را شوم می‌گیرند، مانند صدای کلاغ، و جغد و دیدن بعضی از حیوانات و غیر آن در افتتاح سفر و احوال دیگر. یعنی از شنیدن بعضی از آیات کریمه فال نیک و فال بد می‌گیرند، و شاید یک حکمتش این باشد که باعث کم‌اعتقادی مردم به قرآن کریم نگردد، اگر موافق نیفتد.“ (مفاتیح‌الغیب، تألیف علامه مجلسی، تحقیق سیدمهدی رجائی، ص 43) » (همان: 475 ــ 476)

 

یادداشت‌ها:

ـ خرمشاهی، بهاء‌الدین. (1389). قرآن‌پژوهی. جلد 1. چاپ چهارم. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

استخاره به دل و استخاره به قرآن؟

مطهری و گفتارهایی در اخلاق اسلامی

شهید مطهری می‌نویسد:

«ما در اسلام دو استخاره داریم که یکی از آن دو متروک است و دیگری رایج. استخاره‌ای که متروک است، ولی معتبرتر است این است که پیغمبر اکرم فرمود ]بحار‌الانوار، ج 88، ص 265؛ مستدرک‌الوسائل، ج 6، ص 255[: اگر در کاری مردد شُدید، یعنی نتوانستید راه صحیح را به دست بیاورید، بروید نماز بخوانید و دعا کنید (ترتیب خاصی هم دارد) و هفت بار ]در بعضی روایات: صدویک بار[ از خداوند بخواهید که در این کاری که شما الان در آن گیج و گم هستید و نمی‌دانید که راه صحیحش این طرف است یا آن طرف*، آنچه را که خیر است در دل شما القا کند. بعد از این دعا، اگر چیزی در قلب شما القا شد، شما این را الهام خدا بدانید و دنبالش بروید. در این استخاره، دیگر نه قرآن باز کردن است و نه تسبیح و طاق‌وجفت.؛ دعاست؛ و پیغمبر فرمود: در چنین شرایطی هرچه به قلب شما القا شد این را یک الهام خدا بدانید، بروید که آن حقیقت خواهد بود.» (مطهری، 1390: 31 ــ 32)

* «شرطش گیج و گم بودن و مردد بودن است؛ راه‌هایی که انسان می‌تواند مشکل را حل کند مثل اینکه از یک نفر بپرسد یا راه مشورت بر او بسته باشد، فکر خودش به جایی نرسد. وقتی که واقعاً مضطر می‌شود به طوری که هرچه مشورت می‌کند، آن یکی یک چیز می‌گوید، این یکی یک چیز دیگر می‌گوید. خودش فکر می‌کند؛ از آن جنبه فکر می‌کند یک چیز به نظرش می‌آید، از این جنبه فکر می‌کند یک چیزی دیگر به نظرش می‌آید؛ همین جور درمی‌ماند و مضطر می‌شود.» (همان: ص 31، پانوشت 3)

«سؤال: ]...[ در زمان حضرت رسول همین طور بوده که نمازی بخوانند دعایی بخوانند و از خدا بخواهند آنچه صلاح است به دل او القا شود. ولی استخاره با تسبیح یا قرآن هیچ مأخد دینی ندارد. بنده حالا سؤالم این است: آیا در زمان ائمه استخاره با قرآن و تسبیح، که الان متداول است، بوده ]است[؟

استاد ]مطهری[: اگر به شما عرض کنم من راجع به خصوص این موضوع رفته‌ام، دنبالش گشته‌ام و مطالعه کرده‌ام، نه من ادعایی نمی‌کنم، ولی این‌قدر می‌گویم که من هنوز یک جا برخورد نکرده‌ام که بگویند یک امام استخاره کرده.» (همان: 37)

 

یادداشت‌ها:

ـ مطهری، مرتضی. (1390). گفتارهایی در اخلاق اسلامی. چاپ ؟. تهران: انتشارات صدرا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

آزادی معنوی یعنی چه؟

شهید مطهری می‌نویسد:

«آزادی معنوی یعنی چه؟ آزادی همیشه دو طرف می‌خواهد به طوری که چیزی از قید چیز دیگر آزاد باشد. در آزادی معنوی، انسان از چه می‌خواهد آزاد باشد؟ جواب این است که آزادی معنوی، برخلاف آزادی اجتماعی، آزادی انسانْ خودش از خودش است. آزادی اجتماعی آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر، ولی آزادی معنوی نوع خاصی از آزادی است و در واقع آزادی انسان است از قید و اسارت خودش. قهراً این سؤال پیش می‌آید که مگر انسان می‌تواند در قید و اسارت خودش باشد؟ مگر یک چیز می‌تواند خودش هم برده باشد و هم برده‌گیر، هم اسیر باشد و هم اسیرکننده؟ مگر چنین چیزی ممکن است؟ جواب این است: بله ممکن است.» (مطهری، 1387: 24)

«بله، انسان خودش اسیر خودش می‌شود؛ خودش برده و بنده خودش می‌شود. انسان دو مقام یا دو درجه دارد: درجه دانی، درجه حیوانی؛ و درجه عالی، درجه انسانی. پیغمبران آمده‌اند که آزادی معنوی بشر را حفظ کنند، یعنی نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان، عقل و وجدانِ انسان اسیرِ شهوت یا خشم یا منفعت‌طلبی انسان بشود. این معنی آزادی معنوی است. هروقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید، نه خشم شما بر شما مسلط است، شما آزادید. هروقت دیدید شما بر شهوت خودتان مسلط هستید، نه شهوت شما بر شما، هروقت شما دیدید یک درآمد غیرمشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد می‌گوید این را بگیر، اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم می‌کند که این نامشروع است نگیر و بر این میل نفسانی خودتان غالب شدید، بدانید شما از نظر معنوی واقعاً آدم آزادی هستید. ]...[ اما اگر دیدید تا چشم یک چیزی را می‌خواهد می‌دوید دنبالش، گوش یک چیزی را می‌خواهد می‌دوید دنبالش، دامن یک چیزی را می‌خواهد می‌دوید دنبالش، شکم یک چیزی را می‌خواهد می‌دوید دنبالش، شما اسیرید، برده و بنده هستید.» (همان: 30)

«اگر می‌خواهی جان و روحت آزاد باشد، نمی‌توانی شکم‌پرست باشی؛ نمی‌توانی زن‌پرست باشی و روحت آزاد باشد؛ پول‌پرست باشی و روحت آزاد باشد و در واقع نمی‌توانی شهوت‌پرست باشی، خشم‌پرست باشی. پس اگر می‌خواهی واقعاً آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.» (همان: 31)

«بزرگ‌ترین برنامه انبیا آزادی معنوی است. اصلاً تزکیه نفس یعنی آزادی معنوی: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا. وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ]شمس: 9 ــ 10[. و بزرگ‌ترین خسران عصر ما این است که همواره می‌گویند آزادی، اما جز از آزادی اجتماعی سخن نمی‌گویند؛ از آزادی معنوی دیگر حرفی نمی‌زنند و به همین دلیل به آزادی اجتماعی هم نمی‌رسند.» (همان: 37)

 

یادداشت‌ها:

ـ مطهری، مرتضی (1387). آزادی معنوی. چاپ چهلم. تهران: انتشارات صدرا.

ـ یادداشت‌ مرتبط:

خوف و حبِّ حق عینِ آزادگی است!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

ویژگی‌های افراد متعصب!

محمد اسفندیاری و آسیب‌شناسی دینی

محمد اسفندیاری می‌نویسد:

«از آنجا که تعصب ذومراتب است و شدت و ضعف دارد، هر متعصبی لزوماً همه ویژگی‌های اهل تعصب را ندارد، و در هر ویژگی نیز لزوماً افراطی نیست. برخی از ویژگی‌های متعصبین، که در میان بسیاری از ایشان مشترک است، بدین شرح است:
1. رابطه‌گرایی

نخستین کاری که متعصب می‌کند تقسیم همگان به خودی و غیرخودی است: آنها که همفکرند و آنها که ناهمفکر. آنها که با من در یک گروه‌اند و آنها که در گروه دیگر. ]...[ در جانبداری از هفکران به هر وسیله‌ای چنگ می‌زند و در نقد ناهمفکران به هر بهانه‌ای می‌آویزد. برای خودی‌ها امتیازاتی برمی‌سازد و امتیازات غیرخودی‌ها را نمی‌بیند. ]...[ متعصب حق را از دیگران نمی‌پذیرد و باطل را از خودی‌ها می‌پذیرد. به سخنگو می‌نگرد، نه سخن. کننده را می‌بیند، نه کار را.

2. عقیده‌پرستی

متعصب همه چیز را فدای عقیده‌اش می‌کند و آن را عزیزتر از حقیقت می‌داند. ممکن است گفته شود هر کسی عقیده‌اش را حق می‌داند. آری، اما انسان آزاده، اگر دریابد عقیده‌اش نادرست است، از آن دست برمی‌دارد و تن به حقیقت می‌دهد. حال اینکه متعصب در تعارض میان عقیدت و حقیقت، جانب عقیده را می‌گیرد و حقیقت را پایمال می‌کند. ]...[

3. نقدناپذیری

متعصب نقدناپذیر است و با کوچک‌ترین خرده‌گیری واکنش نشان می‌دهد و در لاک دفاع فرو می‌رود. گفت‌وگو نمی‌کند، تک‌گویی می‌کند. گوش نیست، زبان است. هر انتقادی را دشمنی می‌داند و منتقد را دشمن. اشخاص متعصب گروهی را به نام منتقد به رسمیت نمی‌شناسند، بلکه آنها را توطئه‌گر و آشوب‌طلب و دارای غرض و مرض می‌دانند. نقد در نظر آنها توهین و توطئه و تخریب است و در ورای آن، نیتی سوء. متعصب یک بار می‌آموزد و یک عمر تکرار می‌کند و به همان دانسته‌های نخستش قناعت می‌ورزد. ]...[

4. مطلق‌گرایی

نسبیّت در قاموس متعصب وجود ندارد. هر اندیشه‌ای را یا درست می‌داند یا نادرست و هر کسی را یا سیاه می‌داند یا سفید. حُسن و عیب را با هم نمی‌بیند، بلکه یک طرف را سراپا حُسن و طرف دیگر را سراسر عیب می‌داند. در مدح و ذم افراط می‌کند و با تأکید و تشدید سخن می‌گوید.

5. جزم‌گرایی

شک در نزد متعصب عین کفر است و ناشی از شبهه. او زود به یقین می‌رسد و دیر شک می‌کند. به هرچه معتقد شود آن را عین حقیقت می‌داند و چون خورشید در وسط آسمان. هیچگاه در عقایدش تجدیدنظر و چون‌وچرا نمی‌کند. با قاطعیت و جزمیّت داوری می‌کند و برای هر چیزی یک پاسخ دارد:‌ آری یا نه. ]...[ عقاید دیگران را بدبینانه برمی‌رسد، اما در درستی عقاید خویش ذره‌ای تردید روا نمی‌دارد. اجازه نمی‌دهد پرسشی که عقایدش را براندازد مهمان ذهنش شود. آن را به دست فراموشی می‌سپارد، و یا شبهه می‌داند و یا پاسخی برای آن جفت‌وجور می‌کند. ]...[

6. انحصارگرایی

متعصب می‌پندارد که حقیقت در انحصار اوست و دیگران باید در محضرش زانو بزنند و بیاموزند. خود را میزان حق و باطل می‌شمارد و ماورای فکر خود را ماورای حقیقت. معتقد نیست که همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند، بلکه همه چیز را در پیش خویش و در کیش خویش می‌داند. ]...[

7. دشمن‌تراشی

متعصب دشمن‌تراش است و چنین می‌پندارد که همواره عده‌ای در حال توطئه و دسیسه‌اند. با سوء ظن به دگراندیشان می‌نگرد و همیشه در پی دستی پنهان می‌گردد که مشغول خراب‌کاری است. تاریخ را با تئوری توطئه تفسیر می‌کند و چنین می‌اندیشد که سیر رویدادها چیزی جز توطئه و دسیسه نیست. متعصب رقیب را مخالف می‌پندارد و مخالف را دشمن. معتقد است هر که با ما نیست، بر ماست. ]...[

8. خشونت‌گرایی

از آنچه گفتیم، نتیجه گرفته می‌شود که متعصب خشونت‌گراست. زیرا آنکه نقدناپذیر و مطلق‌گراست و می‌پندارد که حقیقت در انحصار اوست و دیگران مشتی سفیه و مغرض و گمراه‌اند لاجرم به خشونت می‌گراید، مگر اینکه قدرت نداشته باشد. ]...[ متعصب برهان قاطع نمی‌آورد، قاطع برهان می‌آورد. چون حجّت بُرنده ندارد، به آلت بُرنده دست می‌برد. برای حل اختلافات به مشت متوسل می‌شود، نه مغز. اندیشه را با اندیشه پاسخ نمی‌گوید، بلکه با اُشتلُم به مقابله با اندیشه می‌رود.» (اسفندیاری، 1395: 87 ــ 90)

 

یادداشت‌ها:

ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیب‌شناسی دینی. تهران: کویر.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

تعصب چیست؟

محمد اسفندیاری و آسیب‌شناسی دینی

محمد اسفندیاری می‌نویسد:

«تعصب به معنای حمایت و جانبداری از کسی یا چیزی، به علت وابستگی به آن است؛ مانند وابستگی اندام‌ها و مغز از طریق رشتهٔ اعصاب. بنابراین هیچ‌کس خالی از تعصب نیست و هر انسانی وابسته به خانواده‌ای و کشوری و یا عقیده‌ و دینی است و از آن حمایت می‌کند. اما این همه مذمتی که از تعصب شده ]است[ به این معنای آن نیست، بلکه مقصود این است که آدمی به علت وابستگی به کسی یا چیزی، در حمایت از آن، از مسیر انصاف (حقیقت و عدالت) خارج شود. این تعریف از تعصب در حدیثی از امام سجاد (ع) آمده است:

”تعصبی که دارندهٔ آن گناهکار می‌شود این است که کسی بدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر بهتر بداند. تعصب این نیست که کسی قوم خود را دوست بدارد، بلکه آن است که آنها را در ظلم‌شان یاری دهد. ]الاصول من الکافی، ج 2، ص 233[

گاهی ممکن است آنچه مورد حمایت قرار گیرد حق باشد، اما دفاع از آن به شیوه‌ای مذموم باشد. متعلَّق تعصب لزوماً باطل نیست و چه بسا از عقیده‌ای درست متعصبانه دفاع شود.

تعصب سوء تبلیغ است و هر عقیده‌ای که با تعصب از آن دفاع شده تخریب گردیده است. یکی از شیوه‌های غلط در دفاع از عقیده‌ای دقاعِ متعصبانه است. یک متعصب چنان عقیده‌اش را خراب می‌کند که صد مهاجم نمی‌تواند. متعصب بیش از آنکه مردم را به عقیده‌ای جذب کند، از آن گریزان می‌کند.

گاهی آنها که به یکدیگر نزدیک‌ترند بیشتر علیه هم تعصب می‌ورزند تا در برابر کسانی که از ایشان دورترند. آن‌قدر که رقیبان به یکدیگر حساس‌اند، در برابر بیگانگانْ حساس و سخت‌گیر نیستند. شواهد بسیاری از تاریخ اسلام می‌توان آورد که فرقه‌های اسلامی با یکدیگر متعصبانه‌تر رفتار می‌کردند تا با غیرمسلمانان. اکنون نیز رفتار برخی از اهل سنت و شیعیان با یکدیگر بدتر از رفتارشان با کافران دین‌ستیز است.» (اسفندیاری، 1395: 82 ــ 83)

«ما اکنون از تعصب گذشتگان شگفت‌زده می‌شویم، ولی دچار تعصباتی دیگریم و گاه عجیب‌تر. کمتر از صد سال پیش عده‌ای کتاب‌های ”مثنوی“ و ”اسفار“ را کفر می‌دانستند و آنها را با دستمال و انبر برمی‌داشتند. گویا جلد این کتاب‌ها نجس بوده و دست‌شان را آلوده می‌کرد! آن تعصب از میان رفته است، ولی تعصباتی دیگر وجود دارد و بسا خطرناک‌تر. آتش زدن کتاب‌فروشی‌ها و دفتر نشریات، که بارها شاهد آن بوده‌ایم، تعصبی است خطرناک‌تر از دست نزدن به این و یا آن کتاب.»‌ (همان: 84)

 

یادداشت‌ها:

ـ اسفندیاری، محمد. (1395). آسیب‌شناسی دینی. تهران: کویر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

متدین: مالک حقیقت یا طالب حقیقت؟

مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان می‌گوید:

«دین همای سعادتی نیست که بر بام خانه من نشسته باشد و بر بام خانه دیگری نه؛ بلکه سیمرغی است که همگان باید در طلبش تا کوه قاف پرس‌وجو و تک‌وپو کنیم. متدیّن کسی نیست که خود را مالک حقیقت و حقیقت را ملکِ طلق خود می‌پندارد، بلکه کسی است که خود را طالب حقیقت می‌بیند.» (ملکیان، روزنامه خرداد؛ شماره ۲۵۳: ۱۳۷۸؛ به نقل از صدانت)

متن کامل این جستار را می‌توانید در سایت صدانت بخوانید.

 

یادداشت‌ها:

ـ ملکیان، مصطفی. (1378). آفات جامعه دینی، روزه‌داری و عبادات. تهران: روزنامه خرداد (شماره 253؛ 29مهر 1378).

ـ صدانت (دسترسی در 1396/9/16)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز

شخص را با حق بسنج، نه حق را با شخص!

مطهری و سیری در نهج البلاغه

شهید مطهری می‌نویسد:

«طه حسین، ادیب و نویسنده معروف مصری معاصر، در کتاب ”علی و بنوه“ داستان مردی را نقل می‌کند که در جریان جنگ جمل دچار تردید می‌شود، با خود می‌گوید چطور ممکن است شخصیت‌هایی از طراز طلحه و زبیر برخطا باشند؟!‌ درد دل خود را با خود علی (ع) در میان می‌گذارد و از خود علی می‌پرسد که مگر ممکن است چنین شخصیت‌های عظیمِ بی‌سابقه‌ای بر خطا روند؟

علی به او می‌فرماید: ]متن عربی[؛ تو سخت در اشتباه‌ای، تو کار واژگونه‌ای کرده‌ای. تو به جای اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیت‌ها قرار دهی، عظمت‌ها و حقارت‌ها را که قبلاً با پندار خود فرض کرده‌ای مقیاس حق و باطل قرار داده‌ای. تو می‌خواهی حق را با مقیاس افراد بشناسی! برعکس رفتار کن. اول خود حق را بشناس، آن‌وقت اهل حق را خواهی شناخت؛ خود باطل را بشناس، آن‌وقت اهل باطل را خواهی شناخت. آن‌وقت دیگر اهمیت نمی‌دهی که چه کسی طرفدار حق است و چه کسی طرفدار باطل. و از خطابودن آن شخصیت‌ها در شگفت و تردید نخواهی بود.

طه حسین پس از نقل جمله‌های بالا می‌گوید: ”من پس از وحی و سخن خدا جوابی پرجلال‌تر و شیواتر از این جواب ندیده و نمی‌شناسم.“» (مطهری، 1353: 34 ــ 35)


یادداشت‌ها:

ـ مطهری، مرتضی. (1353). سیری در نهج‌البلاغه. چاپ ؟. تهران: انتشارات صدرا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انسان اندیشه‌ورز